سياستگذاری در سينمای ايران؛ فرصتها و چالشها
نشست تخصصی «سياستگذاري در سينماي ايران؛ فرصتها و چالشها» 12 آذر 97 با حضور ابراهيم غلامپور آهنگر، مشاور و معاون دفتر مطالعات و دانش سینمایی و سمعی و بصری و رضا صائمي، منتقد و كارشناس سينما در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، با دبیری امیر رضا تجویدی برگزار شد. مشروح مباحث مطروحه توسط سخنرانان كه كوشيدند مولفههای تاثیرگذار در سیاستهای سینمایی، سیاستهای نظارتی در سینمای ایران، ساختارهای سیاستگذاری در سینمای ایران و جهان و کارکردهای سیاستگذارانه سینما را واكاوي نمايند، از نظر ميگذرد.
به عنوان مقدمه از سوی دبیر نشست، بیان شد كه حوزۀ سیاستگذاری، حوزهای است که هم مدیران و تصمیمگیرندگان دولتی سینما و هم بخشهای خصوصی تصمیمگیرنده و دستاندرکاران و هنرمندان آن، مسقیماً تحت تأثیر آن هستند. در اين باره گفته شد، حوزۀ سیاستگذاری، مجرایی است که اگر قرار باشد گامی برای بهبود اوضاع و امور سینما برداشته شود، باید از مسیر آن عبور كرد. در این نشست، مسئلۀ اصلي این است که سیاستگذاری در سینمای ایران تا کنون، در چه حوزههایی از تولید، مصرف، نمایش و ...، موفقیت بیشتری داشته و در چه حوزههایی هنوز راه طولانیای در پيش دارد. همچنین تاکید شد که در این نشست، قصد بر آن است تا آن دسته مشکلات و چالشهایی که مستقیماً معلول امر سیاستگذاری در سینمای ایران هستند، شناسایی شوند تا با توجه به آنها بتوان مبتنی بر تحولات و تغییرات جامعه و سینمای ایران، راهکارها و پیشنهادهایی را ارائه داد تا سیاستگذاری در سینمای ایران را به بهرهوری بالاتری برساند.
چالشهاي سياستگذاري در سينما؛ مقدمات نظري
در آغاز، غلامپور آهنگر، با پرداختن به بحث سياستگذاري در سينماي ايران گفت: در وهلۀ اول آنچه در ادبیات سیاستگذاری بدان توجه میشود، آن است که «سیاست عمومی» چگونه تهیه میشود. به عبارتی يك سیاست، با چه سازوکاری، توسط چه کسانی، به چه شکلی، در چه موقعیتی و چرا اتخاذ میشود. این سؤالها بنیادی است که یک سیاست برای سینما چگونه و توسط چه کسی باید اتخاذ گردد؟ و نیز سؤال مهمتر، اینکه این سیاست به چه شکلی باید اجرا شود؟ پاسخ این سوالها، زاینده و ایجادکنندۀ ساختارها و ادبیات خاص خود است که در هر حکومت نسبت به حکومت دیگر متفاوت است. غلامپور افزود: در سطح جامعه، دو عرصه قابل شناسايي است: یک عرصۀ عمومی و یک عرصۀ خصوصی. آنچه سیاستگذاری را از هر نوع تصمیمگیری دیگر متفاوت میکند، این است که اگر تصمیمگیری را یک مفهوم کلان در نظر بگیریم، سیاستگذاری ذیل تصمیمگیری قرار میگیرد؛ اما سیاستگذاری، تصمیمگیریای است که بهصورت خاص و در یک حوزۀ خاص انجام میشود و آن حوزۀ خاص، بخش عمومی است چرا كه بخش عمومی، جایی است که دولت حضور دارد و مردم در آن، راجع به مسائل خودشان صحبت میکنند. وي تاكيد كرد كه اين بخش ابعاد مختلفی دارد. ابن خلدون، راجع به نوامیس صحبت میکند و میگوید آنچه که از نوامیس نیست، حوزۀ عمومی است؛ و نوامیس را به بخش خصوصی وامیگذارد و میگوید این خانواده است که باید راجع به آن تصمیم بگیرد. همچنين بخش عمومی بخشی است که بودجۀ عمومی برای آن مشخص میشود، بنابراين حوزۀ عمومی، بخشی است که دولت بدان وارد میشود و در آن، سیاستگذاری میکند.
سياستگذاري و چرخه تصميمگيري
غلامپور اشاره کرد: اينكه حکومتها چه انجام میدهند، چرا انجام میدهند و چه تفاوتی را ایجاد میکنند، شکلهای سیاستگذاری را از يك ساختار به ساختاري ديگر متفاوت میکند. وی گفت: سیاستگذاری یک فرآیند است که طي آن یک عمل نظاممند ادامهدار برای رسیدن به یك هدف خاص وجود دارد كه هر دولت، آن هدف را برای خود به شكل مجزا تبیین میکند. این هدف میتواند رسیدن به یک جامعۀ خوشبخت سعادتمند، رسیدن به یک جامعۀ دارای رفاه، رسیدن به یک جامعه در راستای تعالی و کمال، و يا حتي میتواند ایجاد امنیت برای یک جامعه باشد. وي افزود یکی از مدلهای شناختهشده، چرخه یا سیکل سیاستگذاری است که فرآیندهايي برای آن تبیین میشود. گفته ميشود برای رسیدن به یک هدف، این سیکل باید ادامهدار باشد. هر سیاستگذاری، سه عنصر ذاتی دارد: اول از همه، مسئله است. مسئله، آن نارضایتیای است که بخش عمومی، نسبت به یک موقعیت، موضوع یا یک نقطۀ ارتباطی دارد؛ این نارضایتی میتواند در باب ارتباط فرد با دیگران، فرد با طبیعت، و ارتباط بین خود فرد با موضوعات پیرامون زندگیاش باشد. از آنجا كه جامعه، به صورت جمعی ایجاد میشود و فضا، فضای عمومی است، هر نارضایتی باید به شکل عمومی شکل بگیرد؛ یعنی جمعی نسبت به یک موضوع، احساس نارضایتی داشته باشند. چرا که آنها ذهنیت مطلوبی نسبت به موقعیت یا رابطه دارند؛ و چون آن موقعیت به شکل مطلوبی در جامعه شکل نگرفته، اعلام نارضایتی میکنند. در اینجا است که دولت، آن مسئله را وارد دستگاه سیاستگذاری و دستور کار سیاستگذاری میکند و سیاستگذار، بايد راجع به آن تصمیمگیری کند.
