خشونت خانگی

 خشونت خانگی[1] ‐ که معمولاً به ایراد عمدی آسیب جسمی، جنسی، یا عاطفی از سوی شریک جنسی یا عضو خانواده گفته می‌شود ‐ همواره جزئی از تاریخ بشری بوده است. برساخت‌یابی این مسئلهٔ اجتماعی در ایالات متحده به شیوه‌های مختلف رخ داده و با مشکل همسرآزاری آغاز شده است.

فعالانی که دغدغهٔ همسرآزاری داشتند، در دههٔ 1970، از دل نهضت‌های اخلاقی پیشگام دیگر ظهور کردند؛ به‌ویژه گروه‌های آگاهی‌بخش فمنیستی موج دومی، جنبش اجتماعی تجاوزستیز[2]، جنبش حمایت از کودکان[3]. دو مورد نخست توجهشان را به پرسش‌گرفتن منزلت درجه دومی زنان در جامعه معطوف کردند. گروه‌های آگاهی‌بخش زمان و فضایی را برای زنان فراهم کردند تا دور از زندگی پرمشغله‌شان، خاطرهٔ خود را از آزار، قربانی‌شدن، و اغلب بدرفتاری در میان بگذارند. این گروه‌ها به بسیاری از زنان امکان دادند دریابند چیزی که تجربه کرده‌اند نه‌تنها غیرمعمول نبوده، بلکه معرف تجربهٔ بسیاری از زنان بوده است. همچنین، این گروه‌ها گفتمانی را در اختیار زنان گذاشتند تا با آن دردهای فردی و جمعی‌شان را تحلیل کنند: چگونه نهادهای مردسالاری چون خانواده، نظام عدالت کیفری و دین زندگی زنان را کنترل می‌کنند و نیز چگونه زنان و دختران از تولد تا مرگ در برابر قدرت مردان بی‌دفاع و شکننده بار می‌آیند و مسائلی از این دست. مدعیات جنبش تجاوزستیزی تحلیل سیاسی را عمق بخشیدند؛ بدین‌صورت که نشان دادند چگونه وقتی زنان تجاوز جنسی را به مجریان قانون گزارش می‌کنند، قربانی آزار جنسی آنها هم می‌شوند و چگونه پلیس و دادستانان از پیگیری تحقیقات دربارهٔ محرم‌آمیزی[4] و آنچه بعدها «تجاوز به معشوق»[5] خوانده شد، تن می‌زنند. برخی زنان دیگر، تجربه‌شان از خواری و سرخوردگی برآمده از تجاوز همسرانشان را با یکدیگر در میان گذاشتند؛ حتی اگر از مجریان قانون خواستار حفاظت و اجرای عدالت می‌شدند، این مأموران با این استدلال که جرم پیگردپذیری رخ نداده است، دست رد به سینهٔ آنان می‌زدند. از این‌رو، بسیاری از زنان تجاوز و بدرفتاری جنسی شوهر را گزارش نمی‌دادند؛ آنها می‌ترسیدند کسی حرفشان را باور نکند و آنها از رنج ناشی از ترفندهای تحقیرکنندهٔ بازجویی و تحقیقات پلیس بیزار بودند.

  فعالان فمنیست که از شنیدن اعمال وحشت‌آور مردان در گروه‌های آگاهی‌بخشی زنان نقل می‌شد، جسارت پیدا کرده بودند از رهگذر ایجاد مراکز مبارزه با تجاوز جنسی و آموزش مأموران قانون در زمینهٔ روان‌ضربه و قربانی‌شناسی[6]، دست به تغییر اجتماعی زدند؛ [نوری،1] و به‌موقع پیشنهاد کردند پناهگاه‌هایی ساخته شود که قربانیان همسرآزاری در آن پناه گیرند و مدتی آسوده از تنش، در خصوص زندگی و آینده‌شان بازاندیشی کنند. در نتیجهٔ جدّ و جهد این فعالان فمنیست، جنبش پناهگاه در سراسر ایالات متحده رشد کرد. همراه با کامیابی‌های این جنبش، این آگاهی هم پدید آمد که اصطلاح همسرآزاری به‌حد کافی عمق آنچه را زنان تحمل می‌کنند، نمی‌رساند. همه قربانیان همسر بدرفتارانشان نبودند[نوری،2] . آداب‌ورسوم جنسی که تغییر پیدا کرد، شمار زنانی که بدون بهره‌مندی از مزایای ازدواج با شریک مذکری زندگی می‌کردند، افزایش یافت و از این‌رو واژهٔ همسرآزاری اسمی بی‌مسما شد. جنبش پناهگاه ‐ که اکنون جنبشی خودکفاست ‐ به این مشکل عنوان «خشونت خانوادگی»[7] داد. از منظری کل‌نگرانه[8]، خانواده پیوند صمیمی بین دو فرد تلقی می‌شود که معمولاً به‌معنی رابطه‌ای جنسی است میان دو بزرگسال دگرجنس‌خواه که با رضای خویش وارد آن شده‌اند. اما، خشونت خانگی فرق دیگری هم داشت. کم‌کم این شناخت پدید آمد که کودکان نیز قربانی‌اند؛ حتی اگر آنها صرفاً در زندگی‌شان شاهد ضرب‌وشتم بزرگسالان باشند. فعالان خشونت خانگی، که از جنبش حمایت از کودکان درس گرفته بودند، تأکید کردند این کودکان اگر پسر باشند، بیش از پسران دیگر احتمال دارد در بزرگسالی با همسر خود خشن باشند؛ یا اگر دختر باشند، بیش از دختران دیگر احتمال دارد در بزرگسالی خود را در معرض آسیب شوهر قرار دهند. از این‌رو، نظریهٔ چرخهٔ میان‌نسلی خشونت[9] ظهور کرد و در سطح جامعه طنین‌انداز شد.

فعالان کوشیدند راهی پیدا کنند مدعیاتشان دربارهٔ این نوع از عمل خشونت‌آمیز را در آگاهی عمومی زنده نگه دارند. بنابراین آنان در دههٔ 1990، برساخت تازه‌ای به این مشکل اجتماعی دادند؛ منتها این‌بار آن را «خشونت خانگی» نامیدند. این اصطلاح جدید عناصر قبلی مدعاشان را در خود گنجاند: مقصر ماجرا همچنان مردان‌اند و قربانیان زنان و کودکان؛ اما اصطلاح جدید انواع دیگری از قربانی‌شدن و بالتبع قربانیان و مقصران بیشتری را در خود گنجاند. خشونت خانگی به‌اصطلاح دامن‌گستری[10] برای گنجاندن دیگر اشکال خشونت میان‌فردی بدل شد: عواطف‌آزاری[11]، بدرفتاری مالی[12]، و آزار روحی[13] روش‌های جدیدی بود که مردان با آنها شرکای مؤنثشان را آزار می‌دادند. کامیابی این مدعیات برساخت‌یابی باری انواع تازه‌ای از خشونت خانگی را ممکن کرد: خواهر/برادرآزاری[14]، سالمندآزاری[15]، حتی هم‌اتاقی‌آزاری[16] نیز به مصادیق خشونت خانگی افزوده شد. بااین‌حال، نزد بسیاری از مردم، خشونت خانگی به‌معنی پرخاشگری‌ای است که میان افرادی که ارتباط عاشقانه دارند یا داشته‌اند وجود دارد.

  وقتی از متخصصان خواستند علل خشونت را شناسایی کنند، بر دو تبیین تمرکز کردند. نخست، تبیین جامعه‌ای بود: جامعهٔ امریکا سراسر مردسالار است. نهادهای مهمی مانند نظام عدالت کیفری، بازار کار و آموزش از ارزش‌های مروج «برتری مردان» آکنده است و سهم شکایت‌ها و رنج زنان را کوچک شمرده‌اند. نهادهایی که با رسانه‌های جمعی شوونیستی تقویت شده‌اند، هریک از دو جنس را در راستای آنچه در تلقی مردسالاری منزلت طبیعی بود جامعه‌پذیری می‌کند. جای شگفت نیست که خط‌مشی عمومی بر برتری مرد صحه گذاشت؛ مصداق بارز این موضوع شمار اندک پناهگاه‌های خشونت خانگی و دشواری‌هایی بود که این نهادها در تأمین بودجه داشتند. این محدودیت منابع اجتماعی برای کمک به قربانیان خشونت خانگی اغلب به این معنا بود که زنان ناچار بودند نزد بدرفتاران خود بازگردند. متخصصان فمنیست ‐ به‌ویژه وقتی در رسانه‌های جمعی ظاهر می‌شدند ‐ به‌کرّات توضیح می‌دادند این میزان بالای بازگشت قربانیان به این معنی نیست که «زنان خواهان بازگشت‌اند» یا اینکه آنان «خودآزارانی‌اند که از آسیب‌دیدن لذت می‌برند». متخصصان بر آن بودند علت فردی دومین علت رخ‌دادن خشونت خانگی است: مردی که تصمیم می‌گیرد زنی را که دوست دارد، آسیب زند. اگرچه او در راستای پدرسالاری جامعه‌پذیر شده است، هر مردی قدرت انتخاب دارد: می‌تواند خشم، حسادت، و ناکامی یا عواطفش را به‌سوی رفتارهایی هدایت کند که ارتباط و رابطه‌ای سالم را می‌پرورانند یا می‌تواند آسیب‌زدن به شریکش را انتخاب کند؛ شریکی که در نظر این مرد جنس پست‌تر است. متخصصان بر آن بودند حتی اگر مردی در سپهر عمومی منزلت خود را پایین احساس کند، پذیرفتنی نیست که احساس بی‌قدرتی‌اش را با اعمال خشونت نسبت به قربانیان بی‌گناه خانواده جبران کند. این متخصصان ادله‌ای را که مردان برای ازدست‌دادن کنترلشان می‌آورند، مانند مصرف شراب و مواد، رد می‏کنند و استدلال می‌کنند اینها دلیل‌تراشی‌های مرد برای پنهان‌کردن تصمیم دانسته و عمدی‌اش برای آسیب‌زدن به شریکش است.

در اواسط دههٔ 1990، فعالان مبارزه با خشونت خانگی در شکل‌دهی به خط‌مشی عمومی دستاوردهای مهمی داشتند. پناهگاه‌ها را در محله‌های بیشتری برپا کردند؛ قوانین فدرال و دولتی‌ای وضع شد که حمایت بیشتری را برای قربانیان فراهم کرد و از آن جمله می‌توان به این موارد اشاره کرد: پوشش بیمهٔ اجباری، دستور حفاظت موقت[17]، حضانت کودک، و جز آن. به‌لطف پوشش رسانه‌های جمعی از چند مورد مشهور خشونت خانگی، مانند مورد نیکول براون سیمپسون[18]- اُ. جِی. سیمپسون[19]، عموم مردم نسبت به آسیبی که خشونت خانگی به‌بار می‌آورد، بیشتر حساس شدند.

  این نمونه‌های پرسروصدا دو عنصر جدید را به مشکل اجتماعی خشونت خانگی افزود. نخستین عنصر جدید تعقیب آزارنده[20] بود: آزاررسانان به قربانیانشان اجازه نمی‌دادند رابطه را داوطلبانه ترک کنند. در عوض، آنها شریک سابقشان را تعقیب می‌کردند، هر حرکت او را از طریق رایانامه یا اینترنت زیر نظر داشتند و آنها را به اعمال خشونت‏آمیز تهدید می‌کردند یا واقعاً دست به این کار می‌زدند. تعقیب آزارنده یک نمونه از نیاز مردان به کنترل شریک مؤنثشان حتی بعد از پایان رابطه است. این عنصر مستقیماً به عنصر دوم می‌انجامد: اگر مداخله‌ای صورت نگیرد، خشونت خانگی پیوسته شدت می‌یابد؛ تاجایی‌که به قتل شریک یا شریک سابق ‐ که اغلب زن است ‐ منجر شود.

  به‌تازگی، برخی از جامعه‌شناسان از رهگذر مطالعهٔ خشونت میان‌فردی در روابط هم‌جنسان و خشونتی که زنان نسبت به شریک مذکرشان روا می‌دارند، برساخت فمنیستی از خشونت خانگی را که در آن فقط مردان بر زنان اعمال قدرت می‌کنند، نقد کرده‌اند. تحلیل‌های آنها نشان می‌دهد اگرچه ارزش‌های مردسالارانه در بسیاری از روابط ریشه دوانده است، خشونت میان همسران را نمی‌توان به‌تمامی به پدرسالاری نسبت داد.

و نیز ببینید: کودک‌آزاری؛ سالمندآزاری؛ آزار شریک جنسی؛ برادر/خواهرآزاری؛ خانوادهٔ کژکارکرد؛ خشونت.

 بیشتر بخوانید

Cho, Hunkag and Dina J. Wilke (2005). “How Has the Violence Against Women Act Affected the Response of the Criminal Justice System to Domestic Violence?” Journal of Sociology and Social Welfare 32: 125-139

Gondolf, Edward W. (1998). Battered Women as Survivors: An Alternative to Treating Learned Helplessness, Lanham, MD: Lexington Books

Hoffman, Kristi L.; K. Jill Kiecolt; and John N. Edwards (2005). “Physical Violence between Siblings: A Theoretical and Empirical Analysis”, Journal of Family Issues 26: 1103-1130

Renzetti, Claire (1992). Violent Betrayal: Partner Abuse in Lesbian Relationships, Newbury Park, CA: Sage

 [1] domestic violence

[2] anti-rape social movement

[3] child protection movement

[4] incest

[5] date rape

[6] victimology

[7] family violence

[8] holistic

 [9] intergenerational cycle of violence theory

[10] umbrella term

[11] emotional abuse

[12] fiscal abuse

[13] spiritual abuse

[14] Sibling abuse

[15] elder abuse

[16] roommate abuse

 [17] temporary protective orders

[18] Nicole Brown Simpson

 [19] O. J. Simpson

 [20] stalking

 

 

       


برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید