پژوهش‌های فرهنگی سودمندتر از نگاه مطالعات فرهنگی

محمد رضایی؛ پژوهشگر مرکز مطالعات اسلام جهانی
پژوهش‌های فرهنگی سودمندتر از نگاه مطالعات فرهنگی

مقاله «پژوهش‌های فرهنگی سودمندتر از نگاه مطالعات فرهنگی» در شماره دوم فصلنامه نمایه پژوهش منتشر شده است. این مقاله که به قلم محمد رضایی (پژوهشگر مرکز مطالعات اسلام جهانی) نوشته شده برای اطلاع پژوهشگران در سایت پژوهشگاه منتشر می‌شود:

فارغ از مجادلاتی که در علوم انسانی و اجتماعی سال‌ها بر سر علمی‌بودن یا چه میزان و به چه معنا علمی‌بودن در جریان بوده است، مایلم در این نوشتار کوتاه به جای دانش‌های علمی دربارۀ فرهنگ از «داستان‌های سودمندتر» یاد کنم. به‌رغم همۀ دعاوی گوناگونی که در این حوزه وجود دارد، کار پژوهشگر ارائۀ توصیفی غنی از موضوع مطالعه‌‌شده‌اش است که البته خود او، جایگاهی که ایستاده، و موضع شناختی‌اش در فرم و محتوای روایتش از موضوع نقش دارد. از این‌رو، پژوهشگران حوزۀ فرهنگ همان قصه-گوها یا راویان داستان‌های این حوزه هستند. با این پیش¬فرض، پرسش این است چگونه پژوهش‌های فرهنگی می‌توانند به ما برای گفتن «داستان‌هایی سودمندتر» یاری رسانند؟ در اینجا سخن از داستان‌های «بهتر» نیست، چراکه ما را درگیر بحث‌های نظری و معرفت‌شناسی دربارۀ «بهتر» می‌کند. بگذارید سودمندی را با نگاهی عمل‌گرایانه و درخصوص مشکلات جاری کشور ببینیم. برای نمونه می‌پرسیم، چگونه می‌توان داستان‌های سودمندتری دربارۀ مصرف فرهنگی در میان جوانان گفت؟ مشکل ممیزی یا سانسور را با کدام روایت سودمندتر می‌توان به راه‌حل‌هایی احتمالی نزدیک کرد؟ به عبارت دیگر، علاوه‌بر جنبۀ تحلیلیِ این‌دست داستان‌ها برای وصف واقعیت‌های روزمره، سودمندیِ پژوهش‌ها به‌منظور کاهش رنج‌ها و بهبود زندگیِ شهروندان قابل‌تأمل است. پژوهشگرانی که در این زمینه به سیاست‌گذاری تمایل دارند، با این نوع سودمندی درگیرند. بنابراین، پژوهش آنها باید با معیارهای دقیق ارزیابی شود که ناظر بر دو هدف پیش‌گفته‌اند.  افزون‌براین، پژوهشگران با دغدغه‌های نظری و نه لزوماً سیاست‌گذارانه و نیز با رویکردی که در این نوشتار دنبال می‌شود، نمی‌توانند از چنین معیارهایی شانه خالی کنند. چون، دانشی که برای بهبود زندگی به کار نیاید، ارزشی برای گذران وقت ندارد.

اما داستان سودمند از دو منظر دیگر هم قابل بررسی است: منظری که عمق و جدیت محتوای شناختی آنها را می‌کاود، و منظری که ناظر بر قابلیت ترویج این روایت‌ها در میان مردم است. منظر نخست را می‌توان بُعد معرفتی، روش‌شناختی، و تحلیلی داستان‌های برآمده از پژوهش‌های فرهنگی دانست؛ درحالی‌که منظر دوم با کارکرد ارتباطی، عملیاتی، و پراتیک دانش¬های اجتماعیِ برآمده از این پژوهش‌ها پیوند دارد. در ادامه کوشش شده است تا این دو منظر بیشتر توضیح داده شود. از این رهگذر تلاش می‌شود تا برخی مشکلات موجود در تحقیقات فرهنگی در کشور هم واکاوی شود.

دشواری‌ها و کاستی‌های پژوهش‌های فرهنگی

به‌طور کلی، در حوزۀ فرهنگ با دو دسته پژوهش سروکار داریم که می‌توان ذیل پژوهش‌های ناظر بر سیاست‌گذاری و پژوهش‌های انتقادی/نظری دسته‌بندی کرد. هریک از این دسته‌ها با مشکلات و کاستی‌هایی روبه‌رو هستند که آشنایی با آنها چه‌بسا راهی را برای برون‌رفت از این وضعیت و تولید داستان‌های سودمندتر بگشاید. منظور از مشکلات آن‌دسته از متغیرهایی است که مانع پژوهشگران برای اجرای کارهای دقیق و جدی می‌شود؛ و کاستی‌ها نیز به ضعف‌هایی اشاره دارد که به نوع نگاه و روش پژوهشگران در تحلیل موضوع مورد بررسی آنها آسیب می‌زند و از این‌رو، عمق و جدیت کارهای علمی در حوزۀ فرهنگ را به مخاطره می‌اندازد.

یکی از مهم‌ترین موانع بر سر راه پژوهش‌های فرهنگیِ مؤثر، نبود داده‌های طولی و فراگیر در دسترس محققان است. با پیمایش‌های ملی مانند امواج گوناگون «پیمایش‌های ملی مصرف کالاهای فرهنگی در ایران»؛ «وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی در ایران»؛ پیمایش‌های «ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» و «سنجش سرمایه‌های اجتماعی» بخشی از این موانع برطرف شده است. اما دو مشکل مهم در اینجا دیده می‌شود. نخست، پژوهشگران به داده‌های خام این تحقیقاتِ گسترده دسترسی کافی ندارند. گاه ممکن است به واسطۀ روابط پژوهشگران یا در شرایطی خاص چنین دسترسی برای پژوهشگران ویژه‌ای وجود داشته باشد اما قاعده‌ای مشخص در اینجا دیده نمی‌شود. از این‌رو، نمی‌توان از استاندارد روشنی برای دسترسی به داده‌های فرهنگی خام در کشور سخن گفت. در عوض، در بیشتر مواقع تحلیل‌های فرهنگی روی تحلیل‌های آماری یا غیرآماری دیگر محققان صورت می‌گیرد. حاکمیت الگوی «تحلیلِ تحلیل‌ها» در فضای علمی کشور سبب شده است تا کمتر شاهد نوآوری در نظریه‌ورزی دربارۀ مقولات فرهنگی در کشور باشیم. نوعی تکرار گفته‌های دیگران در اینجا حاکم است که شوربختانه حتی دامن تحلیل‌های تاریخی را هم گرفته است. تصور کنید محققان تاریخ به جای مراجعه به اسناد تاریخی به تحلیل دیگر محققان از این اسناد بسنده کنند!

مشکل دیگر نبود پایگاه‌های مشخص برای داده‌های فرهنگی برآمده از این تحقیقات است. پژوهش‌هایی که با صرف بودجه‌های کلان ارائه می‌شوند، به حال خود رها شده و گاه به‌دلیل ضعف بنیادهای نهادی روشن و گاه مصلحت‌های امنیتی از دسترس خارج می‌شوند. از این‌رو، باید فکری به حال «ناپیداشدن ساختاری» داده‌های فرهنگی تولیدشده کرد. یک پیشنهاد در این خصوص می‌تواند ساماندهی مراکز مونیتورینگ و تحليل اجتماعی و فرهنگی در سازمان‌ها و نهادهایی باشد که دست‌اندرکار تولید داده‌های اجتماعی و فرهنگی در پژوهشگاه‌های مرتبط با وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات اسلامی، ایسپا و مانند اینها هستند. چنان‌که گفته شد، داده‌هاي زيادي در حوزه‌های گوناگون اجتماعی و فرهنگی در مراكز پژوهشي كشور توليد مي‌شود كه يا به‌موقع به دست تصميم‌گيران نمي‌رسد يا خام و ناپرورده در اختيارشان قرار مي‌گيرد. در هر دو حالت، با چنين داده‌هايي نمی‌توان تصميمات مناسب گرفت. بلکه با آنها که با صرف هزینه‌هایی گاه هنگفت تولید می‌شوند مي‌توان در دو سطح به تحليل‌هايي مناسب و كارا دست يافت: تحلیل برای نظریه‌سازی‌های کلان و تحلیل برای سیاست‌گذاری‌های خرد و كلانِ اجتماعی و فرهنگی. این دو سطح جدا نیستند بلکه همچون قلمروهایی مستقل اما مرتبط‌اند. هرکدام پیش‌شرط‌ها و الزام‌های خاص خود را دارند که باید به‌دقت در فرایند تدارک داده‌های اولیه یا فرایند داده‌سازی به آنها توجه شود. به بیان ساده، تحلیل در هر دو سطح نیازمند فرایندها و سازوکارهای مفصل‌تر و پیچیده‌تر از «انباشت فله‌ای» نتایج تحقیقات ملی، سرشماری‌ها یا نقشه‌هایي از نوع جی. آی. اس است.

