دچار روایت تکساحتی از افغانستان هستیم
سومین نشست از سلسله نشستهای «افغانستان یکسال پس از ظهور مجدد طالبان»، سهشنبه ۱۵ شهريور ۱۴۰۱ با حضور علیرضا کمیلی (پژوهشگر مسائل جهان اسلام و افغانستان) و محمدقاسم عرفانی (پژوهشگر روابط بينالملل و رئيس مؤسسه تحقيقات صلح و توسعه كابل) و دبیری محمود ذکاوت (پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر)، در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، برگزار شد.
در بخش اول این نشست، علیرضا کمیلی در سخنرانی خود با موضوع «استحاله فهم افغانستان در کشاکشهای روششناختی»، به سه مشکل روششناختی در شناخت افغانستان اشاره و تصریح کرد: موضوعی که باید در نسبت بین ایران و افغانستان به آن بپردازیم، روایت افغانستان است. یک آسیب جدی توصیف افغانستان، تکساحتیبودن روایت افغانستان است. این مسأله ناشی از عدم شناخت ساختار قومی و موزائیکی افغانستان و پیچیدگیهای آن است. ما نزدیک هرکدام از گروههای قومی افغانستان که شدهایم، از همان بعد افغانستان را روایت کردهایم. روایت جامعی که بتواند تضادهای میان روایتهای متکثر را حل کند یا حداقل بتواند روابط را توضیح دهد، وجود ندارد. اگر ما بخواهیم افغانستان را با روایتهای یکطرفه تحلیل کنیم، قطعاً دچار خطای روشی در شناخت واقعیت خواهیم شد که این یک آسیب جدی است.
خیلی از نخبگان ما سواد فرَقی ندارند و تفاوت جریانات فکری در افغانستان را متوجه نمیشوند. ما چون درگیر تکروایتیهای هزارهای یا تاجیکی از افغانستان هستیم، میبینیم که روایت غالب در ایران حتی از زبان بزرگان و نخبگان، بهگونهای است که گروهی به اسم طالبان، یک جریان تکفیری ضدشیعه معرفی میشوند و همین باعث میشود وقتی طالبان روی کار میآید، به آن انگهای مختلفی چون تطهیر طالبان و ... بزنند. در یک سال اخیر بارها به افغانستان سفر کردم و تصاویر مختلف و جالب توجهی دیدم. ازجمله اینکه طالبان خیابان را بسته و امنیت را حفظ کرده بود تا دستههای عزاداری شیعیان بتوانند حرکت کنند. همین یک تصویر کافی است تا جامعه ایران را با شوک مواجه کند. این مسأله به دلیل همان تکروایتیهای ماست که در اثر تکرار، تثبیت و به گزارههای غیرقابل تبدیل، بدل شده است.
مشکل دومی که به لحاظ روشی دچارش هستیم، برساخت رسانهای است. یک رسانه در دوره جدید، با تعمد، نوعی برساخت ذهنی از افغانستان ساخته که پیچیدهتر و موثرتر و پر از دروغ است و ما نباید مسأله را سادهسازی کنیم. در حوزه رسانه، فضا بهشدت عوامزده است و مصادیقی که توسط رسانههای غربی وایرال شده، بهشدت در تحلیلها اثر میگذارد. فقط در ۵ سال گذشته، آمریکاییها ۲/۵ میلیارد دلار خرج رسانهها و حجم عظیم توسعه اینترنت و شبکههای ماهوارهای در افغانستان کردهاند و سادهسازی خروج آمریکا و پایان ماجرا، اشتباه است. آنها میتوانند هزاران صفحه را وایرال کنند و به ذهن افغانستانیها جهت دهند. در ایران هم همین مسأله وجود دارد. همین برساختهای رسانهای باعث شده، مردم ایران درک درستی از افغانستان و وقایع آن نداشته باشند. در فضای رسانهای، دائم تصویرسازیهایی که مطابق میل خودشان است، صورت میگیرد و خودشان تعیین میکنند مردم چه چیزهایی را ببینند و چه چیزهایی را نبینند. به جرأت میتوانم بگویم ۸۰٪ مواردی که در رسانهها گفته و فراگیر شده، دروغ بوده است. این تصویرسازیها بر تصمیمسازی اثر میگذارد و اهمیت استراتژیک آن همینجاست. متأسفانه فضای تحلیلی جامعه ما، بهشدت رسانهزده شده است.
مشکل سومی که به بخشی از روایت افغانستان خصوصاً طالبان مربوط میشود، موضوع عدم شناخت علمی از فرق و مذاهب افغانستان در فضای عمومی و نخبگانی جامعه ماست. در جامعه ما، هنوز تفاوت میان تکفیریها و جهادیها و ... معلوم نیست. مثلاً درمورد طالبان، بخش مهمی از جریانی که ۸۰ هزار عضو دارد، نمیتوان گفت این جریان، چه طیفی دارد. در جامعه ما، نخبگان فکر میکنند تقسیم مذهبی فقط براساس فقه است درحالی که، فقه، کلام و طریقت هر سه در تقسیمبندی نقش دارند. مثلاً یک طالب ممکن است به لحاظ فقهی شافعی ولی به لحاظ اعتقادی، تکفیری باشد. اگر این فهم نباشد، مشکل زیادی در شناخت ایجاد میشود. بخشی از پیچیدگی تحلیل طالب به این برمیگردد که تحتتأثیر مکتب دیوبند قرار گرفته است. مکتب دیوبند که مکتب شبهقاره است، خودش یک ترکیب و سنتز است و اینطور نیست که بگوییم همان حنفی ماتریدی نقشبندی است. بلکه تحتتأثیر برخی جریانات سلفی و غیره هم قرار گرفته و یک ترکیب خاصی را شکل داده است. شناخت مسائلی که مخصوصاً به حوزه فرق و مذاهب دینی مربوط میشود، نباید دستخوش عوامل عوامزده و سطحی کسانی قرار گیرد که ممکن است متخصص خیلی از مسائل نباشند. کسانی که شناخت دقیقی از فرق ندارند، دائم اظهارنظر میکنند که طالبان، تکفیری، داعش و ... هستند. اینها فقط نشانه بیسوادی است که در حوزهای که تخصص ندارند، اظهارنظر میکنند. اظهارنظر آنها هم به لحاظ علمی و هم به لحاظ عملی، غلط است. چون طالبان حتی در دوره ۲۰ ساله خود هم که سختگیری در اجرای شریعت داشتند، تخریب مزارات، کشتن شیعه و ... نداشتند. درنتیجه اگر بتوانیم این سه عنصر را در جامعه افغانستان بهدرستی تشخیص دهیم، توصیف ما از افغانستان، تازه شکل میگیرد. تا توصیف درست شکل نگیرد، نمیتوان افغانستان را به درستی تحلیل کرد و تا زمانی که نتوانیم تحلیل درستی داشته باشیم، تجویز درستی هم نخواهیم داشت.
محمدقاسم عرفانی دومین سخنران این برنامه، در ابتدای سخنان خود ضمن موافقت با تکساحتیبودن شناخت از افغانستان، در انتقاد از موارد مطرحشده، با اشاره به برخی مصادیق، از آنها بهعنوان حقایق انکارناپذیر یاد کرد و گفت: بهتر است که ما با تأمل بیشتر به قضایا نگاه کنیم. اینکه مأموران حکومتی در تأمین امنیت گروههای قومی و مذهبی کوشیدهاند، تمام ماجرا نیست. اگر به لیست وزرا و اعضای کابینه، تفاوت زبان مردم افغانستان و مقامات رسمی، سیل پناهندگان و مهاجران، نرخ بیکاری و ملاکهای انتصاب، نگاهی بیندازیم، متوجه جزئیات موضوع خواهیم شد. نمیتوان با انکار واقعیتهای موجود، مسأله را حل کرد. بهتر است که ذیل همان چهارچوب مفهومیای که گفته شد نباید مسائل را سادهسازی کنیم، با جزئیات به اوضاع افغانستان نگاه کنیم.
او در ادامه با اشاره به موضوع رقابت قدرتها در افغانستان، اظهار داشت: روایت غالب در مورد افغانستان این است که این کشور، طی نیم قرن اخیر یعنی از زمان کودتای سال ۱۹۷۳ دچار منازعه شده است اما از قرن ۱۹ به این سو، ما شاهد ناپایداریها و بیثباتیهایهای سیاسی در این کشور هستیم. تنها مقطعی که ثبات نسبی داشته، زمان حکومت ظاهرشاه و پدرش طی سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۷۳ بوده است. غیر از آن، شاهد بیثباتیها و زوالهای سیاسی و مداخلات کشورها هستیم. در این میان، نقش قدرتهای بزرگ در رقابت در افغانستان، انکارناپذیر و پررنگ است. افغانستان از قرن ۱۹ و طی قرنهای ۲۰ و ۲۱، میدان بازی قدرتهای بزرگ بوده است. با این تفاوت که در قرن ۱۹، رقابت میان قدرتهای بزرگ بود ازجمله رقابت میان روسیه تزاری و هند یا حاکم انگلیسی هند به نمایندگی از بریتانیای کبیر. ولی در قرن ۲۰، در کنار رقابت قدرتهای بزرگ یعنی ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، قدرتهای منطقهای مثل هند و پاکستان، ایران و عربستان، قطر، ترکیه و ... هم وارد میدان بازی میشوند که بعد از فروپاشی شوروی، کشورهای آسیای میانه هم به آنها اضافه شدند.
این پژوهشگر حوزه روابط بينالملل با تمرکز بر کشور آمریکا، افزود: در قرن ۲۰و پس از شروع جنگ سرد بین آمریکا و شوروی، شاهد رقابت این دو کشور در زمین افغانستان هستیم. شوروی از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ وارد افغانستان شد و در سال ۱۹۸۹ از آمریکا شکست خورد. آمریکا پس از اینکه احساس کرد بازی را برده و انتقام شکستش در ویتنام را از روسها گرفته، افغانستان را به حال خود رها کرد . با حادثه ۱۱ سپتامبر معلوم شد که این سیاست آمریکا و توافق ضمنی او با روسها مبنی بر ممانعت از شکلگیری یک دولت اسلامی در افغانستان، توافق اشتباهی بوده است. چون افغانستان، لانه تروریسم شد. روایت غالب بر این است که ۱۱ سپتامبر از خاک افغانستان برنامهریزی و اجرا شد و همین مسأله باعث شد که آمریکا دوباره به این کشور برگردد. آمریکا صرفاً به خاطر دولت ملتسازی، حقوق بشر و حقوق اقلیتها به این کشور نیامد. آمریکا نیمنگاهی هم به رقابت با روسیه، چین و ایران داشت و با حضورش در افغانستان، میخواست به اینها برسد. متقابلاً قدرتهای منطقهای هم در شکستدادن آمریکا نقش داشتند. هرچند آمریکا براساس توافقنامه دوحه از افغانستان خارج شد اما همانطور که کارشناسان و سناتورهای آمریکایی اذعان کردند، یک شکست مفتضحانه برای او بود و این در چارچوب رقابت قدرتها صورت گرفت و قدرتهای رقیب این بار توانستند آمریکا را در خاک افغانستان شکست دهند.
عرفانی به پیامدهای رقابت قدرتها در افغانستان هم اشاره و عنوان کرد: یکی از پیامدهایی که همواره اتفاق افتاده و تکرار شده، فروپاشی نظامهای سیاسی است. سلسلهای از گسستهایی که در افغانستان اتفاق میافتد، تمام توان یک دولت یا مملکت را برای تداوم وضعیت و حکومتمداری، با چالش مواجه میکند. افغانستان، جزء معدود کشورهای منطقه است که ۷ قانون اساسی در یک سده اخیر داشته است. پیامد دیگر این است که به هر میزان که قدرتهای خارجی در افغانستان رقابت میکنند و همدیگر را شکست میدهند، در کنار از بین رفتن دولتسازی، ملتسازی هم در افغانستان به محاق میرود. چون این پیروزیها و شکستها، کینهها و نفرتهای عمیقی را بین گروههای رقیب ایجاد میکند. سومین پیامد، بازتولید چرخه خشونت است. از آنجایی که گروههای نیابتی به شکل مستقیم یا غیرمستقیم با یکی از این قدرتها در ارتباط هستند و این قدرتها از آنها حمایت میکنند، هر کدام از این گروهها برای اینکه از رقیب خود پیشی بگیرند و تسلط خود را نشان دهند، خشونت به خرج میدهند و متقابلاً گروه مقابل هم، همین کار را در مقابل رقیب خود انجام میدهد.
وی درباره چشمانداز ثبات در افغانستان، خاطرنشان کرد: صرفنظر از جانبداریهای سیاسی، افغانستان همچنان بهعنوان زمین رقابت قدرتهای بزرگ است. امروز این مسأله به جضور طالبان گره خورده است. طالبان بهعنوان جریان حاکم، همزمان در دو جبهه مسلحانه، هم با داعش و هم با گروههای مقاومت درگیر است. اگر این جبههها امکان تمدید نیرو نداشته باشند، توان مقاومت نخواهند داشت که این خود باعث میشود بهتدریج، زمینه یارگیریهای منطقهای فراهم شود. بهتر است رهبران طالبان که هماکنون قدرت را در دست دارند، با اتخاذ تدابیر و انعطافهای لازم، در راستای منافع ملی و بقای خودشان، با گروههای مختلف قومی و سیاسی وارد مذاکره و تعامل شوند و در یک چارچوب مقبول و منطقی، زمینه مشارکت همگان در قدرت را فراهم کنند تا بستر منازعات داخلی از بین برود.
گزارش از: فریبا رضایی
اخبار مرتبط:
- عدم شناخت کافی از فرهنگ افغانستان، یکی از دلایل شکست آمریکا بود
- رویکرد منفعلانه و غیرکارشناسانه؛ دو چالش مهم افغانستانشناسی در ایران