بررسی تأثیر نگاه معناشناسانه صدرایی در نظریه فرهنگ و ارتباطات؛ چیستی و هستی فرهنگ و ارتباطات
هفتمین نشست از سلسله نشستهای ارتباطات صدرایی با عنوان «بررسی تأثیر نگاه معناشناسانه صدرایی در نظریه فرهنگ و ارتباطات؛ چیستی و هستی فرهنگ و ارتباطات» روز چهارشنبه 14 مهر با حضور هامون سلامتی در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد.
در ابتدای این نشست، هامون سلامتی درخصوص موضوع بحث، گفت: کاری که ما انجام دادهایم، عملاً ترکیب پنج علم با یکدیگر بوده است و مهمترین آن نیز، فلسفه زبان، فلسفه حکمت متعالیه، فرهنگ و ارتباطات است. در زمان ترکیب این علمها، مسائلی پیش میآید؛ شما میبینید که در فلسفه زبان، تز هستیشناختی به این معنا وجود ندارد و از آن فاصله میگیرد. ما در عین اینکه میخواهیم از فلسفه زبان برای بحث معنا استفاده کنیم، در عین حال میخواهیم به سمت متافیزیک ملاصدرا نیز حرکت کنیم. در واقع یک جای خالی در فلسفه زبان جدید و به تبع آن، ارتباطات و فرهنگی که بر پایه آن شکل میگیرد، وجود دارد. ما با مابعدالطبیعیه ملاصدرا، هم آن جای خالی را پوشش میدهیم و هم نگاه جدیدی ایجاد میکنیم.
سلامتی گفت: نظریه به دو بخش توصیفی و هنجاری تقسیم میشود: ابعاد توصیفی، ابعادی است که در ابتدا از هستی، چیستی و چگونگی موضوع صحبت میکند و ابعاد هنجاری نیز ساختار یا گزارههای دستوری برای آن علم ایجاد میکند. معناشناسی در هر دو بخش، استفاده دارد اما ما در اینجا فقط وارد بُعد توصیفی میشویم و در بُعد توصیفی نیز فقط به موضوع هستی و چیستی خواهیم پرداخت.
وی گفت: مسأله بعدی، مسأله تعریف و شناخت در علوم انسانی است. مسألهای که برای فیلسوفان خیلی بدیهی است، این است که موضوعات واقعی و اشیاء خارجی را ما نمیتوانیم به آن معنا تعریف کنیم. هیچ وقت ما یک تعریف واقعی نخواهیم داشت.
سلامتی با اشاره به مفهوم معنا، گفت: معنا یک اصطلاح نظری است؛ خود معنا زمانی که وارد بحث معنا، نظریه معنا و معناشناسی میشود، تبدیل به یک اصطلاح نظری میشود. انواع نظریههای معنا عبارتند از: نظریه مصداقی، نظریه رفتاری، نظریه کاربردی، نظریه قضیهای و نظریه ایدهای.
در نظریه مصداقی یا دِلالی، درواقع معنا چیزی جزء مصداق خود کلام و لفظ نیست. هر لفظی که میگوییم، آن لفظ برای خود یک شی خارجی دارد و بر آن دلالت میکند و کاملاً هم ما به ازاء خارجی دارد.
نظریه رفتاری به این صورت نیست که در واقع بحث، ما به ازاء خارجی داشته باشد؛ معنا رفتاری است که وقتی آن کلمه را میشنویم از خودمان نشان میدهیم. این نظریه بیشتر رویکرد رفتارگرایانه دارد و متکلم در آن نقش جدی ندارد و پاسخ مخاطب اصل است.
در نظریه کاربردی معنا، زبان بیشتر کارکرد اجتماعی پیدا میکند. بدین معنی که انسان آن کارکردهایی را که در ارتباط اجتماعی و ارتباط با دیگران دارد و در آن موقعیت خاص است، آن معنا را ایجاد می کند؛ یعنی کاملاً موقعیتی و کارکردی میشود و از یک هویت ساکن انتزاعی برخوردار نیست.
در نظریه قضیهای معنا که طلایهدار آن «راسل» است، معنا از کلمه بیرون میآید. قضیهای که واقعهای را بیان میکند، در آن، معنا ایجاد میشود. یعنی اگر قضیه شکل نگیرد، معنادار نسیت. تا قضیهای نباشد، معنایی بوجود نمیآید. این نظریه با زبان طبیعی خاصی پیوند نخورده است و بیشتر نگاه منطقی پیدا میکند.
نظریه ایدهای معنا بر این اصل استوار است که معنا مفهومی است در عرض مفاهیم دیگر و جایگاه آن نیز ذهن و ایده است؛ الفاظ یک مفهوم هستند و اشیاء خارجی مفهوم دیگری هستند و این مفهوم و معنای ذهنی، واسطهای برای اشیای خارجی میشود.
وی با اشاره به نظریه معنا در حکمت متعالیه افزود: در مباحث معناشناختی، چهار بحث ملاصدرا جدیتر از مباحث دیگر است که این چهار بحث عبارتند از: 1. وضع و دلالت 2. معنای مشتق 3. وجود و ماهیت 4. قوای نفس
ملاصدرا در کتاب «لمعات المشرقیه» ذیل بحث دلالت و انواع آن، پس از بیان عرض از منطق، شروع به بحث کردن در مورد الفاظ مرکب و غیر مرکب میکند. در این مبحث دلالتی ایجاد میشود؛ یعنی وقتی ملاصدرا الفاظ را به مفرد و مرکب تقسیم میکند، اگر فردی نگاه دِلالی داشته باشد، نمیتواند معانی و الفاظی را که به هم دلالت میکنند را نگاه مستقیم به اشیاء خارجی بگیرد. چون خود مفهوم مرکب ترکیبی از چند معناست و دلالت مستقیم ندارد؛ و این برداشت میشود که هیچ کدام از نظریههای دِلالی و معنایی به غیر از نظریه ذهنی، به مباحثی که ملاصدرا در وضع و دلالت مطرح میکند، نزدیک نیست. یعنی ملاصدرا وقتی بحث الفاظ مفرد و مرکب را مطرح میکند، به نظریه ذهنی معنا نزدیک میشود؛ بدین معنی که معنا چیزی در ذهن ماست و الفاظ بر آن دلالت میکنند.
ملاصدرا در کتابهای «شواهد الربوبیه»، «اسفار اربعه» و «مفاتیح الغیب» چهار معنای مشتق را بیان میکند. وی مشتق را اینگونه تعریف میکند: مشتق، هر آن چیزی است که متصل به مبدأ اشتباه باشد، چه عین آن مبدأ باشد، چه جزء آن و چه غیر از آن. وقتی ملاصدرا اینگونه صحبت میکند، از چهار نظریه معنایی فاصله میگیریم و به نظریه دِلالی نزدیک میشویم و اینگونه درمییابیم که یا به جزء آن دلالت دارد و یا به کل آن.
سلامتی گفت: در بحث وجود و ماهیت که محور اصلی فلسفه ملاصدراست، ملاصدرا در ذیل مفهوم وجود و بحثهای واجبالوجود بالذات، مسائل مختلفی را بیان میکند. ملاصدرا معتقد است که مفهوم خود وجود، دو نوع معنا دارد؛ یکی از معانی به همان مفهوم و ماهیت کلی که در ذهن ماست اشاره میکند و معنی دیگر به این موضوع اشاره دارد که مفهوم وجود، بر موجودِ حقیقتِ بسیط دلالت میکند؛ یعنی مفهوم ذهنی ندارد. ملاصدرا بیان میکند که یک سری نشانهها و اسامی وجود دارند که بر چیزهای واقعی و خارجی دلالت میکنند درحالیکه مفهوم ذهنی هم نداشته و کاملاً هم معنادار هستند.
ملاصدرا درخصوص قوای نفس نیز بحثهایی را بیان میکند. او همچنین بحثهایی در مورد اجتماعی بودن زبان، کارکرد تفاهمی زبان و نقش زبان در دیگر تواناییهای انسان دارد و این بحثها اینگونه به ما کمک میکند که معنا، اجتماعی بودن زبان را میتواند برای ما اثبات کند و اگر زبان و معنا ایجاد میشود، برای تفاهم است. به بیان دیگر، ملاصدرا بُعد تفاهمی و اجتماعی به زبان میدهد و اینطور نیست که همیشه بُعد فردی داشته باشد و ویژگیهایی را برای زبان قائل است؛ مانند این موضوع که خلاقیت و ابداع بوسیله زبان است.
در ادامه سلامتی افزود: نظریه معنا در حکمت متعالیه را اینگونه میتوانیم جمعبندی کنیم که ملاصدرا در بحث وضع به نظریه ذهنی یا ایدهای نزدیک شده و در بحث مشتق نیز به نظریه دِلالی نزدیک شده است. علاوه بر این، بحث دیگری نیز وجود دارد و آن این است که ما معانی را به دو قسمت تقسیم میکنیم و این معانی با توجه به نوع موضوعاتشان، فرق میکنند. پس ملاصدرا دو نوع معانی و معناشناسی ایجاد میکند؛ یک سری معانی که دلالت آنها به ماهیات و معقولات ذهنی ما برمیگردد و یک سری معانی که دلالت آنها به خود وجود برمیگردد و اینها بینسبت با یکدیگر نیستند، اما دو ساحت از وجود هستند و ما میتوانیم یک قسمت از آن را به علم حضوری و قسمت دیگر را به علم حصولی نسبت دهیم. پس در اینجا معنا براساس تنوع موضوعات، متنوع میشود و انواع گوناگونی از فهم ایجاد میشود.
وی با اشاره به شکلگیری و توجه به فرهنگ در عصر جدید گفت: در نگاه غرب، فرهنگ به این موضوع برمیگردد که انسان خالق و سوژه است و زمانی که به خود توجه میکند و خلقهای خود را مطالعه میکند، این همان فرهنگ است. در این نوع فرهنگ دوران مدرن، نگاه به ارتباطات تغییر میکند. قبل از دوران مدرن، یعنی قبل از دوران جان لاک، نگاه به ارتباطات یک نگاه کاملاً اشتراکی بوده است. بدین معنی که وقتی انسان در آیینی شرکت میکرد، اشتراک معانی بر آن فرد اتفاق میافتاد نه نگاه انتقالی. بعد از این دوران و با ورود جان لاک، وی یک سری مباحث را درخصوص فاهمه بشری بیان و معانی را کاملاً ذهنی کرد. بدین معنی که وقتی معانی ذهنی شود، کلام و ارتباط هم برای این معانی، ذهنی میشود و انسان به نوعی فردگرایی دچار میشود. همه مدلهای ارتباطی اینگونه هستند؛ یعنی اینکه همه این مدلها، مدل مخابراتی هستند و این موضوع به نوعی نسبی گرایی منجر میشود.
ملاصدرا زمانی که میخواهد اتحاد با معانی را مطرح کند، دو نوع اتحاد را بیان میکند. یک نوع از اتحاد، در حوزه علم حصولی است. یعنی وقتی شما میگویید علم حصولی، اتحاد این علم حصولی با خود نفس است؛ بدین معنی که علم حصولی قیام صدوری بر نفس دارد و وقتی قیام صدوری دارد، خیلی فردی میشود. در مدلی معنایی که مطرح کردیم، این مشکل به نحوی حل میشود و این به یک قِسم از معانی برمیگردد؛ یعنی ما فردگرایی را در یک قسمت از معانی قبول میکنیم و حتی تکثر را و حتی به این معنا که همیشه فاصله ارتباطی وجود داشته باشد. اما از افق دیگر اینها به هم نزدیک میشوند؛ از افق معانی که متعلقاتشان دیگر مفاهیم ذهنی ما و علم حصولی نیست بلکه متعلقات آن، موجود خود وجود است.
پس در واقع در این دوگانه، اصالت اگر با فرهنگ باشد، به آن افق وجودشناختی انسانها برمیگردد اما اگر در حوزه علم حصولی به آن نگاه کنیم، یک بُعد فردگرایی به آن میدهد.
در ادامه سلامتی افزود: شهید مطهری در برخی از آثار خود، اتحاد روحها را بیان میکند. وقتی صحبت از اتحاد روحها میشود، قطعاً وی به آن، اتحاد مفاهیم نمیگوید. مفاهیم قطعاً با هم فرق دارند. یعنی نمیتوان فردگرایی فرهنگی را در نظر نگرفت. اگر بخواهیم مهمترین قسمت تعریف فرهنگ را بیان کنیم، به صورت دو قِسم بیان میشود؛ قِسم اصیل آن که به بُعد وجودشناختی برمیگردد و در آنجاست که اتحاد اتفاق میافتد و قِسم فردگرایانه که توضیح علم حصولی است و علم حصولی واقعاً فردگرایانه است.
هامون سلامتی در پایان گفت: در حوزه ارتباطات هم اگر خود فرهنگ را عامتر و کاملتر در نظر بگیریم، ارتباطات قطعاً ذیل فرهنگ قرار خواهد گرفت. یعنی اصالت با فرهنگ است و ارتباطات، فقط نسبتهایی است که ما با معانی برقرار میکنیم و ارتباطات، وجودِ رابطِ فرهنگ است؛ یعنی ذیل وجود فرهنگ است و وجود مستقلی ندارد.
اگر به چیستی و هستی ارتباطات بپردازیم، هستی ارتباطات، یک نوع هستی رابطی نسبت به فرهنگ است و نکته اصلی این است که خود ارتباطات، معنا را ایجاد نمیکند. در نگاه صدرایی، شما یا معنا را مییابی یا معنای یافتهای که در حوزه علم حصولی است را به اشتراک میگذاری. نوع ارتباطات چون وجودِ رابط است، استقلالی از حوزه فرهنگ ندارد.
مدلهای ارتباطی که تاکنون وجود داشته، مدلهای انتقالی بوده است و بر این اساس معنا از یک مکان به مکان دیگر منتقل میشود. در این مدل در عین اینکه انتقال معنا را در نظر میگیریم اما ارتباطات را فقط به انتقال معنا تقلیل نمی دهیم.