چنین مراکزی می‌توانند دست‌کم در نقش بانک‌های داده‌های جامع برای دو نوع تحقیقات پیش‌گفته، یعنی از نوع نظرورزانه/انتقادی یا مایل به سیاست‌گذاری، عمل کنند. تحلیل از نوع نخست، چه‌بسا ما را به سمت علوم انسانی بومی و متمرکز بر مسائل داخلی رهنمون شود و آن را از حال و روز کنونی‌اش رها سازد که گرفتار نوعی دلمشغولی بی‌هدف به نظریه‌هایی است که در دیگر زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی تولید شده‌اند. اما تحلیل‌های کاربردی و از جنس سیاست‌گذارانه که جدا از سطح قبلی نیست از این مراکز بهره خواهند برد، چون امکانی را فراهم می‌کنند تا تحلیل‌های کارآمد و به‌روز در اختیار مدیران و نظام تصمیم‌گیری قرار گیرد. اگر بپذیریم، دولت‌های وابسته به نظام‌های کارشناسی کارکشته و آگاه هستند، این‌دست مونیتورینگ‌های داده‌های خام فرهنگی و اجتماعی اهمیتی پایه‌ای برای عملکرد دولت‌ها خواهند داشت. برای نمونه، هدایت «کارِ جامعه‌شناسی» یا «کارِ مطالعات فرهنگی» به سوی چنین تحلیل‌هایی، شکاف همیشگی میان علوم اجتماعی و انسانی از یک‌سو و دولت از سوی دیگر را تعدیل می‌کند. درصورت وجود اطلاعات و داده‌های متناوب، به‌موقع، قابل اعتماد و کافی در زمینه‌های مختلف می‌توان ساختارهایی را در مرتبه‌های بعدی برای رسیدن به تحلیل‌هایی مناسب، ناظر بر سیاست‌های اجرایی و احتمالاً معطوف به تحولات آتیِ پدیده‌های مورد تحلیل، تعریف کرد. روشن است چند کار اصلی در چنین مراکزی باید دنبال شود: الف) تولید داده‌های متقن، قابل اعتماد و تطبیق‌پذیر حاصل از پیمایش‌های ملی و فراملی؛ ب) دسترس‌پذیرکردن شاخص‌ها و داده‌های بین‌المللی برای ارزیابی‌های تطبیقی؛ ج) تعامل مناسب و ملموس با نهادها و مراکز مسئول و مؤثر در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی مورد نظر یا دیگر بانک‌های داده‌ای.

افزون‌براین، در سازماندهی چنین مراکزی باید توجه داشت که داده‌ها بر اساس نیازهای حوزه‌هایی مشخص و با تکیه بر معرف‌ها و شاخص‌های مرتبط جمع‌آوری شوند. دو شیوه برای جمع‌آوری داده‌ها وجود دارد: گردآوری هدفمند داده‌ها بر اساس شاخص‌های از پیش موجود، و گردآوری غیرهدفمند. در نوع اول که به نظر اقتصادی و کاربردی‌تر است، از پیش باید شاخص‌های مورد نیاز تحلیل‌ها تعریف و داده‌های مورد نیاز تهیه و گردآوری شود. برای نمونه، اگر تحلیل مسائل حوزۀ آموزش مورد نظر باشد باید داده‌های لازم و مرتبط با شاخص‌ها و زیرشاخص‌هایی مانند نرخ باسوادی، نرخ بی‌سوادی، سرانه‌های فضاهای آموزشی، برابری دسترسی به امکان‌های آموزشی نو، و مانند اینها گردآوری و موجود باشد. روشن است مفروضۀ تحلیل و ارائۀ سیاست‌ها این است که نظام داده‌سازی از پیش باید هدفمند و مبتنی بر سیاست‌های تحلیلی تعریف شده باشد. نبود چنین خط‌مشی کلی در نظام داده‌سازی چنین مراکزی، امکان برنامه‌ریزی‌های بعدی برای تحلیل‌های نظام‌مند را سلب می‌کند. باید به سمتی حرکت کرد که محققان و تحلیل‌گران بتوانند رویکردهای نظری خود را بر داده‌های موجود تحمیل کنند. وجود داده‌های گردآوری‌شده بدون برنامه‌های از پیش معین، تحلیل‌گران را اسیر نقصان‌های خود می‌کند. براي نمونه، مي‌توان هدف اصلی مرکز را ایجاد یا جمع‌آوری داده‌های مصرف فرهنگی دانست. دراين‌صورت، با نظر کارشناسان و با طرح و برنامه باید به سراغ داده‌های حوزه‌هاي ديگر رفت. افزون‌براين، اگر تمركز بر داده‌هاي مصرف فرهنگی است، باید تعریفی از آنها ارائه شود و به لحاظ نوع و ماهیت دسته‌بندی شوند. برخی از اين داده‌ها را از مراکز آماری کشور و برخی را از مراکز تحقیقاتی دیگر تهيه و برخی نیز باید تولید شوند. از اين‌روست كه مركز تحليل و مونیتورینگ داده‌هاي اجتماعی و فرهنگي، هم‌زمان «گردآورنده و توليدكنندۀ» داده‌ها به شمار می‌رود و به همين دليل بايد ساختار مناسب اين دو مأموريت مهم تعريف شود.


