ضرورت توجه به مسائل فرهنگی با رویکرد سیاست‌پژوهی

یادداشت ابراهیم حاجیانی؛ سردبیر فصلنامه مطالعات راهبردی فرهنگ
ضرورت توجه به مسائل فرهنگی با رویکرد سیاست‌پژوهی

دغدغه و پرسش اولیه مؤسسان و دست‌اندرکاران فصلنامه پیش‌رو که شماره نخست آن در محضر فرهیختگان و محققان علاقه‌مند قرارگرفته، از ابتدا آن بود که باوجود چندین مجلة فعال در حوزۀ مطالعات و بررسی‌های فرهنگی (و البته رسانه، هنر و سایر حوزه‌های مرتبط) چه نیازی به راه‌اندازی و ایجاد یک نهاد جدید پژوهشی آن هم با عنوان مطالعات راهبردی فرهنگ وجود دارد؟ به‌خصوص آنکه حداقل دو فصلنامه با عناوین مشابه یکی راهبرد فرهنگ در دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی و دیگری راهبرد فرهنگی اجتماعی در پژوهشکده تحقیقات راهبردی دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام و نیز مجلات دیگری در حوزه سیاست‌گذاری عمومی در حال انتشار هستند. درباره این پرسش طی چند جلسه با اعضاء هیئت تحریریه استمزاج و موضوع به بحث و مشورت گذاشته شد تا خط‌مشی و رویه مجله و وجه تمایز آن از سایر مجلات موجود مشخص گردد که نتیجه آن به‌عنوان محورها، اولویت‌ها و خط‌مشی فصلنامه قابل‌رؤیت و ملاحظه همگان است؛ اما آنچه بستر، زمینه اصلی و ضرورت اساسی برای راه‌اندازی این مجله جدید محسوب می‌گردد نیازمند به ایضاح بیشتری دارد تا به‌واسطه آن درک بیشتری از شرایط اجتماعی و محیط علمی مرتبط با حوزه مطالعات فرهنگی و به‌طور دقیق‌تر مطالعات سیاست فرهنگی در ایران به دست آید.

در پرتو چرخش و عطف توجه همگانی به حوزه فرهنگ پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حتی در دهة پنجاه شمسی، نظام برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری کشور و مجموعه‌های دولتی، رسمی، حاکمیتی و عمومی به اهمیت مباحث فرهنگ و بخصوص ارتباط آن با توسعه، صنعتی شدن، شهری‌شدن، ثبات سیاسی، انسجام اجتماعی و حتی امنیت ملی شدند و اقبال گسترده‌ای به سمت تأسیس نهادها و مؤسسات فرهنگی، تقویت نهادهای موجود و نیز راه‌اندازی رشته‌های دانشگاهی با عناوینی مانند مطالعات فرهنگی، برنامه‌ریزی فرهنگی، مدیریت فرهنگی و سپس سیاست‌گذاری فرهنگی شکل گرفت و چندین گروه یا دپارتمان علمی در دانشکده‌های علوم اجتماعی، مدیریت و سیاست‌گذاری عمومی (علوم سیاسی) تشکیل شد که هر کدام گرایش‌ها یا گفتمان خاصی را نمایندگی می‌کردند اما وجه مشترک آن، فاصله گرفتن و تمایزیابی‌شان از رشته‌ مادر مطالعات و تحقیقات فرهنگی یعنی مردم‌شناسی و انسان‌شناسی فرهنگی بود. در این رشته‌های دانشگاهی هرچند برخی اساتید انسان‌شناسی دعوت می‌شدند و یا منابع مهم مردم‌شناسی گاهی تدریس می‌شد اما شاکله رشته‌ها از تم‌های اصلی انسان‌شناسی فاصله داشت و دغدغه‌های جدیدی مانند صنایع فرهنگی، رویکردهای انتقادی و تحلیلی به فرهنگ، مدیریت، برنامه‌ریزی، سیاست ‌فرهنگی و سازمان‌های فرهنگی مطمح‌نظر قرار گرفت. همین رویه و رویکردها در نهادها و مؤسسات فرهنگی بخصوص مراجع بالادستی، سیاست‌گذار و برنامه‌ریز فرهنگی و غیرفرهنگی که مأموریت‌های دیگری را داشته و دارند، پیگیری و دنبال می‌شد. در این آشفته‌بازار سیاست‌گذاری فرهنگی و نیز مطالعات و پژوهش‌های فرهنگی چند خط اصلی را می‌توان به تصویر کشید که هرکدام از آن‌ها دارای مجموعه‌های نهادی- سازمانی خاص خود هم بوده‌اند.

