خوانش انقلاب اسلامی ایران در پرتو نظریههای جدید انقلاب
نشست علمی «خوانش انقلاب اسلامی ایران در پرتو نظریههای جدید انقلاب» چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۰ با حضور مهدی زیبایی (دکتری روابط بینالملل، استادیار دانشگاه بینالمللی امام خمینی ره)، سلمان صادقیزاده (دکتری جامعهشناسی سیاسی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) و پوریا پرندوش (دکتری علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی) با دبیری مصطفی اسدزاده (دکتری سیاستگذاری فرهنگی) برگزار شد.
در بخش اول این برنامه مهدی زیبایی با استناد به کتاب «کالبدشکافیهای انقلاب» اثر جورج لاوسون، ضمن مروری بر ۴ موج نظریههای انقلاب به بیان دیدگاههای لاسون درخصوص انقلابها، پرداخت و اذعان کرد: تا امروز ۴ موج نظریه انقلاب را پشت سر گذاشتهایم و اینکه عماکنون در موج چهارم یا پنجم آن هستیم، اختلاف دیدگاه وجود دارد اما آقای لاسون معتقد است ما هنوز در نسل چهارم هستیم. موج اول را به عنوان «موج نظریههای طبیعی انقلاب» میشناسیم که روششناسی آنها پوزیتویستی است و دیدگاه منفی نسبت به انقلاب دارند و به دنبال آن هستند که قوانینی را استخراج کنند تا بتوانند به همه انقلابها تعمیم دهند. نسل دوم که ما به عنوان نظریههای عمومی میشناسیم، نظریههایی هستند که به طور مشخص بر روی ورود خشونت در جهان سوم به دنبال نوسازی کار میکنند و میخواهند تبیین کنند که چرا در جوامعی که نوسازی اتفاق میافتد، شاهد بروز خشونت هستیم. نسل سوم، نظریههای ساختاری هستند که عوامل ساختاری مثل فشارهای سیاسی اقتصادی، ساختار جوامع دهقانی، شکست در جنگ و ... را به عنوان عوامل انقلاب میدانند. موج چهارم بیشتر ناظر بر برهم خوردن ثبات هستند و مسأله اتصال سطوح داخلی و بینالمللی، نقش ایدئولوژیها، جایگاه و موقعیت رهبری و ... را بررسی میکنند.
آقای لاوسون ابتاد خوانشی از این نظریهها ارائه داده و نقد اساسی بر آنها وارد کرده است. به نظر او تمامی این نظریهها، به دنبال پارهای از ویژگیهای مشخص هستند که میخواهند انقلابها را به آن عوامل تقلیل دهند. به این معنا که این عوامل هستند، پس انقلاب میشود. لاسون این را تبیین را ذاتگرایی و نادرست میداند و باورش بر این است که انقلابها همیشه از نظریهها جلوتر هستند. به این معنا که همیشه انقلابها رخ میدهند و بعد، نظریهپردازان میآیند و لباسی بر تن آنها میکنند. لذا معتقد است به همین دلیل، ما نمیتوانیم به یک نظریه عام در انقلاب برسیم. درنهایت نقدی که آقای لاوسون به نظریههای نسل چهارم وارد و سپس نظریه خودش را از همین جا مطرح میکند، این است که میگوید متفکرین به دنبال اتصال سطوح هستند. یعنی وقتی انقلابی رخ میدهد، هم در سطح داخلی و هم در سطح بینالمللی تأثیرگذار است. لاوسون معتقد است که این نگرش در رابطه با سطح داخلی و سطح بینالمللی، ما را به یک انشعاب و دوشاخگی میرساند. به همین دلیل معتقد است باید پلی میان آن دو بزنیم و تبیینگر انقلابها در نگرش جدید باشیم. در همین راستا لاوسون در چارچوب نظریه جامعهشناسی تاریخی با وامگیری دیدگاه اجتماعی و عنصر تاریخی یا زمان، نظریه خود را مطرح میکند.
یک نکتهای که در دیدگاه لاوسون وجود دارد، نگاه هستیشناسی روابطیست که با اینکه اسمی از هگل نمیآورد اما من را یاد پدیدارشناسی روح هگل میاندازد که میگوید ارباب از برده و برده از ارباب، روح میگیرد. لاسون این دیدگاه را به حوزه روابط بینالملل آورده و اعلام میکند کلیه پدیدههایی که در محیط بشری رخ میدهد، همه بر مبنای رابطه هستند. یعنی نوعی هستیشناسی رابطهای دارند که داخل، بینالملل را و بینالملل، داخل را میسازد و آن را به همه گسترههای موضوعی بسط میدهد.
لاوسون معتقد است انقلابها در یک مجموعه از پیکربندی علّی کار میکنند. یعنی ما یک مجموعه داریم که در درون خوشههای اجتماعی ظهور پیدا میکنند و درنهایت، رابطه انسانها با همدیگر در دو سطح بینجامعهای و بین اجتماعی، باعث پیشبرد انقلابها میشوند. پس نوع ابنای بشر با هم ارتباط دارند و او معتقد است انقلابها در این چارچوب به وقوع میپیوندند. لاوسون با انتقاد از موجهای پیشین نظریههای انقلاب در عدم توجه به عنصر زمان و تاریخ، معتقد است پیکربندیهای علّی زاییده یک انباشت تاریخی هستند. به عبارت دیگر، تاریخ به عنوان یک بعد مغفول در نظریههای انقلاب، تأثیر خیلی زیادی در به بلوغرسیدن این پیکربندیهای علّی در درون ساختارهای اجتماعی دارد.
استاد دانشگاه بینالمللی امام خمینی (ره) به سه تقسیمبندی لاوسون از شرایط انقلابی اشاره و با کاربست آنها درخصوص انقلاب ایران، افزود: لاوسون معتقد است که هر انقلابی ازجمله انقلاب ایران، معطوف به سه مرحله «وضعیت انقلابی»، «مسیر انقلابی» و «نتایج انقلابی» است که هرسه مورد تماماً مبتنی بر روابط اجتماعی، پیکربندیهای اجتماعی و عنصر تاریخ هستند. در درون هرکدام از این سه مرحله شاهد پیکربندیهای علّی هستیم.
در وضعیت انقلابی شاهد سه پیکربندی علّی هستیم که لاوسون میگوید روابط بین اجتماعی به آن محیط فراگیری که انقلابها در درون آن به وقوع میپیوندند، ساختار میدهند. در این خصوص میبینیم که انقلاب ایران هم در خلأ اتفاق نیفتاده است و گروهها و جریانهای مختلفی که در آن دوره بر علیه محمدرضا شاه پهلوی فعالیت میکردند، باعث شکلگیری محیطی شدند که آن محیط منجربه ایجاد ساختاری شد که نهایتاً منجربه انقلاب گردید. دومین مورد این است که لاسون میگوید دو الگوی نظام سیاسی یعنی نظامهای پاتریمونیال و نظامهای فردمحور، نسبت به نظامهای سیاسی دیگر استعداد بیشتری در بروز انقلاب دارند اما وجود ارتش یا وفاداری نیروی نظامی باعث میشود تا اندازه زیادی الگوی نظام، تحت پوشش قرار گیرد. درمورد ایران هم میبینیم که با وجود اینکه رژیم شاره از دهه ۴۰ دست به نوسازی میزند و احساسات جامعه سنتی را برمیانگیزد، ۱۵ سال انقلاب ایران به تأخیر میافتد که دلیل آن هم، به دلیل جایگاه ارتش است.
در مورد سومین پیکربندی لاوسون میگوید نوع رژیم و ماهیت آن، بیشتر از نقش اپوزیسیون در راهاندازی جنبشهای انقلابی پایدار تأثیرگذار هستند. در همین چارچوب او به سه بحران سیاسی، بحران اقتصادی و بحران نمادین اشاره میکند که ما ردپای آن را در انقلاب ایران هم میبینیم.
در زمینه مسیر انقلابی هم لاوسون به دو پیکربندی اشاره میکند ازجمله اینکه امکان وقوع انقلاب بدون فروپاشی کامل وفاداری نیروهای نظامی هم وجود دارد (باتوجه به اینکه اجبار به تنهایی قادر به ایجاد وضعیتهای باثبات نیست و نظام سیاسی باید از قدرت نرم و قناعسازی هم برخوردار باشد)و دیگر اینکه جنبشهای موفقی که به پیروزی رسیدهاند، در مسیرهای انقلابی، استراتژیهای نوآور یا پویایی را داشتهاند. که لاوسون در این خصوص مثالی درمورد پویایی در انقلاب ایران میزند و به نماز عید فطر سال ۱۹۷۹ اشاره میکند که نماز تبدیل به یک راهیپمایی عظیمی علی رژیم محمدرضا پهلوی میشود.
درباره نتایج انقلابی هم شاهد سه پیکربندی علّی در این زمینه هستیم اول اینکه لاوسون میگوید در انقلابهای مدرن، تمامی آنها به سمت جناحگرایی سیال گرایش دارند. به این معنا که در انقلاب ایران هم به هیچوجه یک دوگماتیسم درخصوص ائتلاف، تشکل و یارگیری نمیبینیم. انقلاب ایران از گروههای مختلف تشکیل میشود تا بتواند به اهداف خود نائل شود. دومین مورد، رقابت بین دولت و بخشهایی از مردم در دوران پس از انقلاب است. لاوسون معتقد است وقتی انقلابی به پیروزی میرسد، ما شاهد اشکال مختلف پیکربندیهای بومی در پرتو روابط بین اجتماعی در شکل صدور انقلاب و مبارزه با ضد انقلاب هستیم. در مورد انقلاب ایران هم میبینیم پس از پیروزی، قطببندیهایی صورت میگیرد که چپها از گردونه انقلاب خارج میشوند.
و اما مورد آخر اینکه شاهد تحقق ناموزون نتایج انقلاب هستیم. یعنی نتایج انقلاب در هر کشوری که انقلاب در آن حادث میشود، ناشی از پویاییهای درگیری و متأثر از منطق موقعیت و معطوف به عمل است و به همین دلیل نمیتوانیم تنها یک تز درمورد همه انقلابها دهیم. منطق موقعیتی انقلابها و چگونگی شکلگیری تضادها در آن فرق میکند. لذا الگوهای انقلابی در هر کشور فرق میکند و نمیتوان آنها را در چارچوب نظریات ارائهشده مطالعه کرد. هیچ انقلابی نمیتواند تکرار شود چون پیکربندیهای اجتماعی متفاوتی دارند و این تفاوتهاست که باعث یونیک شدن انقلابها میشود.
پوریا پرندوش سخنران دوم این برنامه با اشاره به کتاب «رخداد، سوژه و حقیقت در اندیشه آلن بدیو» به خوانش و منطق متفاوت خود از انقلاب با استناد به دیدگاه بدیو اشاره و تصریح کرد: نظریات انقلابی چهار نسل را پشت سر گذاشتهاند که به ترتیب، از ۱۹۰۰ تا ۱۹۴۰، ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۵، ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰ و ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۱ بوده است. نسل پنجم این نظریات به اندیشههای رادیکال یا چپ جدید میرسد که ایستار من هم در آن قرار میگیرد. دیدگاههای این گروه به نیچه و فوکو میرسد که یکی از آنها، صحبت از «شرایط امکان» است. آنها معتقدند که در همه وضعیتهای موجود، یک شکافی وجود دارد و ما همواره در یک شکافی زیست میکنیم که این شکافها به دریچه امکان در امر واقع میرسد. پس اولین چیزی که نسل پنجم به آن میرسد، بحث امکانیت در «وضعیت موقعیت» یا state of situation است. از طرفی معتقدند که ما همه چیز را تعیین نمیکنیم. یعنی وقتی ما به اندیشه رخدادی بدیو میرسیم، امکان دارد شرایط انقلابی فراهم باشد ولی انقلابی صورت نگیرد و سوژه تشکیل نشود. پس یک نقدی که به نظریات قبلی انقلاب میشود این است که خیلی پوزیتویستی نگاه میکنند.
مسأله دیگر این است که فارغ از اینکه دیدگاه ارادهگرایانه صرف کافی نیست، ما گاهی باید انقلابها را به صورت یک موج در نظر بگیریم که ضرورتاً تحت تأثیر نیروهای ملی نیست و لذا میتواند موج جهانی یا یک موج رخدادی در چارچوب یک کشور باشد. مثلاً در انقلاب ایران یک موج رخدادی داشتیم که از قیام تنباکو شروع شد و بعد به انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت، رخداد خرداد ۱۳۴۲ و نهایتاً به انقلاب ۵۷ میرسد.
مسأله بعدی این است که ما در نسل پنجم از خوانش هگلی انقلابی فاصله گرفتیم که بستگی به تعریف ما از هگل دارد که فعلیت هگل را به عنوان یک فعلیت در گشودگی خودش تعریف میکنیم یا خیر. به طور مثال آیا در برهه انقلاب ایران چنین تصوری داشتند که به تکمیل مسیر تاریخ میرسند؟ که اینطور نیست. لذا این نسل، انقلاب منهای غایت را درنظر میگیرند که امر مهمی است.
آلن بدیو معتقد است که ما در یک وضعیت موقعیت یا همان state of situation قرار گرفتهایم که در آن عناصری وجود دارند. یعنی مثلاً در وضعیت موقعیت سرمایهدارانه عناصری چون طبقه کارگر، سرمایهدار و روابط نیرو بین آنها حاکم است. به زعم او، در این وضعیت موقعیت، گروههایی به شمار نمیآیند یعنی دولت عناصری را درنظر نمیگیرد و نمیخواهد قبول کند چنین عناصری وجود دارند مثل بازگشت مذهب به مثابه امر رهاییبخش در انقلاب ۵۷. یعنی گروههایی که دولت در امر موجودی که به شمارش درمیآورد، از آن منطق همهشماری خارج میشود که این باعث میشود این گروهها خود را در لبه آن رخداد قرار دهند و آماده پذیرش رخداد بنافکن هستند. این گروهها وارد یک منطق استثنا میشوند و در آستانه انقلاب، به عنوان دیگریای که به رسمیت شناخته نمیشدند، وارد صحنه میشوند. از طرف دیگر بدیو معتقد است یک رخداد تحت شرایطی رخ میدهد و زبان رخدادی خود را پیدا میکند. یعنی سوژه زمانی به مرحله سابژکتیویته میرسد که به آن رخداد اعلام وفاداری میکند که به محض اعلام این وفاداری، تبدیل به سوژه رخدادی میشود.
یک خوانش فوکویی از انقلاب میگوید که ما در انقلاب از سیاست امتناع میکنیم. ما در انقلاب ایران، با امر امتناع از سیاست مواجه هستیم که طی آن انقلابیون از سیاست امتناع میکنند و حاضر به مذاکره نیستند. به عبارتی خود سیاست را در آن لحظه پروبلماتیزه میکنند. سیاستی که بر مبنای معرفتشناسی سابق و نظام موقعیت سابق قرار دارد و به این گروهها، جایگاه خاصی میدهد اما این گروهها یک قدم جلوتر از آن میروند و حاضر به پذیرش آن نیستند و اعلام میکنند که میخواهیم سیاست را از نو بچینیم و عناصر آن را خودمان تعیین کنیم. لذا معرفتشناسی امر سیاسی به هم میریزد و در آستانه امر نو قرار میگیرد که امر انقلابیست. بنابراین این امتناع، آبستن وقوع رخداد میشود و مسأله اینجاست که این رخداد، از هیچ سربر میاورد و زبان رویدادی خودش را ندارد اما این زبان ایجاد میشود و این رخداد، کمکم زبان خودش را پیدا میکند و بر جامعه حاکم میشود. مثل انقلاب ایران که زبان رویدادی یا مانیفست خود را نداشت و نظم گروهها در ابتدا دیده نمیشد بهطوریکه حتی مشخص نبود که قرار است حکومت اسلامی تشکیل شود یا جمهوری اسلامی.
این محقق علوم سیاسی با بیان اینکه نظریههای جدید به نسل پنجم میرسند، خاطرنشان کرد: فارغ از بحث جامعهشناسی تاریخی این نظریات معتقد به آفریدن امر نو هستند؛ امر نویی که دولت نیست بلکه فراتر از دولت است و آن، سوژه و پیداکردن سوژگی است که ماحصل این رخداد است. درواقع ما به دنبال یک سوژه رهاییبخش هستیم که معتقد است زبان جدیدی با خود میآورد. لذا در نسل پنجم، انقلاب ضرورتاً به معنای براندازی دولت نیست بلکه به معنای به وجود آمدن یک سوژه انقلابی است؛ سوژهای که ابراز وفاداری کرده به رخداد.
در بخش پایانی این نشست نیز سلمان صادقیزاده، ارائه هرگونه خوانش جدید را منوط به نگاهی از بیرون به چهار نسل نظریات انقلاب دانست و در مرور آنها با نگاهی آسیبشناسانه، ابراز کرد: نسل اول نظریههای انقلاب، از پایگاهی ضدانقلابی کار خود را آغاز میکنند. نظریههای نسل دوم، مدرنیزم را ملاک قرار میدهند نه مدرنیته را، لذا دچار یک خطای معرفتشناختی میشوند. نظریات نسل سوم، با دیدی ایدئولوژیک به سراغ ساختارها میروند. لذا از آنجایی که ایدئولوژیزده است، منطقی یونیورسالیستیک و عامگرا بر آن حاکم میشود. نظریات نسل چهارم هم تحریر محل منازعه نکردهاند. تحریر محل منازعه، دولت یا صحنه بینالمللی نیست. اینها عوامل پسینی هستند.
او با استناد به مقدمه کتاب «دموکراسی چیست؟»، به تقسیمبندی خود از نظریات تحولخواهی اشاره و خاطرنشان کرد: نظریات تحولخواهی با رویکرد دموکراسیخواهانه که البته نظریههای انقلاب را هم در برمیگیرد، در چارچوب نوعی ساختارگرایی عمل میکند. سه نحله اصلی ساختارگرایی، مسئول تبیین تحولخواهی و دموکراسیخواهی در جوامعی در قرون اخیر بوده است. اولین نحله آن، ساختارگرایی اقتصادی است که مارتین لیپست پیامبر آنهاست. ساختارگرایی اجتماعی را میتوانیم منعکس در آثار گوران سر بور و به ویژه برینگتون مور ببینیم و ساختارگرایی فرهنگی را در افکار و آثار سیدنی و وربا و... . اما یک نیواستریم داریم که من میخواهم آن را تبدیل به میناستریم کنم. چیزی که بر سوژگی، زمینهمندی، خاصگرایی و کنشگری اجتماعی به عنوان مهمترین عنصر در تحلیل و تحول اجتماعی تأکید میکند و ساختارگرایی ایدئولوژیک را که بر جامعهشناسی و نظریات انقلاب سایه انداخته، کنار میگذارد. از اینجا پلی به بخش سوم صحبتهایم میزنم؛ وقتی میخواهیم یک خوانش جدید از یک انقلاب ارائه دهیم، اساساً مهمترین محور برای آن، محور نظم و تغییر است. انقلابها پدیدههایی هستند ناظر بر تغییر اما در این میان پیچیدگیهایی اتفاق میافتد. مبنی بر اینکه ما همیشه بین نظم و تغییر، دیالکتیکی داریم و مبحث انقلابها، بین این دو شکل میگیرد. سوالی که پیش میآید این است که چه میزان یک انقلاب بر محور تغییر و چه میزان بر محور ضدتغییر است؟ ما با پدیده عجیبی مواجه شدیم؛ به طوری که شاهد بروز انقلابهایی در قرن بیستم هستیم که از انقلابهای مدرن نیستند بلکه انقلابهای ضدمدرناند. بهعبارت دیگر، آنها ضدانقلاب هستند نه انقلاب؛ انقلابهایی که میآیند تا انقلاب نشود.
محورهای دیگری چون محور سنت و مدرنیته، جماعت و جامعه، بازتولید اجتماعی و تولید و محور امر سلبی و ایجابی هستند که میتوانیم انقلابها را براساس آنها تبیین کنیم. ما اگر انقلاب اسلامی را تبارشناسی کنیم، دو تبار اصلی میتوانیم برای آن بشناسیم. تبار نخست، از مشروطیت میآید که بر محور تغییر تعریف میشود. یعنی تحولی بود که به دنبال تغییر بود و بر آن بود انگاره مدرن را با انگاره سنت بیامیزد و سنتزی از سنت و مدرنیته ایجاد کند. نحله دیگری در انقلاب بود که اساساً با امر مدرن و خداحافظی با سنت و زیباییها و آرامش آن مخالف بود. این انگاره مخالفت با مدرنیته چیزی بود که انشعاب پیدا کرد و به مخالفت با مدرنیزم و از آن مهمتر، مدرنیزاسیون تبدیل شد. بنابراین در خوانش انقلاب اسلامی این خیلی مهم است که بگوییم انقلاب اسلامی از یک تبار دوگانه آمده؛ یکی تبار شیخ فضلالله نوری و دیگری تبار علامه نائینی. علامه نائینی کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله را نوشت که کاملاً بر محور تغییر و محور بازگشایی جماعت به سوی افقی مدرن بود. بهطور کلی در یک طرف علامه نائینی، آخوندخراسانی، تبریزی، ملامحمد مازندرانی، آیتالله طباطبایی و بهبهانی بودند و در طرف دیگر هم، روحانیون دیگر وجود داشتند. این دوگانگی بعداً به بطن انقلاب اسلامی آمد.
محور دیگر بحث امر سلبی و ایجابی است. ما باید ببینیم انقلاب اسلامی چه چیزی نمیخواست و چه چیزی میخواست. چون هر تحولخواهی و جنبش اجتماعی، یک امر ایجابی و یک امر سلبی دارد. بنابراین این ۵ محور میتواند ما را در خوانش دوباره از انقلاب اسلامی کمک کند. در این خصوص باید بگویم انقلاب اسلامی محصول دو تبار متفاوت بود اما تبار قویتر، ریشهدارتر و مردمیتر انقلاب اسلامی در سویه communitaristy و جماعتگرایانه قابل تحلیل است. هرچند تبار نخبهگرایانه، انجمنگرایانه و حزبگرایانه آن که ما در اندیشه روحانیون پیشرویی چون مرحوم آیتالله طالقانی، بهشتی و ... میبینیم، یا اشکال دیگر در جناحهای چپ و در افراد معتقد به بازار آزاد که از تباری مدرنگرا بهره میبردند نیز، وجود داشت ولی میتوان گفت آنها ساقه، برگ و جزئیترین اجزای انقلاب اسلامی بودند و تنه درخت انقلاب اسلامی، وزن اصلی خود را از گرایشی بیشتر جماعتگرایانه میگرفت و بیشتر ناظر بر نقد امر مدرن بود تا آنکه بخواهد نوعی از مدرنسازی را ایجاد کند.
گزارش از: فریبا رضایی