حاشیهگانی
از چشماندازی میانفرهنگی، اصطلاح «حاشیهای[1]»، بهطور کلی به هویتی فردی اشاره دارد، برآمده از گرفتارشدن میان دو جهان و نیز حس عدم تعلق کامل به هیچیک از این دو جهان، حسی که در پی ورود به فرهنگی دیگر، مانند مهاجرت یا تحصیل در دانشگاهی خارجی دست میدهد. فرد با ورود به فرهنگی جدید، درمییابد که شیوههای معمول هستن و کردن دیگر کارا نیستند. این کشف هم روانی است و هم اجتماعی؛ بهت اولیه فرد از این کشف که دیگر معرفت فرهنگی مشترک و دوسویه وجود ندارد، تلاش وی درزمینۀ ایجاد ارتباط در این بافت فرهنگی جدید را با دشواریهایی روبهرو میسازد. برآمدهای فردی این تماس فرهنگی متفاوت بوده و حاشیهگانی -به معنای عام عدمتعلق کامل یا سازگاری ناقص با فرهنگی جدید- یک برآمد هویتی خاص این فرایند است.
مطالعۀ حاشیهگانی، از زمانی که علم اجتماعی در اوایل سدۀ بیستم، مفهوم غریبه -کسی که در فرهنگی جدید سرگردان است و فضایی را اشغال میکند- را باب کرد، در جریان بود. غریبه میماند و با گذشت زمان بر اثر تماس با فرهنگ جدید تغییر میکند، اما کماکان با فرهنگ میزبان رابطهای هم نزدیک و هم دور دارد، بهگونهای که در این رابطه نوعی تنش و ناهماهنگی مستمر وجود دارد، چون همگونشدن کامل جزئی از محیط فرهنگی اروپایی نیست. این مفهوم در دهۀ 1920، یعنی زمانی که عملورزانی از مکتب شیکاگو در جامعهشناسی، آنرا با گوش مخاطب امریکایی آشنا کردند، دچار تغییر شد. معنای جدید این مفهوم برساختۀ انسان حاشیهای است که فرآوردۀ تماس فرهنگی در محیط جهانوطنی جامعهای تکثرگرا که در آن گروهها با قومیتشان تعریف میشوند. انسان حاشیهای، دورگهای فرهنگی است که به دو سنت فرهنگی تعلق دارد، سودای همگونشدن به جامعۀ گستردهتر و دلبستن بدان را دارد، اما به دلایل فرهنگی طرد میشود. هیچ راهحل خرسندکنندهای وجود ندارد، چراکه فرد نمیتواند از قید هیچیک از این دو فرهنگ رهایی یابد. درواقع، انسان حاشیهای چشماندازی دوگانه دارد، یعنی جهان را از پشت دو عینک میبیند و ازاینرو، خویشتنش با تصاویری متضاد به وی عرضه میشود.
بهنظر میرسد که تحرک و تماس فرهنگی، شخصیت خاصی پدید میآورند و مفهوم انسان حاشیهای بر تضادهای درونی، انگشت میگذارد که فرد طی فرایند گذار فرهنگی گرفتار آنها میشود. نزد انسان حاشیهای، این فرایند در مرحلۀ لاینحل تعلق نداشتن به فرهنگ جدید، گسستن از فرهنگ پیشین و درنتیجه گیرافتادن در وضع بحرانی میان این دو، میماند. کودکان مهاجر نیز میان دو جهان فرهنگی مجزا گرفتار آمدهاند، بهسان نوکیشان پروردۀ فعالیت مبلغان مذهبی، یعنی دورگههایی فرهنگی که همزمان نه بهطور کامل به گروه اصلیشان تعلق داشتند و نه در گروه استعمارگر پذیرفته میشدند. در سدۀ بیستم، مفهوم انسان حاشیهای همچنان جلب توجه میکرد و به منظور ارائه شواهدی از این مفهوم، چند مطالعۀ تجربی نیز صورت گرفت. به همراه این مطالعات، دانشوران به بررسی بیشتر و کوشش تازه برای بازتعریف این مفهوم فراخوانده شدند.
توجه میانفرهنگی معاصر، به حاشیهگانی بر ویژگیهای مثبت یا سازندۀ آن پای میفشارد. حاشیهگانی هنوز هم متضمن این ایده است که انسان حاشیهای در بافتهای فرهنگی متعدد و درحالیکه به هیچیک از آنها احساس تعلق کامل ندارد، درگیر هویتش است. بااینحال، ایدههای راجع به حاشیهگانی سازنده[2] و حاشیهگانی فشرده[3]، در حال حاضر، از بحث دربارۀ افراد درگیر با تضادهای درونیشان فراتر میرود؛ بنابراین، فرد حاشیهای کسی است که میتواند از مرزهای فرهنگی گذر کند و حاشیهگانی را به نحوی سازنده، به خدمت گیرد. حاشیهگانی دیگر، فقط نوعی وضع ناتوانکننده فردی گرفتار در نوعی ناسازنما نیست، بلکه ممکن است به معنای نوعی تکثر هویتها یا هویتی ذاتاً میانفرهنگی باشد و فرد دارای موقعیت حاشیهای سازنده میتواند جایگاهی پویا بیابد. «حاشیهگانی سازنده»، مسائل هویتی را حل میکند و در وضعیتی که در آن هویت چندگانه و سیال است و حقیقتش در چندگانگی بافتهای فرهنگی که فرد دارای موقعیت حاشیهای سازنده در بستر آنها عمل میکند، نهفته است. چنین فردی از این موقعیت حاشیهای، به شکلی سازنده به معنایی شخصی بهره میبرد یا به چهرهای عمومیتر بدل میشود؛ میانجی میانفرهنگی که قادر است بر گفتوگوهای این سو و آن سوی مرزهای فرهنگی اثر بگذارد.
در مقابل، فرد دارای موقعیت «حاشیهای فشرده» نمیتواند هویتی یکپارچه برسازد و در موقعیت حاشیهگانی سرگردان و در بافت مرزهای سیال و متغیرش گرفتار است. حاشیهگانی فشرده، شباهتهایی با تعاریف پیشین از حاشیهگانی، یعنی بیگانگی فرهنگی و اجتماعی توأم با فشارهای موجود در هر دو فرهنگ -از یکی، فشار منحرفشدن و از دیگری فشار برای رفتارکردن به شیوههایی آزارنده از بهر بهدستآوردن پذیرش- نشان میدهد. دوستی مشکلآفرین است، چراکه فرد دارای موقعیت حاشیهای چندبُعدی، چنان احساس بیهمتایی میکند که بهنظرش میرسد که هیچ گروه همسالانی که بتوان با آن پیوندهایی برقرار کند، وجود ندارد. بااینحال، آموزش میانفرهنگی فرایندمدار، برای افراد حاشیهای میتواند آگاهی از وجود افراد حاشیهای دیگر را که میتوانند این خلاء وجودی را پر کنند، افزایش دهد و نیز فهم چشماندازهای هویتی خاصشان را متبلور سازد.
و نیز ببینید: فرهنگپذیری؛ شک فرهنگی
بیشتر بخوانید
Bennett, Janet M. 1993. “Cultural Marginality: Identity Issues in Intercultural Training.” Pp. 109–35 in Education for the Intercultural Experience, edited by R. Michael Paige. Yarmouth, ME: Intercultural Press
Bennett, Milton J. 1993. “Towards Ethnorelativism: A Developmental Model of Intercultural Sensitivity.” Pp. 21–71 in Education for the Intercultural Experience, edited by R. Michael Paige. Yarmouth, ME: Intercultural Press
Golovensky, David I. 1952. “The Marginal Man Concept: An Analysis and Critique.” Social Forces 30(3):333–39
Park, Robert E. 1928. “Human Migration and the Marginal Man.” American Journal of Sociology 33:881–93
Simmel, Georg. [1908] 1971. “The Stranger.” Pp. 143–49 in On Individuality and Social Forms, edited by D. N. Levine. Chicago: University of Chicago Press
Stonequist, Everett V. 1935. “The Problem of the Marginal Man.” American Journal of Sociology 41:1–12
[1] marginaity
[2] constructive marginal
[3] encapsulated marginal