نوع داده‌ها هم مهم است. داده‌های خام و ریکودنشده بیشترین فایده را برای تحلیل‌های ثانوی دارند. بنابراین، نظام تهیه و تدارک داده‌های تحلیلی باید بر تدارک چنین داده‌هایی ناظر باشد. معنای این گفته ناکارآیی مواردی مانند درصدها و فراوانی‌ها و سایر آمارهای توصیفی و استنباطی موجود نیست بلکه داده‌های خام، امکان پردازش ثانویه و آزمون‌های متنوع برای بررسی فرضیات مختلف را فراهم می‌کند. تکرار این اصل مهم نباید ملال‌انگیز باشد که ما به واسطۀ داشتن نظریه‌های مؤثر، و نه تنها داده‌های متکثر، می‌توانیم به تحلیل‌های درخور دست یابیم. تکیۀ مفرط بر داده‌ها و جست‌وجو برای تحلیل‌ها به مانند آن است که اسب را پشت گاری ببندیم. عامل حرکت در تحلیل‌ها، نظریه‌ها هستند. با وجود این، نظام داده‌سازی باید به گونه‌ای طراحی شود که هرچه بیشتر بتوان نظریه‌های متنوع‌تری را با داده‌های موجود آزمود، یا امکان‌های بیشتری برای تولید نظریه فراهم کرد.

شرط دیگر ارائۀ تحلیل‌های مناسب، وجود داده‌هایی است که مقایسه و تطبیق میان آنها امکان‌پذیر باشد.  گردآوری داده‌های انبوه اما مقایسه‌ناپذیر کمکی به روند تحلیل‌های ثانویه نمی‌کند. مرکز باید در مورد جمع‌آوری داده‌ها و کیفیت آنها برای تحلیل، تصمیم‌گیری کند. پیمایش‌های ملی یا داده‌های به‌دست‌آمده از آمارگیری‌های رسمی بسیار مناسب و مقایسه‌پذیرند.  در کنار چنین داده‌هایی باید راهبردهای نمونه‌گیری و اطلاعات جامعه‌های آماری وجود داشته باشد تا امکان‌های تحلیل گسترش یابد.

چنین مراکزی در تکمیل مأموریت خود می‌توانند الگوی روشنی برای نظام گزارش‌گیری یا سیاست‌های درخورِ چاپ و انتشار داشته باشند. فارغ از شكل خروجي‌هاي مركز تحليل داده‌ها، همۀ آنها ناظر بر اهداف عمده‌اي هستند كه پيش‌تر به آنها اشاره شد. به عبارت دیگر، خروجي‌ها بايد بر شناسايي مسائل، گزارش كيفي و كمّي آنها و راهكارهاي اجرايي بر اساس تقسيم كار نهادها و مراكز درگير ناظر باشند. اشكال مختلف گزارش‌هاي مركز در ذيل آمده است:

الف) خلاصه‌ها و توصیفات آماری: اين دسته شامل گزارش‌های توصيفي در قالب جداول و نمودارها و اشكال مؤثري است كه براي طرح موضوع و تغيير توجهات برنامه‌ريزان يا به دنبال درخواست آمارهاي توصيفي از موضوعات توسط افراد و نهادهاي مختلف تدارك ديده مي‌شود.

