جنبش های اجتماعی
هانک جانستون[2] گرچه مباحث مرتبط با مسائل اجتماعی معاصر به ندرت به موضوعات جنبشهای اجتماعی[1]، کمپینهای اعتراضی، اعتصابها، شورشها، ناآرامیها و شکل دیگر کنش جمعی توجه میکنند، در واقع، بین این پدیدهها و مسائل اجتماعی رابطه نزدیکی وجود دارد. برای مثال، غالباً فرونشاندن شورشها نوعی خشونت پلیسی است که معمولاً در اجتماعات فقیر شهری یک مسئله اجتماعی دارای اولویت بالا شناخته شده است. بنابراین، با توجه به آمار چند میلیونی وجود افراد بیخانمان در آمریکا، به سادگی میتوان سازمانهای جنبشی اجتماعی را یافت که درخواستهای افراد بیخانمان را در عرصه عمومی مطرح و راهحلهایی را برای حل مشکلات آنها ارائه میکنند. بهواسطه اعتراض و لابیگری کمپینهای سازمانهای جنبش محیط زیستی، مسائل محیطی زیستی مختلف مورد توجه عموم قرار گرفته و اولویتهای سیاسی را به خود معطوف کرده است. با وجود این، رابطه بین مسئله اجتماعی و جنبش اجتماعی نه سرسراست (نگاهی که پیشنهاد میکند که مسائل اجتماعی به شکل خودکار به جنبشهای اجتماعی تبدیل میشوند) و نه سادهانگارانه (به عبارت دیگر، جنبشهای اجتماعی راهحلهای عملی را برای مسائل اجتماعی بیان میکنند). جنبشهای اجتماعی پدیدههایی پیچیده متشکل از کنشگران اجتماعی متنوع و غالباً بسیار متفاوت هستند که راهحلهای مختلف -و گاهی منازعهبرانگیز- را برای نابرابریهای مشاهدهشده پیشنهاد میکنند. برخی مسائل اجتماعی نسبت به جنبشهای دیگر ارتباط نزدیکتری با جنبشهای اجتماعی دارند و اگر تلاشهای کنشگران جنبش اجتماعی نبود، برخی از مسائل اجتماعیِ بسیارشناختهشده مورد توجه عموم قرار نمیگرفت. برای مثال، تصویب قوانین مرتبط با رانندگی هنگام مستی، در بسیاری از کشورها عمدتاً بهواسطه کوششهای مادران علیه رانندگی در حال مستی (ام.ای.دی.دی)[3]، یک سازمان جنبش اجتماعی تأثیرگذار خاص، انجام شد. از سوی دیگر، همیشه جنبشهای اجتماعی مرتبط با مسائل اجتماعی وجود ندارد. برای مثال، هیچگاه فوران اعتراضات شهروندان علیه استعمال دخانیات یا شرکتهایی که محصولات دخانی را تولید میکنند، بهرغم هزینههای سرسامآور بیماریهای ناشی از استعمال دخانیات، را شاهد نبودهایم؛ بلکه، تغییر به آهستگی روی میدهد و غالباً از طریق مجراهای نهادی و نه بسیج عامه. گرچه سازمانهای رسمی (همانند ام.ای.دی.دی) غالباً نقشهای مهم -و گاهی اصلی- را در جبنشهای اجتماعی برعهده دارند، بهخودیخود جنبش اجتماعی نیستند. یک جنبش اجتماعی پدیدهای گستردهتر است که نوعاً گروهها و سازمانهای بسیاری را در بر میگیرد. یک جنبش که بیشتر شبیه یک مسئله اجتماعی است، یک پدیده اجتماعی پیچیده و متنوع است که رویکردها، راهبردها و موضوعات مورد توجه متنوعی را شامل میشود. جنبش زیستمحیطی شامل شیوههای متنوع تفکر درباره مسائل زیستمحیطی است. درون این جنبش، سازمانهای سازنده آن و نیز افراد بر وجوه مختلف مطالبههای زیستمحیطی، راهحلها و راهبردهای کنشگرانه تمرکز میکنند: کاهش جنگلهای بارانی در برابر سوختهای جایگزین، کنش مستقیم علیه انتخابهای محیط زیستی، صلح سبز در برابر باشگاه سیریا[4] یا فدراسیون حیات وحش جهانی[5]. ویژگی مشخص یک جنبش اجتماعی این است که کنشگران متعدد و متنوع -افراد، گروهها و سازمانهای رسمی- در طی زمان دست به کنش جمعی میزنند تا موجب تغییر اجتماعی شوند. اذعان به نیاز به تغییر اجتماعی بخش اصلی رابطه مسئله اجتماعی- جنبش اجتماعی را شکل میدهد. به بیان دیگر: اگر یک مسئله وجود نداشته باشد، چرا باید جنبهای از جامعه تغییر کند؟
به طور ضمنی این ایده که جنبشهای اجتماعی بیانگر کوشش در جهت ایجاد تغییر اجتماعی هستند (یا جلوگیری از آن-گرچه این موضوع در عمل کمتر رایج است) دارای سه مضمون اساسی است. این دیدگاه باید این موضوع را مد نظر قرار دهد که آیا برآوردها از جمعیت آسیبدیده به اندازه کافی راهحلهایی را برای مسائل اجتماعی که آنها با آن مواجه هستند ارائه میکند یا خیر. همچنین، این موضوع باید در فرایندهای سیاسی و رسانهای میانجی تعیین شود که درخواستهای یک اجتماع، مورد مذاکره قرار گرفته و در عمل به تصمیمات سیاستگذاری ترجمه میشود، که از این طریق کنشگران دیگرِ مورد بحث همانند سیاستمداران، گروههای ذینفع، پادجنبشها و دروازهبانان رسانهها، معرفی میشوند. این موضوع به مورد اول مرتبط است، زیرا نحوه تعریف -یا قاببندی- یک مسئله توسط یک جنبش، بیشتر با اینکه یک جنبش چگونه میتواند در دستیابی به اهداف موفق شود مرتبط است. سوم، گاهی دولت به جنبشهای اجتماعی برچسب مشکل اجتماعی میزند و آنها را سرکوب یا قلع و قمع میکند. گرچه در غرب، جنبشها و اعترضات جزءِ اساسی فرایندهای سیاسی هستند، در مناطق دیگر آنها چالشهایی را برای دولت ایجاد میکنند -نیرومندترین و برجستهترین میانجی آنچه یک مسئله اجتماعی محسوب میشود و آنچه نیست.
جنبشهای اجتماعی راهحلهایی را برای مسائل اجتماعی پیشنهاد میکنند
طرح ادعا، فرایند مرکزی تحلیل جنبش اجتماعی و هم تحلیل مسائل اجتماعی محسوب میشود اما رابطه ادعایی که آن جنبش طرح میکند و راهحلهای سیاستگذاری که ممکن است حاصل شود نه سرسراست و نه آشکار است. در حدود 50 سال پیش، زمانی که مطالعه جنبشهای اجتماعی در علوم اجتماعی نهادینه شد، محققانی که درباره سنت رفتار جمعی مطالعه میکردند، مدعی شدند که تنش اجتماعی و نارضایتیهای گسترده -برای مثال، نابرابری نژادی، دستمزد پایین، افزایش سریع قیمتها- علل جنبشهای اجتماعی بوده است. وقتی یک مسئله جدی اجتماعی را تعداد کافی از افراد تجربه کنند، تحت شرایط واقعی، این امر میتواند سبب ایجاد نارضایتی در تعداد کافی از مردم شود و یک جنبش اجتماعی که راهحلی را پیشنهاد میکند پدید میآید. از این نظر، پیوند میان جنبشهای اجتماعی و مسائل اجتماعی قوی بوده است و پژوهشگران بر عدم توازنها یا تنش در ساختار اجتماعی بهمنزله مکانهایی تمرکز کردهاند که هراسها، شورشها، اعتراضات و جنبشهای اجتماعی احتمالاً در آنجا روی میدهد. این دیدگاهها، غالباً جنبشهای اجتماعی را بهمنزله واکنشهای جمعی به مسائل اجتماعی و وسایل راهحلهای پیشنهادی تلقی میکنند. جنبشهای اجتماعی و کمپینهای اعتراضیِ واکنشهای نسبتاً غیرمعمول و غیرنهادینهشده به گسست اجتماعی محسوب میشود. بنابراین، درحالیکه برخی ادعاها ممکن است از طریق مجاری سیاسی و سیاستهای حزبی ساخته شود، صرفاً گونه خاصی از مسائل اجتماعی به بسیج جنبش اجتماعی متمرکز شده است: نارضایتیهای افرادی که به مجاری نهادینهشده یعنی ادعای حاشیهای و ادغامنشده جامعه دسترسی ندارند.
همچنانکه دستورالعمل پژوهش درباره جنبش اجتماعی به پیش میرود، مشخص میشود که نسبت به آنچه افراد بهطور جمعی بر جدیت یا حوزه یک مسئله اجتماعی تأثیرگذارند، عوامل خیلی بیشتری در توسعه یک جنبش اجتماعی نقش دارد. علاوه بر درخواستهایی که شرکتکنندگان اصلی را بسیج میکند، توانایی همگانیکردن یک درخواست به گونهای که بتواند تعداد بیشتری از حامیان را به خود جلب کند، نقش اساسی در موفقیت یک جنبش دارد. بیشتر همانند یک بازار مسائل اجتماعی که در آنجا ادعاهای مختلف برای جلب توجه عمومی با هم رقابت میکنند، محققان جنبش اجتماعی پی بردهاند که گرچه جامعه از طیف وسیعی از گروههای آسیبدیده حمایت میکند، و هر کدام نیز درخواستها و راهحلهای مختص خود را دارند، فقط برخی گروهها میتوانند موفق شوند. پژوهشها نشان میدهد که تفاوت کلیدی بین موفقیت و شکستِ سطح منابعی است که جنبش میتواند به خود جلب کند: هرچه منابع یک جنبش بیشتر باشد، احتمال اینکه ادعاها و درخواستهای آن در افکار عمومی جایگاهی کسب کند بیشتر است. به بیان دیگر، نه میزان جدیبودن درخواستهای یک جنبش و نه عملیبودن راهحلهای آن، تعیینکننده مسیر پیشرفت یک جنبش و موفقیت دستور کارهای آن نیست؛ بلکه، منابع (پول، ساختمانها، تجهیزات)، منابع سازمانی (شبکهها، تماسهای رسمی، کارایی و تعهد شرکتکنندگان) و منابع فرهنگی (شهرت، نمایش رسانهای، شعارها و راهبردها) عناصرکلیدی بسیج موفقیتآمیز بودهاند.
تا آنجا که جنبشهای اجتماعی راهحلهایی را برای مسائل اجتماعی پیشنهاد میکنند، در این صورت، موفقیت راهحلها به برنامهریزی و اجرای عامدانه و هدفمحور مسیرهای راهبردی کنش توسط سازمانها، شبکهها و رهبران آنها بستگی دارد. هدف فوری این فعالیتها شامل بسیج منابع وسیعتر سازمانی و مادی به خاطر ترویج یک راهحل گروهی درون حوزه عمومی است. بهعلاوه، در یک جنبش اجتماعی، گروهای مختلف پیشنهادهای مختلف و سطح منبع مختلفی دارند. این گروهها همکاری، رقابت، مذاکره میکنند و گاهی ترک یا کنارهگیری میکنند و برای کسب توجه رسانهها با هم رقابت میکنند. درست همانند بازار مسائل اجتماعی، گروههای متعدد درون یک جنبش اجتماعی به شکل رقابتی دستورکارهای خود را تبلیغ میکنند. منابع نسبی هر گروه تعیین میکند که چه تأکیدها، موضوعات مورد توجه، دستورالعملها و راهحلهایی شنیده خواهد شد.
علاوه بر منابع، گروههای جنبش اجتماعی باید با کنشگران نهادی در بخشهای تجاری، دولت و -به شکلی فزاینده- در سطح تراکنشی رقابت کنند. در دولتهای دموکراتیک، اینها بازیگرانی کلیدی هستند که همه تغییرات در سیاستگذاری بهواسطه آنها روی میدهد. بنابراین، در دولتهای دموکراتیک مجراهای جاافتادهای برای بیان نارضایتی -احزاب سیاسی و سیاستهای گروههای ذینفع- وجود دارد و اینکه آیا راهحلهای مسائل اجتماعی از جانب جنبشهای اجتماعی یا کنشگران سیاسی نهادینهشده مطرح شوند، تا حدودی به ساختار فرصتهای سیاسی بستگی دارد که به یک مسئله یا مشکل خاص مربوط میشوند. در تبعیض سیاسی علیه سیاهان در جنوب[6]، توجه به ادعاهای مطرحشده درباره نابرابریهای ناشی از تفکیک نژادی از طریق مجاری سیاسی نهادی امکانپذیر نبود. رهبران جنبش حقوقِ مدنی مجبور بودند تا مسیر اعتراض و بسیج جنبش را در پیش بگیرند تا پذیرفته شوند، به طوری که بسیاری از اقدامات آنها در سطح فدرال انجام میشد، جایی [امکان] گشایشهای سیاسی کوچکی در دولتهای کندی و جانسون وجود داشت.
شکل و دسترسپذیری نهادهای سیاسی و دسترسی به مجراهای سیاسی، عوامل تعیینکننده کلیدی برای موارد ذیل هستند: الف) چه کسی راهحلهایی را برای مسائل اجتماعی پیشنهاد میکند؛ ب) کدامیک از مسائل اجتماعی وارد حوزه عمومی خواهند شد؛ ج) این راهحلها برای مسائل اجتماعی چگونه به قانون تبدیل میشوند، یعنی اینکه تا چه میزان راهحل سیاسی نهایی از پیشنهادهای اصلی جنبش اجتماعی مشتق خواهد شد. راهحلهایی که جنبشهای اجتماعی برای مسائل اجتماعی و واکنشهای سیاستگذاری ارائه میکنند، در صورت وجود، و از بسیج اجتماعی منتج میشوند، نتیجۀ تعامل پیچیده و مذاکره در میان بسیاری از کنشگران نهادها و غیرنهادی مختلف هستند.
جنبش های اجتماعی مسائل اجتماعی را تعریف میکنند
بنابر تصدیق پژوهشگرانِ جنبش اجتماعی، نحوه تعریف ادعاهای یک جنبش اجتماعی، عنصری کلیدی در درک موفقیت یا شکست آن است. بنابراین، به دلیل اینکه جنبشهای اجتماعی غالباً بازیگران کلیدی در مباحث سیاستگذاری عمومی هستند، اینکه یک مسئله اجتماعی چگونه تعریف میشود، یا -در قاموس تحلیل جنبش اجتماعی- چگونه قاببندی میشود، تا حدودی شکل و اساس بازار مسائل اجتماعی و درنهایت سیاستهای حاصل از آن را تعیین میکند. درنهایت، در میان گروهها و سازمانهای مختلفی که یک جنبش اجتماعی را در بر میگیرند، آنهایی که استعداد خاصی برای قاببندی ادعاها به شیوههایی نشان میدهند که موسیقی هماهنگی را در میان عموم مردم به صدا در آورند، احتمال اینکه نگرش خاص خود را در مورد مسئله عمومیشده بیان کنند و بنابراین بر سیاستگذاران تأثیر بیشتری بگذارند، زیادتر است.
قاببندی یک مسئله اجتماعی بیشتر همانند یک قاب پیرامون یک عکس عمل میکند: توجهات بر عناصر خاصی متمرکز و از عناصر دیگر منحرف میشود. برای مثال، مسئله عمومی دستمزدهای پایین در میان کارکنان خدماتی هتلها را ممکن است بهمنزله استثمار کارگران توسط هتلهای زنجیرهای طماع به تصویر کشید و یا بهمنزله تبعیض قومی یا بهمنزله تبعیض جنسیتی یا استنکاف از حقوق سازماندهیشده توسط اتحادیهها. همه این موارد که عناصر مسئله بزرگ و گروههای مختلف هستند -فدراسیون کار و کنگره سازمانهای صنعتی[7]، سازمانهای اجتماعی اسپانیایتبارهای مرد/زن، گروههای دانشگاهی مخالف کارگاههای استثمارگر[8]، کلیسای کاتولیک- ممکن است بسته به رویکرد خاص خود (یا به عبارت دیگر، بر اساس قاب تفسیری ویژه خود) بر یکی از این موارد تأکید کنند؛ گرچه، ترکیب خاصی از مسائل و موضوعات مورد توجه ممکن است بتواند همدلی عمومی بیشتری را جلب و احتمال افزایش دستمزدها را افزایش دهد. برای مثال، برخی ممکن است این اعترضها را از منظر منازعه قانونی مهاجران دست اول برای حمایت از خانوادهها و پیگیری رؤیای آمریکایی قاببندی کنند و نه استثمار طبقاتی. به دیگر سخن، تحلیلگر باید این موضوع را پیگیری کند که این «رؤیای آمریکایی» چگونه، الف) اولویتدادن برخی گروههای سازنده جنبشهای اجتماعی را به دیگران قاببندی میکند؛ ب) برای ترویج درخواستهایشان دسترسی آنها را به رسانهها فراهم میکند و –به منزله کالایی کمیاب- دسترسی گروههای دیگر به رسانهها را محدود میکند، و ج) درهای دسترسی را به روی مقامات و سیاستمدارانی میگشاید که در موضعی قرار دارند که میتوانند کاری را در رابطه با آن مسئله انجام دهند. قاببندی راهبردی، مسئله اجتماعی را تعریف نکرده یا حتی آنرا بهمنزله چیزی دیگر نشان میدهد؛ گرچه ممکن است به نظر برسد که این همان چیزی است که رخ میدهد. همچنین، قاببندی راهبردی میتواند از مزیت گرایش سیاسی و فرهنگی عامه مردم برای افزایش احتمال اینکه یک مسئله مورد توجهِ هم عموم مردم و هم صاحبان قدرت قرار بگیرد، استفاده کند. اما توازن ظریفی وجود دارد که باید به آن توجه کرد: به یک مسئله اجتماعی میتوان از طریق قابی آسیب زد که به شکلی گسترده در پی یک دستاویز است. اگر الزامات یک جنبش اجتماعی به اندازهای تضعیف شود که امتیازات حاصل هیچکس را راضی نکند، جنبش ممکن است نتواند روی حمایت اعضای خود حساب کند.
گرچه جنبشهای اجتماعی مسائل اجتماعی را تعریف میکنند و با آنکه حتی ستیزههای درونی نیز ممکن است -«منازعات قاب»- در میان گروههای و سازمانهای جنبش اجتماعی درباره شکل یک قاب وجود داشته باشد، بازیگران کلیدی دیگر در بازار مسئله اجتماعی نوعاً قابهای جایگزینی را پیشنهاد میکنند. دولت همیشه در موضع قدرتمندی قرار دارد تا قابهایی را که ساخته همگانی کند و تجارتها و اتحادیههای تجاری و گروههای ذینفع غالباً در نبرد بر سر قاببندی مسائل اجتماعی ایفای نقش میکنند. اما آنچه ارتباط خاصی با نحوه تأثیرگذاری جنبشهای اجتماعی بر مسائل اجتماعی دارد، نقش پادجنبشهاست؛ تصاویر آینهسان از جنبشهای اجتماعی که فعالانه با درخواستها و راهحلهای تغییرمحور مخالفت میکنند.
برخی تحلیلگران معتقدند که قابهای جایگزین در چهار دسته قرار میگیرد: انکار، عدم توافق بر سر علل، بحث در مورد راهحلهای محتمل و بیاعتبارشمردن درخواستها و راهحلها از طریق بهپرسشکشیدن شخصیت طرحکنندگان درخواستها. به دلیل این که هویت جمعی، عنصری کلیدی در اتحاد و هدف جنبش است، شرکتکنندگان در جنبش احتمالاً حملات را نمیپذیرند، اما اینها اثرات معکوسی بر نحوه واکنش عموم مردم بر درخواستهای جنبش خواهد داشت.
بحثهای جنبش-پادجنبش بر سر قاببندی مسائل اجتماعی در اینجا پایان نمییابد. برخی پژوهشگران اشاره کردهاند که جنبشهای اجتماعی زمان و منابع قابل توجهی را به ضدقابهای مخالفان خود تخصیص دادهاند. تصویر ظاهرشده، رقص سیاهی میان بازیگران کلیدی در هر حوزه مسائل اجتماعی است که از حملات و ضدحملات نوعاً منازعات سیاسی در نظام حزبی فراتر میرود. همچنین، ناظر ژرف درخواهد یافت که پیکارهای ظریف، راهبردی و گاهی بسیار حرفهای، وارد عرصه میشوند، همانطور که میتوان در قاببندی بازگشتی و ضدقاببندیِ بحث سقط جنین طی بیش از سی سال گذشته مشاهده کرد: سقط جنین بهمنزله مسئلهای پزشکی بهمعنای گرفتن جان انسان ضدقاببندی شده است، که بهمنزله مسئلهای حقوقی و موضوع انتخاب بازقاببندی میشود و سپس بار دیگر بهمنزله «این یک انتخاب نیست، زندگی است» بازقاببندی میشود. این توالی چیزی نیست جز زرقوبرق نبردهای قاببندی روی زمین، نیازی به ذکر اینکه این دوئلهای رتوریک از طریق رسانههای مختلف چگونه اجرا میشوند نیست -تلویزیون، حوزههای عمومی، رسانههای چاپی، جلسات کلیسا، نشریات، فیلمهای مستند، وبسایتها و غیره- به طوری که سطح بالای منبع (همانند فرزندآوری برنامهریزیشده در برابر کلیسای کاتولیک) و تخصص رسانهای عوامل تعیینکنندۀ مهمی در تعیین اینکه چه کسی برنده میشود است. «تفسیرگران[9]» گرچه دستمزد زیادی دریافت نمیکنند (و گاهی مهارتهای خود را به شکل داوطلبانه عرضه میکنند)، به اندازهای عناصر جر و بحث جنبش اجتماعی هستند که عناصر انتخابها و منازعات سیاسی محسوب میشوند.
جنبشهای اجتماعی بهمنزله مسائل اجتماعی
در کنار راهبردهای رسانهای، نخبگان سیاسی بازیگران کلیدی در فرایندهایی به شمار میروند که مسائل اجتماعی را تعریف میکنند. بر اساس ماهیت دولت، صاحبان قدرت، یک جنبش اجتماعی را بهمنزله چالشی جدی نسبت به اقتدار سیاسی تعریف میکنند -در یک سر طیف- یا شرکتکنندهای مساعد و بدیهی در بدهبستانهای منازعات باز سیاسی دموکراتیک-در سویه دیگر طیف. پیامدهای این موضوع که نخبگان سیاسی یک جنبش را چگونه تعریف میکنند نسبت به افرادی که یک بحث را قاببندی میکنند جدیتر است. درواقع، سطح سرکوب یک جنبش احتمالاً بهترین ابزار اندازهگیری این موضوع است که نخبگان سیاسی چگونه یک جنبش اجتماعی را مسئلهساز میکنند. منصفانه است که بگوییم، بسته به جنبش، دولت میتواند سرکوبی را اجرا کند، که در امتداد یک طیف قرار میگیرد. سرکوب ممکن است سبوعانه یا نرم، موقعیتی یا نهادی باشد و پیش از بسیج -به منزله بخشی از گردهمایی محرمانه و اقدام پنهانی- یا در زمان واقعی روی دهد، زمانی که معترضان در خیابانها حضور دارند. درجه سرکوب دولت ممکن است ترکیبی از همه این ابعاد را منعکس کند و به گشودگی دولت، سطح چالش (محلی یا ملی) و شدت یا وسعت آن (انقلابی یا مختص سیاستگذاری) بستگی دارد.
دو عامل تا حدی در تعیین اینکه آیا یک جنبش اجتماعی سرکوب میشود یا خیر بر هم تأثیرگذارند. نخست، گشودگی فرایند سیاسی مستقیماً به این موضوع مرتبط است که آیا چالشهای ایجادشده از جانب جنبشهای اجتماعی مشروع هستند یا خیر. نظامهای باز سیاسی، همانند لیبرال دموکراسیهای غرب، به جنبشهای اجتماعی اجازه می دهند تا در حوزه عمومی حضور یابند. میزان تهدیدشدن اقتدار سیاسی توسط جنبش، یک عامل تعیینکننده مهم سرکوب به شمار میرود. در نظامهای سیاسی باز، جنبشی محلی که افراد را علیه ساخت یک مرکز خرید بزرگ تحریک میکند، احتمالاً بهمثابه بیان مشروع منافع محلی تعریف میشود. اما در نظامهای بسته و اقتدارگرا، یک چنین جنبشی احتمالاً سرکوب میشود. برای مثال، در جمهوری واقع در بالتیک در اتحاد جماهیر شوروی سابق، گاهی مناطق محلی برای مخالفت با ساخت کارخانجات یا معادن بزرگ بسیج میشدند. برنامهریزان مرکزی در مسکو به این پروژهها اعتقاد داشتند و مجوز مهاجرت نیروی کار خارجی و عمده را صادر میکردند؛ درحالیکه هجوم آنها میتوانست ترکیب قومی و زبانی آن منطقه را تغییر دهد. مخالفت با این برنامهها بهمنزله چالشی نسبت به اقتدار دولت کمونیستی محسوب میشد و رهبران جنبش غالباً دستگیر میشدند، تظاهرات ممنوع بود و دسترسی به رسانهها منع میشد.
بعد دیگری که سرکوب را تعیین میکند اندازه جنبش است. جنبش همبستگی لهستان چالشی آشکار و مستقیم را برای سلطه حزب کمونیست و ویژگیهای کلیدی ایدئولوژی آن ایجاد کرد، اما گستردگی و حمایت عمومی از این جنبش مانع از سرکوب کامل آن شد -دستکم برای مدتی کوتاه. بالعکس، در دموکراسیهای غربی، غیرمعمول نیست که سازمانهای سیاسی کوچکی که از ایدههای رادیکال و تاکتیکهای مقابله پشتیبانی میکنند، غالباً از طریق تصفیه تدریجی، عاملان ستون پنجم و عملیات غیرقانونی «دست کثیف» سرکوب شوند. نخبگان سیاسی هم در دولتهای دموکراتیک و هم در دولتهای اقتدارگرا آزادی عمل گستردهای برای تعیین اینکه یک جنبش اجتماعی کموبیش مسئله ساز تعریف شود یا خیر در اختیار دارند اما بهمنزله اصلی کلی، جنبشی که اقتدار سیاسی نخبگان حاکم یا مشروعیت دولت را به چالش میکشد، برچسب مسئله سیاسی را دریافت میکند. در کشور اقتدارگرای میانمار، جنبش دموکراسی بهمنزله ابزار نواستعمارگرایی غربی برچسب خورد و سرکوب شد. به احتمال زیاد، چنین موقعیتی در طیف گستردهتری از جنبشها در نظامهای سیاسی بسته روی میدهد. اما در نظامهای باز نیز، به جنبشها برچسب مسئلهساز زده میشود: در انگلستان و آمریکا، به خیریههای اسلامی -بازیگران رادیکالیسم اسلامی جهانی که به حزبالله، القاعده و حماس کمک مالی میکنند- برچسب تهدیدات ترویستی زده میشود، تعطیل میشوند و داراییهای آنها ضبط میشود. اما حتی در این مورد اخیر نیز، اگر از خشونت دوری شود، دموکراسیهای غربی غالباً گردهمایی و آزادی بیان را به شکل قانونی برای آنها تضمین میکنند. گرچه این اقدامات ممکن است نوعی حفاظت در برابر شکلهای ظالمانهتر سرکوب تلقی شود، تضمین علیه مداخلات دولتی ممانعتکننده ظریف (گاهی پنهانی) همانند نظارت و محدودکردن دسترسی به حوزه عمومی به شمار نمیرود.
همچنین نگاه کنید به: جنبش ضدجهانیشدن؛ طرح درخواست عمومی؛ پادجنبشها؛ محیط زیست و مبارزان محیط زیست؛ جنبش کارگری؛ بسیج منابع؛ جنبش گیاهخواری.
منابع برای مطالعه بیشتر:
Benford, Robert D. “Frame Disputes within the Nuclear Disarmament Movement.” Social Forces 71:677–701
Benford, Robert D. and David A. Snow. 2000. “Framing Processes and Social Movements: An Overview and Assessment.” Annual Review of Sociology 26:611–39
Della Porta, Donatella and Mario Diani. 2006. Social Movements. Malden, MA: Blackwell
Earl, Jennifer, ed. 2006. “Repression and the Social Control of Protest.” Special focus issue of Mobilization11(2)
Johnston, Hank and John A. Noakes. 2005. Frames of Protest.Lanham, MD: Rowman & Littlefield
McAdam, Doug. 1999. Political Process and the Development of Black Insurgency 1930–1970. 2nd ed. Chicago: University of Chicago Press
McCarthy, John and Meyer Zald. 1973. The Trend of Social Movements in America: Professionalization and Resource Mobilization. Morristown, NJ: General Learning
Morris, Aldon. 1986. The Origins of the Civil Rights Movement: Black Communities Organizing for Change. New York: Free Press
Smelser, Neil J. 1972. Theory of Collective Behavior. New York: Free Press
Snow, David A., E. Burke Rochford, Steven K. Worden, and Robert B. Benford. 1986. “Frame Alignment Processes, Micromobilization and Movement Participation.” American Sociological Review 51:464–82
[1]. Social Movents[2]. Hank Johnston
[3]. Mothers Against Drunk Driving (MADD)
[4]. Sierra Club
[5]. World Wildlife Federation[6]. Jim Crow South[7]. AFL-CIO
[8]. anti-sweatshop
[9]. spin doctors