غلامپور در ادامه گفت: مرحلۀ دوم، تصمیمگیری است. نخست سیاستگذار تصمیم میگیرد که آیا آن مسئله اصلاً باید در دستور کار بیاید یا نه. و دوم اینکه، باید چگونه راجع به آن مسئله تصمیمگیری و به چه نحوي آن را حل کرد؟ وي افزود: در نهایت و در نتيجة اين فرايند، مجموعهای از تصمیمها به وجود میآیند که به عنوان سیاست برشمرده میشوند. تفاوت سیاست با قانون هم در اين نهفته است که قانون، چیزی است که مشروعیت پیدا میکند. به طور مثال مجلس شورای اسلامی، قوۀ مقننه و پارلمانی وجود دارد که به تصميمات مشروعیت میبخشد. اما سیاست به سمت مجلس نشانه نميرود بلكه تصمیمات یک دولت یا یک شهرداری میتوانند به عنوان یک سیاست تلقی شوند. اینکه يك مسئله داخل دستگاه سیاستگذاری برود یا نه و در اين باره تصمیم گرفتهشود الزامی نیست؛ بلكه خود سیاستگذار میتواند برای اینکه هدفی را برآورده کند، تصمیمی را به سمت جامعه ساری و جاری کند.
سياستگذاري به مثابه يك سيستم
غلامپور در ادامه افزود: دیوید ایستون، یک سیستم سیاستگذاری شناخته شده طراحي كرده كه مطابق آن، هر سیستم، یک ورودی و یک خروجی دارد. ورودی سيستم میتواند تقاضاها یا حمایتها باشد. یک سیستم سیاسی نيز وجود دارد که تصمیمات در آن شکل میگیرند. نهایتاً، خروجی سيستم، همان تصمیمات هستند. یک بازخورد نيز وجود دارد که با توجه به شرایط محیطی، اگر سیستم پویا باشد، همیشه تاثير خود را بر آن به جاي خواهد داشت.
غلامپور در ادامه به عنوان مثالي براي اين سيستم گفت فرض کنید كه در سینما، تقاضای سینماگران این است که میخواهند یک صنعت پررونق برایشان ایجاد شود. اين جاست كه سیستم سیاسی وارد ميشود و همه آن خواستههایی که وجود دارد و همه حمایتهایی که از سينما انجام ميشود را مد نظر قرار ميدهد و نهايتا، به تصمیمی میرسد که سیاستگذار آن را اتخاذ میکند. به عبارتی، هر سیاست، تابع تقاضاها و حمایتها است. این حمایتها میتواند سیاستها را به سمت این بکشاند که يك جامعه، سینمای صنعتی و یا فرهنگی و یا هنری داشته باشد. اما تقاضاها و حمایتها چگونه وارد سیستم سیاسی میشوند؟ در این باره روشهایی وجود دارد که معمولترین و مرسومترین آنها انتخابات است با این هدف که چه کسانی در آن سیستم سیاسی قرار گیرند که آن تقاضاها و نیازها و اهداف را برآورده کنند.
سياستگذاري در حوزه سينما؛ مزايا و فرصتها
غلامپور در ادامه به اهميت سینما در نظام اجتماعی اشاره كرد و گفت: مزیت سینما نسبت به رسانههای دیگر این است كه سینما مثل ورزش رقابتي، جمعی و مشارکتی است. حال اگر سینما را به عنوان صنعت تلقی کنیم، به این معنی است که سینما میتواند فرآیند تولید داشته باشد و طي آن کالایی تولید شود (کالا به معنای اثر هنری)؛ و برای این فرآیند، چرخه تولید، توزیع و مصرف در نظر گرفته ميشود. سینما به عنوان یک رسانه، الگوی ارتباطی را شکل میدهد و طي آن پیامی تولید میشود كه به مخاطب هدفش میرسد. اما سینما را به عنوان یک کنشگر در عرصه توسعه نيز ميتوان تلقی كرد؛ چرا که میتواند در توسعهیافتگی یک جامعه در زمینههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تاثیرگذار باشد. همچنين از دیدگاه روانشناسی، سینما میتواند انسان و روان انسان را به سمتی بکشد که ایدههای درونی خود را تجلي بخشد.
رابطه سينما و نظام سياسي به مثابه هسته سياستگذاري
غلامپور با اشاره به اهميت سينما در دل نظام سياسي و به تبع آن، رابطه دولت و سینما، 4 ويژگي براي رابطه سينما و نظام سياسي قائل شد: 1- سینما به عنوان یک هنر كه در حمایت از سیاست، میتواند ابزاری برای پروپاگاندا یا تبیین ایدئولوژی باشد. 2- هنر در تقابل با سیاست تعريف شود. 3- نظام سیاسی ميتواند از هنر حمایت میکند و آن را پرورش دهد. 4- سیاست میتواند در تقابل با هنر شكل گیرد و درصدد حذف آن باشد. به عنوان مثال، تجربه خانه سینما در ایران، تجربه نزدیکی است به آنچه مد نظر ماست. در این رخداد، میتوان گفت که نظام سیاسی در تقابل با سینما قرار گرفت و خانة سینما را به عنوان نماد سينما، تعطیل کرد.
وجوه سياستگذاري در حوزه سينما در ايران
در ادامه، غلامپور به تببين وجوه سياستگذاري در سينما پرداخت و با اشاره به اينكه اين وجوه کلّی هستند و خود، زیرمجموعههایی دارند گفت: سیاستگذار ميتواند برای سینما در خصوص آموزش و پرورش نیروی انسانی؛ تولید فیلمنامه، جذب سرمایهگذار، پیش تولید، تولید و پس از تولید، نمایش و اکران فیلم و... در ايران سیاستگذاری نماید. در این میان، رابطه سیاستگذاری با نمایش فیلم بسیار مهم است. مباحثی چون نظارت، ورود به نمایش خانگی و ارتباط آن با تلویزیون و فراسینما که بحثهای مربوط به ارزشآفرینی است نيز بسيار مهم هستند؛ چرا که سینما در نظام فرهنگی، ارزش ایجاد میکند.
مرجعيتهاي حوزه سياستگذاري در سينما
وی همچنين با اشاره به اینكه براي سياستگذاري ميتوان مرجعیتهای مختلفی تعریف كرد، افزود: در سیاستگذاری، ارزشها، اصول و نظریاتی شکل میگیرد که به آن مرجعیت يا پارادایم میگویند. طبق آن پارادایم، ميتوان همه مفاهیم را به صورت مصداقي بررسي كرد. در سیاستگذاری، ارزشهای بنیادین سیاست نام دارد. این ارزشهای بنیادین میتواند برای سینما رویکرد فرهنگی-دولتی داشته باشد که کاملاً وابسته به دولت است و فرهنگ رسمی را ترویج ميکند. همچنين میتواند رویکرد بازاری نسبت به سينما داشته باشد؛ به طرزی که یک جریان اقتصادی وجود دارد كه سیاستگذار مبتني بر آن سیاستگذاری ميکند. به طور مثال، در ایالات متحدهی آمریکا، یک رویکرد کاملاً بازاری در سياستگذاري سينما وجود دارد مبتنی بر آن آورده اقتصادی سینما برای دولت. وي افزود: رویکرد مدنی-ارتباطی که در واقع، یک رویکرد جایگزین برای گزینههای ذکر شده است، میگوید سینما باید به عنوان یک نهاد عمومی و یک پدیده اجتماعی، در ارتباطات اجتماعی حضور مؤثر داشته باشد و بتواند افراد را به یکدیگر نزدیک کند و در نهايت، پدیده ارتباط را شکل بدهد. رویکرد ديگر نیز، مبتنی بر تهاجم فرهنگی است که در آن، سیاستگذار میگوید سینما باید در مقابل تهاجم فرهنگی، به عنوان یک ابزار مورد استفاده قرار بگیرد. از سوي ديگر، رویکرد انقلابی-سنتی نيز وجود دارد که به بحث ارزشهای انقلابی و ارزشهای سنتی جامعه میپردازد و رویکرد ایدئولوژیک و آموزش محور دارد. در اين رویکرد، سینما به عنوان ابزاری برای ترویج ایدئولوژی جهت آموزش افراد در جهت تحقق امر توسعهیافتگی مورد استفاده است. به طور مثال، در دوره پهلوی اول و دوم (پهلوی اول بیشتر)، قبل از آنکه فیلمها نمایش داده شوند، فیلمهای خبری شكل ميگيرند که آخرین رویدادهای توسعهمحور کشور را ترویج میکنند و خبرشان را ارائه میکنند. رویکرد ديگر، رويكرد توسعهمحور و لیبرال است که تقریباً یک رویکرد تلفیقی است: در این رویکرد، سینما به عنوان یک کنشگر در عرصه توسعهی ملیگرایانه میتواند ایفای نقش کند. پس از رویکرد ملیگرایانه در اینجا بحث سینمای ملی مطرح میشود که از سینما به عنوان ابزاری برای ایجاد هویت ملی بهره گرفته ميشود. طبق این رویکرد، سینما به عنوان یک صنعت ملی و یک مؤلفهی شکلدهی به ملیتها و هویت ملی مطرح است. البته رویکرد مدیریت و برنامهریزی نيز حائز اهميت است که مبناي آن، کاملاً مهندسی شده است و میگوید برای سینما باید مثل همه پدیدههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دیگر، برنامهریزی و اتخاذ تصمیم کرد.
غلامپور با اشاره به اينكه میتوان انواع مرجعیتها را تلفیق کرد و در حوزة سينما به كار گرفت، گفت: سینما در جامعه به عنوان عنصری برای ایجاد تنوع فرهنگی و ایجاد بازار عمل میکند؛ سینما به عنوان یک ابزار فرهنگی و عنصر که میتواند فضا ایجاد کند و یک بازار منطقهای شکل بدهد و حتي میتواند در تنوع فرهنگی و تکثر فرهنگی کمک کند، در نظر گرفته میشود. در كشورهاي توسعهيافته، سینما به عنوان یک صنعت خلاقانه مطرح است، چراکه در آن ایده جاری است. سینما ارزشهای فرهنگی را متجلي ميكند و در نهايت، به عنوان یک سرمایه نمادین میتوان از آن در سطح جامعه بهره برد.
در انتهاي مباحث نظري، غلامپور به بحث سینمای ملی اشاره كرد و با ذكر اين نكته كه در تجربه جهانی از دهه شصت به این سو، بارها راجع به این موضوع صحبت شده، گفت: دستیابی به هنر مدنی ایدئولوژیک، یک قدرت نرم است که همه کشورها و هر کشوری که روی سینما سرمایهگذاری میکند، به آن توجه دارد. هنر مدنی ایدئولوژیک ، به عنوان قدرتي نرم امروزه در اکثر کشورهایی که صنعت سينما دارند، مورد توجه است. بنابراين سینما به عنوان یک ابزار فرهنگي میتواند در عرصه جهانی و در بازار پیامهای تصویری جهان حضور داشته باشد.
تجربة عيني از تجربة سياستگذاري در سينماي ايران
در ادامه نشست، صائمي در در باب ضرورت صحبت از تجربه عینی سینما در مقام منتقد سینمایی سخن گفت و اشاره كرد كه خلاء میان مباحث تئوریک و نظری سينما با فضاي عيني اين حوزه را تنها از طريق مطالعهاي اين چنين ميتوان پوشش داد. وي در اين باره گفت: سیاستگذاری در سینما، از خود فعاليت سینمايي سختتر است. اگرچه ما در تاریخمان سابقهای از حيث هنرهاي نمايشي داريم ولی بحث سیاستگذاری، بحث بسیار جدیدی است و در ايران تجربه تاریخی در این حوزه نداریم، ببه همین دلیل، پیچیدگی سیاستگذاری در سینما شاید از خود کنش سینمایی و فعالیتهای سینمایی بیشتر باشد. وي افزود: باید در خوانش سیاستگذاری در سینما به ریشههای تاریخی این موضوع بپردازیم. سینما در ابتدا یک ابزار پروپاگاندایی و تبلیغاتی در ايران محسوب میشد؛ یعنی وجوه هنری و فرهنگی آن کمتر مدنظر بوده است. به همین دلیل است که ما در حوزه سیاستگذاری، تجربه عینی داریم تا تجربه نظري. در حوزه مفهوم علمی سیاستگذاری فرهنگی، ما در ايران تجربهای نداریم. یک مساله دیگری که این پیچیدگی را بیشتر میکند، چندبعدی بودن سینما است. سینما از آن مقولاتی است که آن را هم هنر میدانیم و هم رسانه و هم تجارت و هم صنعت؛ و این چندبعدی بودن، ماهیت و کارکرد سینما و نیز، سیاستگذاری در این مقوله را دشوارتر کرده است.
صائمی ادامه داد: یکی از موضوعات بسیار مهم که فکر میکنم در سیاستگذاری در سینمای ایران اهمیت دارد، تحولات پرشتاب سیاسی-اجتماعی بوده که ما در دوران معاصر داشتهایم و تأثیر این تحولات در سینما گاه سبب شده سیاستهای سینمایی تعیینشده دوام نیابد و ما نتوانیم نتایج آن سیاستها را ببینیم. وي با اشاره به اينكه در اوایل انقلاب نسبت به سینما نوعي حس بدبيني وجود داشته است تصريح كرد: یکی از دلایلی که ما در سیاستگذاری در سینما دچار مشکل بودهایم، بحث ایدهآلگرایی است. شاید آن نگاه انقلابی که در اوایل انقلاب وجود داشته، باعث شدهاست که در سیاستگذاریهای سینمایی خیلی از کارکردهای هنری و فرهنگی سینما را لحاظ نکنیم. بلكه بیشتر، سینما را به عنوان یک ابزار در ارتباط با بسط ایدئولوژی انقلابی به کار بردهايم. از اینرو نگاه ایدهآلیستی به سینما، خودش یک مانع بزرگ در ایدهپردازی سینمایی بودهاست. در حقیقت، ما يك رادیکالیسم فرهنگی را به نوعی تجربه کردهایم كه طبیعی هم بودهاست؛ یعنی هر انقلابی که شکل میگیرد، در بدو امر اتفاقات زیادی میافتد. شاید همان نگاه ایدهآلیستی موجب شده که بسیاری از ایدههای سینمایی پرورش پیدا نکند. یک بخشی از این ایدهها همان سیاستهای سینمایی است. البته به تدریج، در اين حوزه دچار تردید شدیم و کمی آن نگاههای رئالیستی و ایدهآلیستی به سینما متعادل شد و زمینه و بستری فراهم شد برای اینکه به ایدههای حرفهایتر و تخصصیتری که در ارتباط با خود سینماست پرداخته شود.
وي در ادامه با ذكر اين نكته كه در ايران، به جای تبیین و تعمیم سیاست فرهنگی در سینما، فرهنگ سیاسی جایگزین شدهاست گفت: همیشه سیاستگذاریهای سینمایی در ايران، متأثر از گفتمان سیاسی بوده است. یعنی، سینما ابزاری بوده برای جناحهای سیاسی که اهداف ایدئولوژیک یا سیاسی خود را از این طریق پیگیری کنند. بنابراين به سینما، به مثابه هنر و اینکه خود یک هویت مستقل و کارکردهای مستقل داشته باشد، خیلی نگاه نشده است. این نگاه ابزاری، یکی از مشکلات ما در این حوزه است. صائمی ادامه داد: در ايران، گفتمانهای سینمایی متأثر از همین تفاوتهای جناحهای سیاسی است. مسئله این است که به جای اینکه این گفتمانها با هم رقابت کنند، بیشتر در تضاد و نفی یکدیگر عمل میکنند. مسئله این است که نتایج حاصل از سیاستگذاریها در دولتهاي مختلف، تناسبی با رویکرد سیاسیشان نداشته است. بطور مثال، اگر بخواهیم مصداقی صحبت کنیم، در دولت آقای احمدینژاد که ما با یک سینمای اصولگرا مواجه هستیم، فیلم آقای اصغر فرهادی به اسکار معرفی میشود. و در زمان دولت اصلاحات، فیلم بچههای آسمان مجید مجیدی معرفی میشود. شاید دلیل این تناقض، این است که سیاستگذاری فرهنگی دولتها، بیشتر ساحتی است برای رقابتهای جناحی سیاسی. یعنی به سینما و سیاستهای فرهنگی به عنوان یک میدان فرهنگی مستقل نگاه نمیشود.
صائمي همچنين با اشاره به اينكه امروزه علوم اجتماعی از نظریههای کلان فاصله گرفته و مستقیماً به سمت تجربههای زیسته و عملی حركت كرده افزود: امروز در ارتباط با بحث سیاستگذاری در سینمای ایران، امتیازی داریم که این امتیاز را شاید چهل سال پیش نداشتیم و آن، تجربه زیستة سینمایی است. این تجربه، گروههای مختلفی را شامل میشود. در سیاستگذاری سینما در ایران، در کنار مباحث تئوریک و نظری، این تجربه سینمایي چهل ساله خیلی اهمیت دارد؛ بايد به این تجربهی عملی رجوع كنيم و آن را مبنا قرار دهیم. ما با این چهل سال تجربه و فراز و نشیب، امروز به این نقطه رسیده ایم که سیاستگذاری در سینمای ایران چه میزان اهمیت دارد و چرا باید به آن توجه کرد.
الگوهاي مديريت و سياستگذاري در سينما
صائمي با اشاره به اينكه در حوزه مدیریت سینمایی، ما كماكان در حال تجربه و آزمون و خطا هستیم، گفت: جشنواره فیلم فجر (که بزرگترین رخداد فرهنگی سالانه است) در ايران، هنوز از یک سیاستنامه یا آییننامه باثبات که دچار تحول ساختاری نشود، برخوردار نیست. ما اکنون در عین حال که بايد به سوی رخدادهای بیرونی حركت كنيم باید یک نگاه پروبلماتیک به سینما داشته باشیم و بر این مبنا، سیاستگذاری کنیم. درست است که سیاستگذاری یک بحث نظری است؛ ولی مبنای ما باید یک نگاه پروگماتیک باشد و این مبنا، چهل سال تجربه زیسته سینمایی است که پشتوانه کمی هم نیست.
در ادامه، غلامپور در اين مورد كه چه الگوهايي ميتوان در مورد سياستگذاري سينمايي مطرح كرد، به دو الگوي اصلي اشاره كرد و گفت: دو الگوی اصلی با رویکرد تصدیگرایانه (مالکیت و مداخلهی تام) و با رویکرد نظارتی (نظارت و حمایتی که میتواند حداکثری یا حداقلی باشد) وجود دارد. همچنين طبقهبندی نظری دیگری نيز به لحاظ مدیریتی یا سیاستگذاری وجود دارد كه به شیوه سازمانی که به نام چارتر و مک گافی مشهور است و بر طبق آن، در حوزه سینما، انواع دولت را به تسهیلگر، حامی، مهندس و معمار تقسیم بندی میکنند.
تطابق تجربه زيسته سينماي ايران با امر سياستگذاري در اين حوزه؛ آري يا نه؟
غلامپور با اشاره به وضعيت جامعه ايران افزود: اولین ورود سینما به ایران، توسط مظفرالدین شاه، بودهاست؛ بالاترین شخص سیاستگذار در فرهنگ که پیشنهاد داده و یک ابزاری را آوردهاند و چون جنبه اقتصادی داشته، مورد استفاده قرار گرفتهاست. از همان دوران که سینما وارد کشور میشود و در حوزه عمومی وارد میشود، اولین فشارهای اجتماعی و فرهنگی را میبینیم. بر اساس اسناد موجود، شخصی برای گرفتن مجوز نمایش به همدان میرود، برای اینکه دستگاه سینماتوگراف را به آنجا ببرد. نامه میآید که يك فرد روحانی، مخالف این است که این دستگاه به این شهر بیاید و استفاده شود. اولین اثر فشار اجتماعی را ما در اینجا میبینیم. در سیر تاریخی، فشار اجتماعی در ايران بیشتر جنبهی فرهنگی یا به بیان دقیقتر، دینی-مذهبی دارد. همین فشار را اکنون در سال 97 هم میبینیم. مجوز، از سوی دولت برای یک فیلم صادر میشود؛ اما فشار اجتماعی مانع نمایش دادن فیلم میشود. در آن زمان، فشار اجتماعی، مانع ورود دستگاه سینماتوگراف بوده و الان مانع مجوز است. در حقیقت، هیچ اتفاق متفاوتی نیفتاده و همان الگوها دارد تکرار میشود. مرجعیت سیاستگذاری در سینمای ایران، تابعی از این فشارهای غیررسمی است که در نظام کلان حاکمیت ما وجود دارند. ما جامعهای داریم که نسبت به برخی پدیدهها هنوز بدون تصمیم است. در حالیکه 90 درصد جامعه موسیقی را به صورت حرفهای گوش میدهند، اما مرجعیت سیاستگذاری برای موسیقی هنوز مشخص نیست. تنها قاعدهای که میتوان برای آن تشخیص داد، قاعده دفع ضرر است؛ یعنی تصمیمگیری سیاستگذار برای این است که ضررهای موسیقی بیشتر از این نشود. در واقع، سیاستگذار این سیاستگذاری را برای حفظ خود میکند؛ نه برای موسیقی. همین اتفاق در سینما هم رايج است. به خاطر اهمیتی که سینما برای دستگاه سیاستگذاری و دستگاه حاکمیت داشتهاست، سیاستگذار همیشه در ايران در صدداست كه از آن بهره ببرد؛ مانند استفاده رضاخان و بعدتر، محمدرضا از سینما برای آن که توسعهیافتگی را ترویج دهد. امروزه ما از سینما بهره میبریم تا وجهه جهانی خوبی از کشور ارائه دهیم یا برای آنکه برخی از مفاهیم یا اصول انقلابی و ارزشهای مقاومتی خود را ترویج کنیم.
مرجعيتهاي سياستگذاري در سينماي ايران
غلامپور همچنين با اشاره به اينكه امروزه مرجع سیاستگذاری در سینمای ایران دچار یک ابهام کلان است گفت: دولت در ايران هنوز نتوانسته به مدل روشنی در سیاستگذاری فرهنگی برسد. سیاستگذار پایش روی زمین است و سرش داخل ابرها. اگر ما به طور مثال الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت را به عنوان یک سند کلان سیاستگذاری در نظر داريم، سرمان در ابرهاست؛ اما وقتی در عرصه عمل وارد میشويم، تجربه زیسته ما با آن همراهی نمیکند چون اساس سیاستگذاری برای رفع نیاز است و اگر سیاستگذار نتواند نیاز را به درستی ترسیم کند، هرچقدر هم آرزو و آمال داشته باشد، نیاز جامعه برطرف نمیشود؛ اگرچه شاید بتواند یک حداقلهایی را برطرف نمايد، ولی آن برای جامعه یک آورده مطلوبی نیست تا با اتکا به آن، سیاستها را حمایت کند. وقتی از سیاستی حمایت نشود، آن سیاست ابتر است. در سینما هم همین اتفاق دارد میافتد. سینما در ايران مطلوبیت دارد. چون میتواند خلاءهای پیام تصویری ما را پر کند. فیلم باید تولید شود و بیاید در قاب تلویزیون، به عنوان رسانه ملی، پخش شود. نمیتوان این نیاز را با چیز دیگر پاسخ داد. بنابراين سینما تا زمانیکه رسانههای تصویری وجود دارند، حضور خواهد داشت؛ حال میتواند فیلم کوتاه باشد یا فیلم بلند یا به هر شکل دیگر. میتوان سینماها را تعطیل کرد ولی نمیتوان تلویزیون را از مردم گرفت. پس اگر این پیامهای تصویری را به مردم ارائه ندهیم، مردم از اینترنت و ماهواره آن را دریافت میکنند.
وي در ادامه در اين مورد كه مرجعیت سیاستگذاری در ايران ميخواهد مردم در بهترین شرایط زندگی کنند افزود: اگر دولت 50 فیلم بسازد برای آنکه تعريف كند انسان خوب کیست و چگونه است، برای فیلم پنجاه و یکم، دیگر فرد مایل به دیدن آن نیست چرا كه از آن ايده اشباع میشود. چرا مردم الآن برخی فیلمهای نازل را میبینند و برایش پول میدهند؟ چرا فیلمهای فاخر که بهترین حالت را برای انسان ترسیم میکنند، نمیبینند؟ چون نیازها تفاوت پیدا کرده و تجربههای زیسته متفاوت شدهاست.
لزوم تعريف سياست ايجابي در مورد سينماي ايران
در ادامه نشست، صائمي با اشاره به اينكه در سینمای ايران سیاستها بیشتر سلبی بوده، نَه ایجابی گفت: ما در حوزه سينما تنها میدانستیم که بعضی چیزها را نمیخواهیم. اینکه چه چیزیهایی میخواهیم را خیلی مشخص نکردهایم. هدف هر گفتمان مدیریتی جدید که پشت خود دارای یک پارادایم است، این بوده که قصد داشته ریلگذاری کند. در حالي كه این ریلگذاری بیشتر باعث کندی یا توقف قطار سینما شده است. در حقیقت، این نگاه سیاستزده به سینما بهجای سیاستگذاری، یک معضل خیلی مهم است. مشکل بزرگی که کماکان داریم، این است که خیلی از نهادها و مراکز فرهنگی ما به تدریج به شرکت فیلمسازی كه خود نوعي موازی كاري است، تبدیل شدهاند. ما در حوزههای مختلف نهادهای موازی تصمیمگیرنده زیادي داریم: حوزه هنری، سازمان سینمایی، خانه سینما، بنیاد فارابی و غیره. این نهادهای متعدد و متکثر که همه آنها به نوعی در سیاستگذاری نقش دارند، هیچوقت به همافزایی منجر نشدهاند و بیشتر واگرا بودهاند. بنابراين ما یک میدان شلوغ سینمای ایران داریم که نهادهای متعدد تصمیمگیرنده و سیاستگذار در آن وجود دارند و اين، بیشتر باعث یک نوع تداخل و ترافیک در حوزه سیاستگذاری سینمایی شدهاست تا اینکه نقشه راه و مسیر تولید محتوای سینمایی مشخص ارائه دهد. صائمی افزود: در چنين شرايطي وجوه زیباییشناسی و هنری سینما نادیده گرفته میشود. به طور مثال دلیل اینکه مردم ما جذب برنامههای مذهبی نمیشوند، این است که ما فرم نداریم وگرنه محتوای غنی وجود دارد. و نتیجه این اتفاق، مضمونزدگی و فراموش کردن فرم سينمايي است. بنابراين یکی از آسیبهای سینمای ما این بوده که خیلی محتواگرا و مضمونزده بوده و توجه به فرم و الگوهای ساختاری فرمیک که بتوانیم به واسطه آنها سیاستها را در عمل محقق کنیم، وجود نداشتهاست.
منشا مشكلات سياستگذاري در سينماي ايران
در ادامه صائمي با اشاره به اينكه عمده مشكلات سينماي ايران معلول بلاتکلیفی در گفتمانهای سینمایی است گفت: گفتمانسازیها از طريق تامين بودجه برخي فيلمهاي خاص میتواند به نوعی مصداق سیاستگذاری در سینما باشد. تناقضهای سیاستگذاری در نهادهاي فرهنگی ما نهادينه شده است. ما اکران فیلمهای خارجی را نداریم؛ این بدان معنی است که ارتباط مخاطب ايراني با سینمای جهان قطع است. از طرفی، تلویزیون دارد فیلمهای خارجی پخش میکند. یکی از چالشهایی که امروز مطرح است، این است که ما هنوز تکلیفمان را درمورد اکران فیلمهای خارجی نمیدانیم ولی مردم ما دارند بیشتر فیلمهای خارجی را میبینند و اين نيازمند تجديد نظر در حوزه سياستگذاري است. این حذف و این انسداد نتیجه عکس خواهد داد. یکی از سیاستگذاریهای مفید در سینما و در جشنواره فیلم فجر، توجه به فیلماولیها بود. ما در دهه اخیر، اکثر فیلمهای خوبی که دیدیم و حتی تبدیل به پدیده شدند، حاصل تلاش فیلمسازهای اول بودند. تا سال گذشته اینگونه نبود. آسیب این عدم ثبات در سیاستگذاری هم امروز مشخص شده است. بحث دیگر، سینمای کودک است. اصلاً دیگر در ايران سینمای کودک وجود ندارد؛ درحالیکه در دهه شصت، بسیاری از موفقیتهای ما و افتخارات بینالمللی ما در حوزه کودک بودهاست. این مشکل، محصول بیتوجهی و ضعف در سیاستگذاری است.
مراجع تصميمگيرنده در باب سياستگذاري در سينماي ايران
غلامپور در باره مبنای سیاستگذاریها در سینما گفت: سیاست دارای ارزشهایی است که جنبه اقتداری دارد. یعنی دولت سیاست را اتخاذ میکند برای آنکه توزیع اقتدار کند. ریشه این ارزشهای اقتدارآمیز نيز اسناد بالادستی است. اگر اسناد بالادستی در ترسیم جامعه به درستی عمل کرده باشد، میتواند در سیاستها و برنامهها موفق شود. بخشی از برنامههای مختلف توسعه سیاستهای کلان در ايران، سلبی و بخشی از آن ایجابی بودهاست. اما ایجابیها معطوف به گسترش زیرساختهای سینما، آن هم سالنها بودهاست. شما نمیتوانید سیاستی پیدا کنید که راجع به افزایش مخاطبان سینما در ايران باشد. به طور مثال صنف سینماگران در آمریکا به این حد از بلوغ رسیده بودند که بدانند در ارتباط خود با دولت در کجا قرار میگیرد و دولت هم بخاطر ثبات در کشور به این حد از بلوغ رسیده که خود را با جامعه و صنف تنظیم کردهاست. اما اين بلوغ در ارتباط سينماي ما با دولت وجود ندارد.
در ادامه به این امر که علاوه بر برنامههاي توسعه، بايد به ديگر اسناد بالادستي در باب سياستگذاري سينماي ايران نيز توجه كرد، اشاره شد. غلامپور در اين زمينه گفت: شورای عالي انقلاب فرهنگی، به عنوان یکی از مراجع سیاستگذاری اصلی ما در حوزه فرهنگ حضور دارد، چرا که سینمای ما اکنون فرهنگی است و در حوزه اختيارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. وي افزود: ما در حوزه سينما سیاستهای کلان و سیاستهای خُرد داریم. در سیاستهای کلان است که شورای عالی انقلاب فرهنگی، به تعبیر رهبری، قرارگاه فرهنگی کشور است. اما بسیاری از سیاستهایی که توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی اتخاذ شده، در خود شورای انقلاب فرهنگی نقض شدهاست. ما سند سیاستهای فرهنگی کشور داریم؛ سند مهندسی فرهنگی کشور داریم. همه این سیاستها، سیاستهای فرادستی ما هستند. مجلس شورای اسلامی به عنوان قانونگذار میتواند سیاستگذاری کند و سیاست مشروع تولید کند. اما مجلس در حوزه سیاستگذاری فرهنگی ضعیف است و ضعف آن به مرجعیت کلان ما در حوزهی فرهنگ برمیگردد. بحث مرجعیت در سیاست بسیار مهم است. اگر ما بتوانیم سینما را تعریف کنیم و جایگاه آن را در سیاستگذاریهای کلانمان مشخص کنیم، قطعاً سیاستگذاریها خود شکل خواهد گرفت. وي افزود: اشکال اصلی این است که یک گسست بین سیاستهای کلان و سیاستهای خرد در ايران وجود دارد و این باعث میشود هیچ وقت رگههای عملی سیاست در اجرا مشاهده نشود. اگر گزارشهای سال ۱۳۷۰ سازمان سینمایی را ببینیم و با گزارش عملکرد الآن سازمان سینمایی مقایسه کنیم، هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند و اين نشان آسيب است.
سینما به مثابه دیپلماسی فرهنگی
صائمی در ادامه به اهمیت اشاره به رویکرد سینما به مثابه دیپلماسی فرهنگی اشاره کرد و ضمن بیان این ضرورت که در حوزه سیاستگذاری در سینما، باید از سیاستهای نرمافزارانه به سمت سیاستهای سختافزارانه رفت، گفت: ما باید به جای تعریف قوانین از بالا، شرایط و تسهیلات را برای تولید فیلم فراهم کنیم، به مسائل زیرساختی مثل افزایش سالن سینما و فناوریها بپردازیم، یا یک تسهیلات قانونی فراهم کنیم که فیلمساز، وقتی میخواهد فیلم بسازد با هزار مانع روبرو نشود که در نتیجه آن، دچار سرخوردگی شود. بنابراین این سیاستها باید بیشتر بسترسازی کنند و تسهیلگر باشند تا اینکه بخواهیم محتوا و مضامین را به شکل دستوری مشخص کنیم. اینجاست که سیاستگذاری در سینما تبدیل میشود به یک ابزار سیاسی و نهایتا باعث بدبینی سینماگران میشود. در حالی که در نهایت معیارهای سیاستگذاری باید مبتنی بر زیباییشناسی سینما باشد، نه معیارهای سلبی مدیریتی. در تکمیل این بحث، اشاره شد که تناقضی بین این دو نوع سیاستگذاری نیست اما در ایران این سیاستهای سختافزارانه چندان مورد استقبال نیستند به دلیل اینکه دیربازده خواهند بود؛ و مدیران سینمایی در ایران علاقمند به سیاستگذاریهایی هستند که زودبازده باشند و نتیجههای آنی آنها در هر دوره رویت گردد.
ضرورت پژوهش در حوزه سیاستگذاری در سینمای ایران
در ادامه نشست، صائمی به لزوم نقد سیاستگذاریهای سینمایی اشاره کرد و گفت: در حوزه نقد فیلم، کارگردان فیلمی میسازد و منتقدین تحلیلش میکنند و نتیجه این میشود که خیلی اوقات، کارگردانها با رجوع به نقدها، فیلم بعدی بهتری ساختهاند. ولی این اتفاق در سیاستگذاری سینمایی اتفاق نمیافتد. مدیران سینمایی چندان لازم نمیدانند که نقد شوند، ضمن اینکه شرایط هم فراهم نیست. اما پژوهشگران طی رویدادهایی از قبیل اهدای جایزه پژوهش سال سینما میتوانند با تمرکز بر مطالعات بینرشتهای فیلم، دست به پژوهشیهایی بزنند که در آنها سیاستهای سینمایی مورد نقد و واکاوی قرار بگیرند. این در حالی است که چندان مشخص نیست که نهادهای تصمیمگیرنده، چقدر ظرفیت پذیرش این مهم را داشته باشند که پژوهشگران به سراغ تحلیل آنان بروند.
در تکمیل سخنان صائمی، یاسینی رییس پژوهشکده هنر خطاب به غلامپور که دبیر اجرایی دومین پژوهش سینمایی سال است، ضمن تایید اهمیت انجام پژوهش در حوزه سیاستگذاری افزود: اگر برگزارکنندگان این قبیل رویدادها اعلام نمایند که از این جنس پژوهشها استقبال خواهد شد و حتی شاید جایزه ویژهای برای پژوهش در زمینه نقد سیاستگذاری، در نظر گرفته شود، یقینا پژوهشگران نیز استقبال خوبی خواهند داشت. اگر نهادی خود را در معرض نقد قرار دهد، آنگاه پژوهشگران نیز وارد عرصه خواهند شد و کارهایی انجام خواهند داد که معطوف به این باشد که این سیاستها در درون سازمان چه روندی را طی کرده، چه تغییراتی داشته و چه نتایجی را به بار آورده است؛ این اتفاق قطعا منفعتی دوجانبه خواهد داشت.
بخش خصوصی و حوزه سیاستگذاری در سینمای ایران
در ادامه نشست، صائمی در این مورد که آیا بخش خصوصی سینمای ایران توان بر عهده گرفتن مسئولیتهای سیاستگذارانه را دارد، ضمن اشاره به فراتر بودن مشکل مدیریتی سینمای ایران از امر خصوصی یا دولتی بودن، گفت: ما اساساً در حوزه سینما ضعف مدیریتی داریم، چرا که دولت مدام قصد دارد هنر و فرهنگ را از نو تعریف کند. این در حالی است که فرهنگ امری است خودجوش که باید طی فرایندهایی شکل گیرد، نه آنکه از بالا تعریف شود. نسبتی که فرهنگ با سیاست، امنیت ملی و غیره دارد، ترس و آز بیشتری را به وجود میآورد که آن را به صورت کامل، به بخش خصوصی واگذار کنند. ولی باید این تجربه را با حاشیه امنیتی بیشتری فراهم آوریم. اگر سیاست حمایتی، نظارتی و هدایتی دولت به رویکرد دخالتی منجر نشود، احتمالاً بتوان حوزه سیاستگذاری را سامان داد. اما در نهایت باید اشاره کرد که در سینما، ما به یک سیاستگذاری مشارکتی میان بخش خصوصی و دولتی نیازمندیم.
در پایان نشست و در تکمیل مباحث، غلامپور در پاسخ به این سوال که سطح مشارکت بحث خصوصی و دولتی در مدیریت سینمای ایران چگونه است، ضمن اشاره به رویکرد فوکویاما در باب نظم سیاسی گفت: فوکویاما سه مفهوم را در باب شیوه اداره نظم سیاسی مطرح میکند: حاکمیت قانون، دولت مقتدر و دموکراسی. وی قائل به این است که نظم سیاسی جدید اگر میخواهد مستقر و پایدار باشد، باید این سه گزینه را پشت هم شکل دهد. حاکمیت قانون یعنی از صدر تا ذیل در ساختار مدیریت، نسبت به آن قانون متعهد باشند. این در حالی است که ما در حوزة سینما، چندان تمایلی به تعریف قانون نداریم و این دقیقاً به دلیل ابهام در مرجعیت سیاستگذاری در سینمای ایران است که خود ناشی است از اینکه در ایران، ما ایدهای نداریم که تئوری حکومتداری در حوزه فرهنگ باید چگونه باشد. ما باید در قانون شغل سینمایی و قانون سینمایی خودمان را تعریف کنیم. وقتی دولت مقتدری در حوزه فرهنگ و هنر نتواند شکل بگیرد، با یک معمای امنیتی مواجه خواهیم شد که طبق آن، دولت قادر نخواهد بود ثبات را در حوزه فرهنگ جاری کند. اما اگر دولت در حوزه سینما و هنر از موضع تحکم به سمت واگذاری اختیار بیاید، این اتفاق هم به نفع سینماگران خواهد بود و هم به نفع دولت. در چنین شرایطی است که اقتدار دولت تثبیت میشود و در عین حال جامعه ایران نیز مطالبهگر خواهد شد. اینها همه مستلزم این است که اول بدانیم از سینما چه میخواهیم. تا بتوانیم رفع نیازها را به اصناف سینمایی بسپاریم. البته برای تحقق این مهم نقش دولت تعیینکننده است. بنابراین ما اول در سینمای ایران باید به یک خواسته مشخص برسیم و بدانیم که چه میخواهیم: سینمای ما چه هست، چه جایگاهی دارد و چه میخواهد بکند؟ بعد مشخص کنیم که مسئولیت امور بر عهده دولت باشد یا اصناف یا اصلاً دست هیچکدام نباشد، خود جریان سینما حرکت در طول حرکت خودش را مدیریت کند.
در انتها صائمی نیز در باب شیوه مدیریت در سینمای ایران به لزوم توجه به امر مخاطبشناسی اشاره کرد و افزود: یکی از تناقضهای مهم ما در امر مدیریت به بحث مخاطبان سینمای ایران بر میگردد. به عنوان مثال، یک فیلم ضعیف، الان پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران شده است. تناقض اینجاست که از طرفی، مدیران و سیاستگذاران از این اتفاق خوشحال میشوند که چه فروش خوبی داشته و بحران مخاطب حل شده است؛ و از طرف دیگر، با رویکردهای نظارت فرهنگی میگویند این چه فیلم مشکلداری بود. این تناقض، اینجاست که از سویی ما میخواهیم فیلم پرفروش داشتهباشیم ولی از منظر دیگری در سیاستگذاری نقد میشود که اگر قرار است این فیلمها را تولید کنیم، از آرمانهایمان که در سینمای انقلابی داشتیم، فاصله خواهیم گرفت. مخاطب هم این وسط بلاتکلیف است. بحث مهم این است که در سیاستگذاری سینمایی آیا باید مخاطب را در محور قرار داد؟ اگر سلیقه مثلاً نازل مخاطب مبنای سیاستگذاری باشد، گیشه سینما رونق میگیرد و سالنها پر میشوند؛ ولی آیا این سیاستگذاری به معنای باج دادن به مخاطب نیست؟ چون در این شرایط مخاطب متولی و محور تعیین سیاستها میشود. از طرفی هم نمیتوان مخاطب را در نظر نگرفت، چرا که همه این بحثها در نهایت با تراز مخاطب سنجیده میشود. در نهایت باید قبول کنیم که اساساً سیاستگذاری در سینما به عنوان جزئی از سیاستگذاری فرهنگی، چون با کالای فرهنگی سروکار داریم، بسیار پیچیده و چندلایه است.
برای دریافت متن کاملتر این نشست روی لینک زیر کلیک کنید:
ویراستار و تدوین کننده: امیررضا تجویدی