ب) تحلیل‌های موضوعی خرد: گزارش‌هاي چاپ‌شده از سوی مركز تحليل و مونیتورینگ مي‌تواند بر موضوعات خردي متمرکز باشد كه در سطوح مختلف استاني و منطقه‌اي مطرح‌اند. اين تحليل‌ها براي كاربردهاي محلي و برنامه‌ريزي‌هاي منطقه‌اي مفيدند. استانداري‌ها، شهرداري‌ها و ساير نهادهاي برنامه‌ريزي فرهنگي اجتماعي محلي، مشتريان اين نوع تحليل‌ها به شمار می‌روند.

ج) تحلیل‌های موضوعی کلان: در مقايسه با تحليل‌هاي نوع پیش، اين دسته از حيث سطح تحليلي متفاوت است. براي نمونه، اگر بنا بر تحليل وضعيت خودكشي يا برابري آموزشي در سطح ملي باشد، گزارش‌هاي مركز بايد براي اين سطح هدف‌گذاري شود.

د) نظریه‌ورزی‌های کلان: مديريت جامعه نيازمند نظريه‌هاي كلاني است كه درخصوص جامعه به‌مثابۀ كل سخن مي‌گويند. براي نمونه، تحليل پارسنز در نظريۀ نظام‌ها، تحليل هابرماس در كتاب تحول ساختاري در حوزۀ عمومي، تحلیل استوارت هال از تاچریسم، یا کتاب معظم سرمایۀ مارکس،کلیت اجتماعی را موضوع تحليل خود قرار دادند. اين نوع تحلیل را نباید مختص كلاسيك‌های علوم اجتماعی و اقتصاد دانست. كتاب‌ها و نظريه‌هاي زيادي وجود دارند كه به دنبال ارائۀ درك مناسب‌تري از جوامع هستند: نظريۀ گيدنز دربارۀ فردگرايي، نظريۀ بومن دربارۀ عشق سيال، نظريۀ حاد واقعیت بودريار و مانند اينها. هدف اصلي مركز تحليل داده‌هاي اجتماعی و فرهنگي مي‌تواند ارائۀ نظريه‌هايي بومي براي درك بهتر جامعۀ ايران باشد؛ عاملی كه مي‌تواند اين مراكز را به «انديشگاه‌ها» يا «مؤسسات مولد دانش» يا به بيان معمول «تينك‌تنك»ها نزديك كند.


پراتیک پژوهش‌های فرهنگی

ترویج دانش در میان مردم به‌ویژه وقتی پای علوم دقیقه در میان است، به باور برخی، شاید مسئلۀ مهمی تلقی نشود.  اما، در علوم انسانی این برداشتی ناسودمند و چه‌بسا ناممکن باشد. دیدگاه‌های مختلفی در این‌باره وجود دارد که در پاسخ به این پرسش مهم شکل گرفته‌اند: رابطۀ میان علوم اجتماعی و انسانی با جامعه یا مردم عادی چگونه است؟ ساحت ارتباطی و ترویجی دانش‌های فرهنگی و انسانی از این زاویه پیش کشیده می‌شود. در ادامه کوشش می‌شود از این منظر به برخی ضعف‌هایی اشاره شود که دامن پژوهش‌های فرهنگی را گرفته است. در اینجا به‌طور مشخص به این نکته اشاره می‌شود که دستاوردهای پژوهشی در حوزۀ فرهنگ به‌ویژه آنهایی که خود را از جنس کارهای انتقادی می‌دانند باید با بدنۀ اجتماعی و عقل سلیم جامعه پیوند برقرار کنند و به اصطلاح سودمند واقع شوند. از این‌رو، پرسش مهم این خواهد بود با چه تعبیری از کار انتقادی و روشنفکری می‌توان با عرف عامه پیوند خورد و از این رهگذر تغییراتی را در زندگی روزمره پدید آورد؟

یکی از تعابیر مناسب را می‌توان در کار استوارت هال (1996/1386) در مقالۀ «مطالعات فرهنگی و میراث‌های نظری آن» دید. در این متن او به دو جنبه از کار روشنفکری در مطالعات فرهنگی، پیوند نظریه و عمل سیاسی (بخوانید کنش برای تغییر وضع موجود)، و مانند آن اشاره کرده است. او به دو نوع جاه‌طلبیِ پروژۀ مطالعات فرهنگی و دوجبهه‌ای اشاره دارد که روشنفکران ارگانیک به‌طور هم‌زمان درگیر آن هستند. به گفتۀ او، از یک‌سو روشنفکران و محققان حوزۀ فرهنگ باید بر کارهای نظری  متمرکز باشند. به عبارت دیگر، اشارۀ او به کوشش‌ها برای حل مسائل نظری این حوزه از علم و تعمیق و تقویت بنیادهای نظری است. از سوی دیگر، مأموریت پژوهشگرانی که نقش روشنفکر ارگانیک را ایفا می‌کنند این است که مسئولیت انتقال دانش نظری کسب‌شده را به مردم و دخیل‌کردن آن در زندگی روزمره برعهده گیرند. چه‌بسا، پژوهشگران درک نظری پیچیده و عمیقی نسبت به موضوع پیدا کنند، اما اگر چنین ترازی از دانش برای بهبود زندگی مردم به کار نرود و در چارچوب مراکز علمی و دانشگاه‌ها باقی بماند، چه فایده‌ای خواهد داشت؟ از این‌روست که در علوم انسانی و اجتماعی نمی‌توان به مسئلۀ انتقال دانش به مردم و تزریق آن به عرف عامه یا عقل سلیم جامعه بی‌توجه بود. پیوند پژوهشگران حوزۀ فرهنگ فارغ از اینکه در چه مرکزی فعالیت دارند با جامعه از این منظر قابل‌تعریف است. از همین زاویه، به نظر می‌رسد پژوهش‌های فرهنگی در کشور با مشکل روبه‌رو هستند، چون در بهترین حالت آنها رو به سوی سیاست‌گذاران دارند. در مورد پژوهش‌های انتقادی/نظری هم مشکل این است که در حصار دانشگاه‌ها باقی مانده‌اند.

بگذارید با مثالی این نکته را ساده‌تر کنیم. همۀ خانواده‌هایی که فرزندان نوجوان یا جوان دارند با دغدغۀ تأثیر بازی‌های رایانه‌ای بر زندگی نوجوانانشان درگیرند. به‌رغم وجود مراکز مختلف دولتی و فرادولتی (حاکمیتی) و قوانین فراوان برای نظارت و کنترل بر ورود بازی‌های رایانه‌ای در ایران، هنوز اراده‌ای مؤثر برای کاهش این دغدغه در میان خانواده‌ها دیده نمی‌شود. پژوهشگران حوزۀ بازی‌های رایانه‌ای در این میان می‌توانند نقشی مهم ایفا کنند. آنها می‌توانند ابعاد مهم و مؤثر مخاطرات و سودمندی‌های این بازی‌ها را با دانشی عمیق هم برای خانواده‌ها و هم برای سیاست‌گذاران، البته به زبان‌هایی متفاوت، نشان دهند. امروزه، وقتی صحبت از دنیای بازی‌های مجازی می‌شود، بخش زیادی از جامعه واکنش‌های مبهمی از خود نشان می‌دهند. این نگرانی گاه آن‌قدر زیاد است که نه فقط مسئولان بلکه خانواده‌ها را به این نتیجه رسانده است با هیولایی مهارنشدنی روبه‌رو هستند. بخش زیادی از این نگرانی به ناآگاهی ما از توان‌های ایجابی و بالقوۀ این ابزارها بازمی‌گردد. مانند هر فناوری نورسیده‌ای دنیای بازی‌های مجازی و مشتقات آن هم گرفتار تردیدهای اولیه از سوی افرادی است که همیشه موضعی محافظه‌کار و مردد دارند. تا آنجا که به مسئولان و سیاست‌گذاران مربوط است، مواجهۀ آنها با فضا و دنیای مجازی همچون عاملی برای «هراس اخلاقی»  است. به هنگام انتقال دانش این حوزه به جامعه، پژوهشگران می‌توانند ذهنیت جامعه را برای پذیرش این ساحت تازه‌فناورانه آماده کنند. برای نمونه، می‌توان به زمینه‌ها و دلایلی پرداخت که نظام آموزشی ما هنوز در برابر ورود بازی‌های رایانه‌ای به مدرسه مقاومت می‌کند. به رفتار مالی مردم در جامعه دقت کنید! به‌راحتی با این موضوع کنار آمده‌ایم، بدون دیدن و لمس پول، معاملاتمان را در فضای مجازی انجام دهیم و از این انتخاب نگرانی‌ای نداریم. اما در مورد «آموزش از طریق بازی»  چطور؟ چه عاملی در نظام‌های آموزشی وجود دارد که مانع این حرکت انقلابی در آموزش مدرسه‌ای می‌شود؟ اینها پرسش‌هایی است که پژوهشگر حوزه‌های فرهنگی قادر به یافتن پاسخ‌های درخور و انتقال آن به جامعه است.

در پیوند با نقش پژوهشگران در انتقال دانش به جامعه، مشکلی دیگر وجود دارد که پژوهش‌های فرهنگی در کشور از آنها رنج می‌برند. به بیان ساده، مشکل اصلی در غفلت از ویژگی مهم تحقیقات فرهنگی است که به بیان رایج در مطالعات فرهنگی، «زمینه‌گرایی رادیکال»  خوانده می‌شود. زمینه‌گرایی هدف تحلیلی مهمی دارد و امیدوار به فهم عمیق، سودمند و البته جدیِ واقعیت و شرایطی است که در آن قرار داریم. با این امید است که هم‌زمان پژوهش‌های فرهنگی برآمده از مطالعات فرهنگی، پای‌بندی اخلاقی  هم دارند؛ به این معنا که این‌دست پروژه‌ها می‌توانند در نگاه خوش‌بینانه، به لحاظ فکری و نظری هم جدی باشند و هم به لحاظ عملی و سیاسی، سودمند (گروسبرگ، 2019: 38ـ68). بنابراین، اگر تراز دانش را فقط به پیچیدگی‌های نظری و رتوریک آن محدود کنیم، آن‌گونه که برای نشریات دانشگاهی و کسب پرستیژهای رایج علمی در بازار جهانی و بزرگ تولید علم مهم است، پیکره‌های عموماً رایج دانش را شاهدیم که با زمینه و جامعۀ مورد نظر پیوندی ندارد. و اگر بنا را بر بهبود یا دست‌کم میل به مداخله در وضعیت موجود بگذاریم، باید درپی شکل دیگری از دانش، کنشگری اجتماعی و روشنفکرانه، و مدیوم‌های ترویج دانش باشیم (در این‌باره نگاه کنید به: استریفاس، 2010: 3ـ25). برای این منظور باید به نیازها، امکان‌ها، و محدودیت‌های بزنگاهی  اندیشید و برنامه‌های پژوهشیِ مناسب چنین رویکردی را سامان داد. به نظر می‌رسد، ما پژوهشگران فرهنگی در ایران حس لازم برای شناسایی این نیازهای بزنگاهی خاص خودمان را هنوز نیافته‌ایم و در میدانی بازی می‌کنیم که از پیش به‌دلیل نیازهای بزنگاهیِ دیگر زمینه‌ها (به‌ویژه حاصل از غلبۀ بازار علم جهانی) تعریف شده است. در نتیجه، نبود درک بزنگاهی از مسائل اطرافمان یکی از مهم‌ترین کاستی‌های پژوهش در حوزۀ فرهنگ است.


سخن پایانی

در این نوشتار کوتاه کوشش شد تا برخی دشواری‌ها، موانع، و کاستی‌ها در پژوهش‌های فرهنگی کشور برجسته شود. چه‌بسا این‌دست تلاش‌ها برای محققان حوزۀ فرهنگ در ایران امروز سودمند باشد تا با نگاهی تازه به جدال‌های مفهومی و دوگانه‌سازی‌های رایج بنگرند و راه‌های تازه‌ای برای پژوهش‌های سودمندتر بیابند. تکیه بر مفهوم سودمندی برای آن است تا از دوگانه‌سازی‌های مبتنی بر جداسازی‌های قطعی و مرزگذاری‌های نامستند، رها شویم. هم‌زمان، بازنگری در شیوۀ مواجهه با موضوعات فرهنگی با تکیه بر مفاهیمی مانند «زمینه‌گرایی رادیکال»، «تحلیل بزنگاه» و «روشنفکری ارگانیک» فضای تازه‌ای برای کنشگری در میان دو سر سیاست‌گذاری از یک‌سو و گفت‌وگوی با مردم از سوی دیگر باز کند. از همین زاویه است که تلاش‌های مفهومی باید بر درک ابعاد مختلف، کلی، و چندگانۀ پدیده‌ها ناظر باشد. اما خیلی زود باید به این نکته اشاره کرد که منظور از درک کلی، مسامحه، آشتی، و یافتن نقطۀ وسط در معنای ارسطویی نیست؛ مفهومی از اعتدال که در میان ما اغلب رایج است بلکه نوعی عمل در فضاهای بینابینی  است. در این فضاهاست که شاید بتوان سستیِ مفاهیم تثبیت‌شدۀ موجود در فضای علمی کشور را نشان داد: مفاهیمی مانند طبقه، سبک زندگی، و از همه مهم‌تر، خودِ مفهوم جامعه. پنداشت اولیه این است که خود مفاهیم تثبیت‌شده گاهی همدست سازوکارهای ایجاد ابهام و کژشناخت، یا در بیانی رادیکال‌تر، ایدئولوژیک در جامعه می‌شوند که پیامد مستقیم آن ایجاد کژفهمی در میان محققان است. روشن است تا چه میزان این کژشناخت‌ها می‌تواند موجب کوشش‌های معیوب در حوزۀ سیاست‌گذاری شود.