گرایش نخست که بسیار پرنفوذ بوده و از حمایت‌‌های رسمی نیز برخوردار بوده، سیاست فرهنگی و به‌تبع آن پژوهش‌های فرهنگی را عرصه‌ای کاملاً قابل مدیریت، دستکاری و مداخله تصور می‌نمود. این گروه عمدتاً خاستگاهی به‌جز رشته‌های علوم اجتماعی داشته و دارندگان مدارک مهندسی،‌ علوم پزشکی و راهبردی را شامل می‌شدند. این گروه برداشتی سطحی از حوزه فرهنگ و تغییرات فرهنگی داشته و به دلیل نگرانی‌های سیاسی از یک‌سو و دلسوزی و حساسیت نسبت به حفظ و بقای نظام ارزشی، اعتقادات و هویت ایرانی- اسلامی از سوی دیگر، موج جدیدی از سندنویسی و سیاست‌گذاری فرهنگی باهدف حفاظت از فرهنگ عمومی را ایجاد کردند. از دیگر تأکیدات این گرایش، نهادسازی فرهنگی بود که این نیز تحت تأثیر نگاه اداری، تشریفاتی به حوزه‌های مختلف فرهنگ بود. این گروه با بهره‌گیری از مجموعه‌های جوان (و بازهم غیر علوم اجتماعی) چندین مؤسسه، انجمن، سازمان، مرکز، رسانه، مجله و حتی دانشکده و دانشگاه تأسیس کردند و انبوهی از مقالات و کتب را منتشر نمودند. سیاست فرهنگی در این جریان از بالا به پائین و بی‌توجه به توسعه (اقتصادی ـ  اجتماعی) بوده است.

گرایش یا گروه دوم شامل حجم وسیعی از اساتید و فارغ‌التحصیلان رشته‌های غیرمرتبط با حوزه فرهنگ بوده که به دلیل اقتضائات هنجاری (مدرک‌گرائی) جلب رشته‌های تازه تأسیس مدیریت و برنامه‌ریزی فرهنگی شده و اینان نیز بیشتر ادبیات و نظریه‌های مدیریتی، حسابداری، برنامه‌ریزی و مدیریت استراتژیک را در حوزه فرهنگ پیاده و دنبال کرده‌اند. نتیجه این موج وسیع فعالیت‌های پژوهشی و علمی، در کنار خدمات مفید آن‌ها، تولید درک بروکراتیک و سطحی از فرهنگ و تحولات فرهنگی و تقلیل سیاست فرهنگی به مدیریت و برنامه‌ریزی (و اموری مانند سازماندهی، تقسیم کار، بودجه،‌ نیروی انسانی و از این قبیل) بود که انبوهی از رساله‌ها و مقالات را نگارش و منتشر کرده‌اند. این گروه از پژوهشگران،‌ ازنظر روش، کمتر از مطالعات کیفی و روش‌های ترکیبی و روش‌های خاص سیاست‌پژوهی بهره برده و همان روش‌شناسی رایج در مدیریت را در حوزه فرهنگ منتقل ساختند. سیاست فرهنگی منتج از این جریان، نگاه سطحی به فرهنگ و تحولات آن داشته و الزامات سیاست‌گذاری بخصوص عطف توجه به روش‌های خاص راهبردپردازی و سیاست فرهنگی را مدنظر قرار نمی‌دادند.

اما گروه سوم اساتید، فارغ‌التحصیلان و پژوهشگران علوم اجتماعی و به‌خصوص مطالعات فرهنگی (و تا حدودی مطالعات زنان و مطالعات جوانان) در دانشگاه‌های معتبر دولتی و مادر را شامل می‌شود که به‌تدریج نیم نگاهی به سیاست فرهنگی می‌نمودند. این عده که قاطبه آنان هنوز درگیر سؤال از ضرورت، لزوم و جواز ورود به برنامه‌ریزی و سیاست فرهنگی یا عدم جواز (علمی- نظری) برای این کار هستند نیز درک روشنی از بحث سیاست فرهنگی نداشتند. به‌خصوص آنکه از سوی مراجع سیاست‌گذاری و دولتی نیز دعوت نمی‌شده و تقاضا و درخواستی شفاف، روشن و هدایت‌کننده از آن‌ها به عمل نمی‌آید؛ یعنی سؤالات و پرسش حکومت و دولت از علوم اجتماعی دقیق و مؤثر نبوده و معمولاً به دلیل ضعف و کم‌اطلاعی مراجع رسمی (کارفرمایان)، پژوهش‌های صورت گرفته نیز مقنع نبود. حتی در موضوعاتی مانند مهندسی فرهنگی و پیوست فرهنگی نیز که دولت (و بیشتر شهرداری تهران) درخواست همکاری می‌نمود، پژوهش‌ها ره به‌جایی دیگری می‌بردند، بگذریم از اینکه به دلیل تسلط گرایش انتقادی (و تا حدودی چپ) حاکم بر برخی دپارتمان‌های مطالعات فرهنگی اساساً نگاه مثبتی برای پژوهش‌های راهبردی در حوزه فرهنگ وجود نداشت. ازلحاظ روشی عمدة مطالعات انجام‌شده توسط محققان علوم اجتماعی ایران، از روش‌ها و رویکردهای خاص سیاست‌پژوهی بی‌بهره بوده و حداکثر در سطح تبیین (بررسی روابط همبستگی و یا علّی) پدیده‌های فرهنگی باقی می‌مانند درواقع ایشان معمولاً از اهداف زمینه‌یابی، اکتشافی و توضیحی- تشریحی فراتر نرفته و توصیه‌های و پیشنهادهایشان بر اساس تبیین‌هایشان است گو اینکه صرفاً بر اساس فهم علل، ریشه‌ها و عوامل زمینه‌ای مسائل فرهنگی می‌توان به سیاست‌ها، تدابیر و برنامه‌های حل مسأله نائل آمد. قابل‌ذکر اینکه به اقتضاء محدودیت‌های سنجش و اندازه‌گیری، معمولاً علل و عوامل نیز محدود و بر اساس چارچوب نظری خاصی انتخاب می‌شوند و از تحلیل جامع‌نگرانه مسائل شانه خالی می‌کنند. همچنین مسأله‌شناسی و شناسایی مسائل نیز کمتر از زاویه کاربردی و حل مسأله است و نوعی مسأله‌گریزی آشکار و نهان در ادبیات علوم اجتماعی حاکم است.

مجمل کلام آنکه هر سه این گرایش حاکم و جاری در مجامع سیاست‌گذاری و تصمیم‌سازی و نیز دانشگاهی، نتوانسته‌اند اشکالات و ابهامات همدیگر را پوشش داده و گام‌های مؤثر و عملی را برای حوزه سیاست‌گذاری فرهنگی بردارند. این سه جریان که دارای نهادها، مؤسسات و سازمان‌ها و نیز سخنگویان علمی و مجلات و فصلنامه‌های خاص خود هستند از همگرایی و نزدیک سازی بینش‌های خود غفلت کرده‌اند. به این معنی که مراکز رسمی کماکان با رویکرد آرمانی در پی فرهنگ‌سازی و مهندسی فرهنگی بدون توجه به شرایط عینی و میدان فرهنگ هستند و جریانات دانشگاهی نیز یا از گرایش به حوزه سیاست فرهنگی پرهیز می‌کنند و یا اینکه به الزامات سیاست‌پژوهی و روش‌های آن بی‌اعتنا هستند، هرچند هرکدام به‌نوبه خود منشأ آثار و خدماتی نیز بوده‌اند. بر اساس این فضای علمی و پژوهشی و مطابق با مأموریت‌های ذاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در حوزه سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی فرهنگی و نیز ضرورت انتشاریافته‌ها و دستاوردهای پژوهی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات در این عرصه، تصمیم به انتشار فصلنامه مطالعات راهبردی فرهنگ گرفته شد تا در خلال آن با رویکرد جدید و نوینی موضوع سیاست فرهنگی موردتوجه قرار گیرد. هدف از انتشار این فصلنامه، عطف توجه به مسائل اصلی و متنوع فرهنگی کشور با رویکرد سیاست‌پژوهی است و برای این مهم باید بتوان با اتکاء به انواع گرایش‌های علمی و فکری موجود و تلفیق همگی آن‌ها، برای ارتقاء نظام تدابیر در حوزه فرهنگ تلاش کرد. مسئله مشخص آن است که قلمرو فرهنگ را از انحصار نیروهای سیاسی که شأن آن را تنزل می‌دهند خارج کرد و از سوئی محققان علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی را به سمت مطالعات سیاستی در حوزه فرهنگ سوق داد؛ بنابراین این مجله تلاش دارد تا عرصه‌ای برای انتشار مقالات و پژوهش‌هائی باشد که با رویکرد سیاست‌پژوهی اجرا و انجام شده‌اند و دغدغه حل مسأله را داشته باشند؛ بنابراین از انتشار مطالب و مقالاتی که با روش‌های خاص این حوزه که عمدتاً ترکیبی، فراتحلیل، سنتزپژوهی و روش‌های آینده‌پژوهانه و برنامه‌ریزی استراتژیک و از این قبیل هستند استقبال می‌کند، هرچند از قلّت آثار علمی در این عرصه هم مطلع هستیم.

ازنظر ساختار و شکل مقالات، انتظار می‌رود متن مقالات در این فصلنامه دارای اندک تفاوت‌های شکلی با سایر فصلنامه‌ها باشند و تأکید بیشتری بر طرح مسأله، بررسی راهبردها و ارزیابی گزینه‌ها، ملاحظات اجرائی (مثل اجرا پژوهی) و تدوین سیاست‌های راهبردی داشته باشند؛ بنابراین، بر اساس مباحث مطروحه در هیئت تحریریه یک چارچوب کلی برای آشنایی نویسندگان ارائه شده است؛ اما قطعاً نمی‌توان برای موضوعات سیاستی مختلف از یک اسلوب پیروی کرد و به تعداد مسائل و دغدغه‌های فرهنگی، ساختار مقالات می‌تواند شکل گیرد.

در پایان لازم می‌دانم از رئیس، مدیران و همکاران محترم پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات که امکان و مجال انتشار این فصلنامه را فراهم ساختند قدردانی کنم. همچنین از تمامی اعضاء تحریریه که باوجود مشغله‌های فراوان برای عضویت در این فصلنامه و همکاری با آن قبول زحمت نمودند، سپاسگزاری کنم. امید است با همدلی، همفکری و همکاری مجموعه اساتید، پژوهشگران و دانشجویان علاقه‌مند بتوانیم در این مجله گام‌های مؤثر و معنی‌داری را برای توسعه دانش سیاست‌گذاری فرهنگی برداریم. ان‌شاءالله

ابراهیم حاجیانی




برچسب ها
از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید