اگر طبقۀ بالای جامعۀ ایران به دقت تعریف شود دیگر نمیتوان مدعی شد که این طبقه اساساً فاقد ذائقه و سلیقۀ متمایز هنری است.
نشست تخصصی بررسی سبک زندگی طبقۀ بالای جامعۀ ایران سه شنبه دوازدهم دی ماه در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد. تمرکز این نشست بر طرح پژوهشی دکتر خیام عزیزیمهر به سفارش پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات بود؛ گرچه محتوای بحث فراتر از این طرح خاص، کلیت عنوان نشست را درمیگرفت. در ابتدا مدیر جلسه هدف از برگزاری این نشست را ارزیابی جدیتر پژوهشهای انجامشده و طرح نتایج این پژوهشها در میان متخصصان و محققان دانست. وی یادآوری کرد که همۀ حاضران در این جلسه فارغالتحصیلان دورۀ دکتری یا دانشجویان دکتری علوم اجتماعی هستند که جملگی نیز گزارش نهایی طرح را مطالعه کردهاند و بنابراین انتظار میرود که بحثهای جدی مطرح شود.
ابتدا آقای دکتر خیام عزیزیمهر با تشکر از امکان برگزاری چنین جلسهای به طرح نکات مورد نظر خویش پرداخت که برآمده از طرح انجام شده در پژوهشگاه و نیز تز دکتری وی بودند. او پژوهش دربارۀ طبقات و لایههای اجتماعی در ایران را به دلیل فقدان پیشینۀ پژوهشی جدی و دشواریِ دسترسی به دادههای قانعکننده بسیار دشوار توصیف کرد. به گفتۀ وی طبقات اجتماعی در ایران متشکل از لایهها و سطوح نسبتاً متنوعی هستند که این امر کار تحلیل را مشکل میکند زیرا تحلیل جامع منوط به دسترسی به دادههای زیاد از درآمد و مشاغل و سبک زندگی این لایههاست که در ایران امروز تا حد زیادی دور از دسترس محققان است و به همین دلیل نیز از همان ابتدا در این پژوهش اصطلاح «طبقۀ بالا» داخل گیومه آمده بود تا محقق پیشاپیش وجود طبقۀ بالا با سبک زندگی معین و تثبیت شده و هویت طبقاتی شکل یافته- آنچنانکه که بوردیو توصیف میکند- را بدیهی تلقی نکرده باشد.
به گفتۀ این پژوهشگر اجتماعی، از برخی جهات، مفهومی که میتواند مصرف طبقۀ بالای جامعۀ ما را توضیح دهد مفهوم همهچیزخوارگی است زیرا در این پژوهش این نکته کاملاً به چشم میآمد که مصاحبهشوندگان به جای برخورداری از ذائقۀ معینی که انتخاب آنان را در مصرف هنری شکل بخشد، بیشتر به نوعی همهچیزخوارگی گرایش داشتند. در عین حال، برخی مفاهیم مورد نظر بوردیو کاملاً در مورد آنان صادق بود. مثلاً مقولات کارکردزدایی و ضرورتزدایی که بوردیو به طبقات مسلط نسبت میدهد دربارۀ مصاحبهشوندگان این تحقیق نیز مصداق داشت و ذائقۀ آنان در حوزۀ خوراک و پوشاک و غیره با این مفاهیم قابل تحلیل است. البته ذائقۀ این افراد عمدتاً در حیطههای عینیتر و انضمامیتر مانند اتوموبیل و خوراک و پوشاک قابل به چشم میآمد اما در عرصههای مانند موسیقی و تئاتر و هنرهای تجسمی چنین ذائقهایقابل تشخیص و قابل بحث نبود.
این فارغالتحصیلان جامعهشناسی دانشگاه تهران در نهایت ضمن تحلیل مشکلات روشی و مفهومی انواع مختلف تحلیل طبقاتی بویژه در ایران پیشنهاد کرد که استفاده از رویکرد میتواند در چنین پژوهشهایی راهگشا باشد زیرا با استفاده از این رویکرد میتوان تنوع و تعدد و تداخل طبقات و لایههای موجود در طبقات را تحلیل کرد.
دکتر آرش نصر اصفهانی سخنران بعدی این نشست بود که بحث خود را با تاکید بر انتظاراتی که از پژوهشهای کیفی میرود آغاز کرد. به گفتۀ دکتر نصر از پژوهش کیفی انتظار میرود واریانس و تنوع موضوع پژوهش را تا حد ممکن نشان دهد و به خواننده بگوید که چه جهتگیریهایی در موضوع مورد بحث وجود داشته است و آنها را به خوبی توصیف و گزارش و تحلیل کند. این واریانس نیز از ابتدا تاحدزیادی مشخص است یعنی میتوان گسترۀ پاسخهای احتمالی را حدس زد. در اینجا آنچه مهم است نه تعمیم، بلکه توصیف تفصیلی این گرایشها و جهتگیریهاست. به عنوان مثال شما در تز دکتری خود این بحث را مطرح کردهاید که تعداد زیادی از پاسخگویان متعلق به طبقات فرودست جامعۀ ایران به جای آنکه ساختار و کلیت جامعه را مسبب این وضعیت بدانند، فرد را مهم تلقی میکنند. یعنی با آنکه انتظار میرود این افراد برپایۀ احساس تبعیض طبقاتی، جامعه و ساختارهای کلان را عامل ایجاد فقر خویش معرفی کنند، بر نقش فرد و تلاش و توانایی فردی دست میگذارند. این دادۀ شما در تعارض با پیمایشهای ملی نیز هست، اما اینجا مهم آن است که ما بتوانیم دلایل و انگیزهها و توجیهات این نگرش را دریابیم؛ وگرنه به عنوان یک پژوهش کیفی تعداد و درصد پاسخگویانی که چنین دیدگاهی را ابراز کردهاند معنایی ندارد و اتفاقاً هر جا که این پژوهش تلاش کرده است چنین مواردی را روشن سازد جذاب از کار درآمده است. مثلاًٌ اینکه فردی از طبقۀ فرودست با اخد مالیات مخالفت میکند به این دلیل نیست که مخالف گرفتن مالیات از ثروتمندان است، بلکه چون فکر میکند که در وهلۀ اول خود اوست که باید مالیاتِ درآمد اندکش را پرداخت کند اساساً نظر خوشی نسبت به مالیات ندارد. نقطۀ قوت این تحقیق درست جایی است که چنین مواردی را تشریح کرده است. دکتر نصر اصفهانی ضمن بیان نکات مفهومی و روششناختی دیگر به این نکته نیز اشاره کرد که طبقهای ثروتمندتر از آنچه در این طرح به عنوان طبقۀ بالا معرفی شده است نیز در جامعۀ ما وجود دارد که شاید بیشتر به تعریف «طبقۀ بالای جامعۀ ایران» نزدیک باشد. در عین حال، دکتر نصر متذکر شد که اگر طبقۀ بالای جامعۀ ایران به دقت تعریف و بررسی شود شاید دیگر نتوان مدعی شد که این طبقه اساساً فاقد ذائقه و سلیقۀ متمایز هنری است.
پس از دکتر آرش نصر، آقای پویا دریس دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه تهران و محقق حوزۀ علوم اجتماعی به عنوان دیگر سخنران این نشست به بیان دیدگاههای خویش پرداخت. به گفتۀ آقای دریس، پرداختن به مقولۀ طبقه (خصوصا طبقه بالا) در ایران، شجاعت و جسارتی میخواهد که پژوهش آقای عزیزیمهر با آن درگیر شده است. طبقه از آن موضوعاتی است در جامعهشناسی ایران که یا بسیار سادهانگارانه و سطحی با آن برخورد میکنند و یا با علم به پیچیدگیهای تمام ناشدنی این موضوع اصلا به سراغ مطالعه آن نمیروند و این حوزه را به طور کامل به اقتصاددانان واگذار میکنند. آقای خیام عزیزی مهر، با آگاهی نسبت به این ظرایف، با دانستن سختیهایبیپایان مطالعه جامعهشناسی «طبقه»، قدم در این راه گذاشته است. مرور خوب و جامع او بر ادبیات تحقیقاتی موجود درباره «طبقه» خود گواهی است بر دانش و احاطه محقق به حیطه مورد مطالعهاش. به نظر من در جامعهشناسی ایران، «طبقه» یکی از اساسیترین مفاهیمی است که هنوز تکلیف ما با آن روشن نشده است. اگر بپذیریم که منطق پیشرفت علمی، منطقی تجربی و گام به گام است و هر قدمی به جلو از رهگذر دیالوگی انتقادی با یافتههاو پژوهشهای موجود، مسیر خود را مییابدو میگشاید، کار خیام عزیزیمهر درباره طبقه بالا در جامعه ایران، بیشک منجر به نقطه شروع و عطفی خواهد شد که کارها و پژوهشهای آتی، به واسطه دیالوگ با آن و نقد آن، قدمی به جلو بر خواهند اشت. همین نکته، به رغم نقصهاو ضعفهای کار (که خود لازمه کار علمی است به زبان پوپر)، ارزشمند است و قابل قدردانی.
آقای دریس سپس به بحث دربارۀ مفهوم طبقه و مصادیق آن در ایران پرداخت. او این سوال را مطرح کرد که آیا واقعا همان طور که عنوان این کار ادعا میکند ما در این جا با طبقه «بالا» طرف هستیم و درباره آنها تحقیق میکنیم؟ به عبارتی، آیا افراد مورد مطالعه جزئی از طبقه بالا هستند؟ چرا طبقه بالا در نظر گرفته شدهاند؟ به صرف داشتن درآمد ماهانه چند ده میلیونی؟ تمایز اینها فرضا با طبقه متوسط رو به بالا چیست؟ (the upper middle class). آیا نمیتوان در این طبقه افرادی را دریافت که دارای درآمد چند ده میلیونی داشته باشند و فرضا خانه ۲۰۰ متری در منطقه خوب شهر هم داشته باشند؟ معیارهای تعریف ما در این کار برای تعیین طبقه کافی است؟ رضایتبخشو اقناعکننده است؟ اگر معیار تعریف طبقه بالا برای ما صرفاً «اقتصادی» باشد،آن گاه معیار ما دهک اول درآمدی در جامعه است یعنی تقریباً ۸ میلیون نفر؟ یا نه فرضاً داریم درباره دهک اول این دهک صحبت میکنیم به عنوان طبقه بالا یا the super-rich؟ یعنی ۸۰۰ هزار نفر؟
در خود طبقه بالا، با هر معیاری که آن را تعریف میکنیم، اگر چارچوب نظری با نظریه بوردیو و کتاب «تمایز» اوست (که در این جا ذکر شده که این گونه است) باید حتما تفکیک قائل شویم بین آنهایی که نسلی از پس نسل دیگر، به طور ارثی و خانوادگی دارای ثروت مالی، املاک و کسب و کار تثبیت شده بودهاند و به عبارتی در خانواده آنها، در نسلهای مختلف «انباشت» سرمایه اتفاق افتاده است، و آنهایی که در یک مقطع مشخص تاریخی، بواسطه شرایط حادث اقتصادی-سیاسی یا اقبال جامعه به تخصص آن دارای درآمدهای سطح بالا و چشمگیری و از قبل آن ملک و موقعیت اجتماعی شدهاند، این دو گروه در منطق بوردیویی به هیچ وجه یکی نیستند. اینها هر دو به یکسان جزو طبقه بالا به حساب نمیآیند، سلائق و ارزشگذاریهای فرهنگیشان یکی نیست. آنچه برای بوردیو در تعیین و تعریف طبقه بالا مهم است و مرکزیت دارد، «انباشت» تاریخی سرمایه (اقتصادی و فرهنگی) در این طبقه است و نه صرف دارا بودن آن در یک مقطع مشخص تاریخی. بوردیو این دو را از هم جدا میداند اما از یک اشرافیت با تاریخچه مشخص صحبت میکند که دارای «انباشت» سرمایه است (در خود این طبقهها،طیفهاو لایههایی وجود دارد و در دو سر طیف سرمایه فرهنگی و سرمایه اقتصادی پراکنده شدهاند(در این جا اصلا به آن بحث سرمایه فرهنگی طبقه بالا اشارهای نشده است). در نظر بوردیو این ها هستند که ذائقه (taste) مشروعیتبخش فرهنگی دارند. اینها هستند که تعیین میکنند و جهت میبخشند. در پشت اینها، در پی اینها طبقه بورژوازی میآید که به سبب حرفه و تخصصی که دارند، به سبب موقعیت ممتاز اقتصادی – سیاسی که در یک مقطع مشخص تاریخی دارند، دارای سرمایه اقتصادی چشمگیر و در طیف دیگر دارای سرمایه فرهنگی میشوند؛ این ها «در حال» انباشت سرمایه هستند (چه سرمایه فرهنگی و چه سرمایه اقتصادی) و نگاهشان مدام به طبقه بالای خود است. مشروعیتبخشی را در نگاه و تأیید آنها میبینند و جستجو میکنند. این پژوهشگر علوم اجتماعی سپس به طرح این نکته پرداخت که آیا اساساً در ایران پس از انقلاب انباشت طبقاتی ممکن بوده است؛ بویژه با توجه به ساختار خاص اقتصاد سیاسی ایران و نحوۀ توزیع و تخصیص منافع و منابع؟ پژوهش درباره ساختار طبقاتی در ایران تنها وقتی ممکن است که زمینه اقتصاد سیاسی و نیز چارچوب تحول تاریخی آنرا بررسی و تحلیل کنیم. آقای دریس سپس چندین نکته مفهومی و روششناسی را از جمله درباره بحث های نظری و سئوالات و نحوه انجام پژوهش آقای عزیزیمهر و عدم توجه به «بدن» و ژستهای فیزیکی مطرح کرد؛ نکاتی که به گفته وی ارتباط میان این پژوهش و کار بوردیو را مسالهدارمیسازند.
پس از آقای دریس دیگر حاضران در این نشست از جمله آقایان دکتر رضا تسلیمی، محمد احمدی و خانم آقایی نیز نکاتی را دربارۀ موضوع نشست بیان کردند. آنان از جمله به این نکته اشاره کردند که شاید مفهوم همهچیزخوارگی دربارۀ سلیقۀ هنری طبقۀ بالای جامعۀ ایران از دقت مفهومی کافی برخوردار نباشد زیرا در غرب کاربرد این مفهوم بر گذر از سلیقه و ذائقۀ فرهنگی و هنری متمایز به مصرف انواع سبکها و ژانرهای هنری و سطوح مختلف فرهنگی دلالت میکند حال آنکه طبقۀ ثروتمند جامعۀ ما اساساً ذائقۀ شکلیافتهو تمایزیافتهای نداشته است که اکنون بتوان از تغییر آن به همهچیزخوارگی سخن گفت.
در پایان جلسه دکتر عزیزیمهر ضمن پذیرش برخی اشکالهای طرحشده،پاسخهاو استدلالهای خود را مطرح کرد.