بگذارید در پایان برای روشن‌کردن مفهوم زمینه‌گرایی رادیکال و درک بزنگاهی، مفهوم «جامعه» و بدیل آن «ناجامعه» را مثال بزنیم. شاید برخی فکر کنند این مفهوم در مقابل جامعه است. یا چنین برداشت کنند که ایران در وضعیت پیشاجامعه است. این شیوۀ ورود به بحث از پایه نامعقول است. همیشه جمعی از انسان‌ها توان ایجاد جامعه را دارند. کیست که بتواند جامعۀ ایرانی را انکار کند؟ ناجامعه اما مفهومی تحلیلی برای تعیین نوع مواجهۀ ما با ساحتی از واقعیت اجتماعی است که در آن زیست می‌کنیم و بر اساس رویکردهایی در علوم اجتماعی «جامعه» نامیده شده است. در ساده‌ترین توصیف، می‌توان ناجامعه را بُعدی دیگر از حیات اجتماعی دانست. برای فهم این بُعد لازم است به ریشه‌های مفهوم جامعه در جامعه‌شناسی متعارف بازگردیم که آن‌را با «واقعیت اجتماعی تثبیت‌شده یا در حال تثبیت» برابر می‌دانیم. این برداشت مبتنی بر کلیتی است که همۀ ساحت‌های دیگر را در خود ادغام یا سرکوب می‌کند. برای نمونه، وقتی از جامعۀ ایران سخن گفته می‌شود در نگاه نخست، ساحتی مانند قومیت، یا الگوهای نوبه‌نوشوندۀ زندگی در میان جوانان در آن محو و ناپیدا می‌شود. شاید در آغاز، عیبی در این شیوه از بیان دیده نشود، حال تصور کنید زاویۀ نگاهمان را در تراز سیاست‌گذاری تنظیم کنیم. می‌توان سیاست‌گذاری‌ای مبتنی بر مفهوم جامعۀ ایران یا به‌عکس، مبتنی بر ساحت‌های خُرد ناجامعه‌ای داشت. کیفیت برابری و عدالت در جامعه از این منظر دگرگون خواهد شد. افزون‌براین، ناجامعه به وضعیت همیشه نوشونده و دگرگون‌شونده‌ای در حیات اجتماعی اشاره دارد که شکل‌گیری‌ها و پیکربندی‌های تازه‌ای را تقویت می‌کند که خارج از مرزهای مفهوم جامعه هستند. ناجامعه مفهومی است که در واکنش به برداشت ایدئولوژیک و کلیت‌ساز از جامعه ساخته شده است تا هرچه بیشتر ایدۀ توجه به تفاوت‌ها را زنده کند. روشن است این برداشت مدافع سیاست تفاوت در جامعه و تنظیم سازوکارهای حکمرانی و سیاست‌گذاری عمومی بر پایۀ آن است. درک بزنگاهی دقیقاً از همین زاویه مطرح می‌شود چون ما با واقعیت پیچیده‌ای سروکار داریم که ایجاب می‌کند روایتمان از آن‌را، تا آنجا که برای ما مقدور است، در قالب بازنمایی و بازآفرینی ارائه کنیم (نگاه کنید به: دیویس، 2019: 46ـ56). این محور نخست زمینه‌گرایی رادیکال است.

این نوشتار در شماره دوم نمایه پژوهش منتشر شده است.




برچسب ها
از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید