مرکز شهر

  مرکز شهر[1]مسائل اجتماعی مرتبط با صنعتی‌شدن، مهاجرت، بزهکاری و فقر در اصل به طور کلی به منزله مشکلات شهری تلقی می‌شد و بعدها بیشتر با مرکز شهر پیوند خورد. همراه با گسترش شتابان قلمرو مجزای حومه ­نشین پس از جنگ جهانی دوم، مفهوم «مرکز شهر» به طور گسترده رواج یافت. یکی‌دانستن مرکز شهر با مشکلات اجتماعی در اصل پدیده­ای مربوط به آمریکای شمالی بود، گرچه به موقعیت‌های دیگر از قبیل بریتانیای کبیر نیز صادر شد. مرکز شهر در نقطه مقابل حومه شهرها تعریف شد. بنابراین، حومه شهرها تمیز، امن، مدرن و ساکنان آن طبقه متوسط جریان اصلی بود اما به طور فرضی مرکز شهر کثیف، خطرناک، منسوخ، فقیر و محل سکونت اقلیت‌ها محسوب می­شد. در واقع، مرکز شهر غالباً به منزله پس‌زمینه فیلم نوآر (سیاه)[2] مورد استفاده قرار می­گرفت.  

آشکارا، بازنمود مرکز شهر به منزله چیزی که مشکلات اجتماعی بر آن مستولی شده است، نوعی ساده­سازی بیش از حد فاحش محسوب می­شود. در بیشتر مناطق کلان‌شهرها، مرکز شهر موجودیتی پیچیده به شمار می­رود که هم دارای نواحی فقیرنشین و هم بخش‌های نخبه است. اما، در کل، دهه­های 1950، 1960 و 1970 نسبت به شهر مهربان نبودند. وقتی رشد حومه شهرها با گام‌های تند به پیش رفت، بسیاری از نواحی مرکز شهر جمعیت طبقه متوسط خود را از دست دادند و در نتیجه نوعی فرایند پالایش نزولی را تجربه کردند. آنچه افول اقتصادی-اجتماعی را تسهیل کرد، کاهش اشتغال ناشی از نقل مکان کارخانجات به حومه شهرها بود و در نتیجه در خدمت رابطه همزیستی‌ای قرار گرفت که پیشتر بین محله ­های طبقه کارگر و منابع اشتغال مجاور آن وجود داشت.

  وقتی شرایط مسکن آنها بدتر شد و آگاهی­ ها درباره سازگاری ضعیف آنها با سبک زندگی مدرنِ اتومبیل‌محور افزایش یافت، بسیاری از محله­ های مرکز شهر به سرپناهی برای ساکنانی تبدیل شد که به دلیل درآمد پایین و جداسازی نژادی از دسترسی به بخش‌های دیگر کلان‌شهر منع شده بودند. این وضع زمانی روی داد که مرکز شهر در رسانه ­ها و تصور عامه مردم با آسیب اجتماعی مترادف شد. گرچه بدون علت هم نبود، مرکز شهر به منزله جایی که فقر، جنایت، اعتیاد، ترک مدرسه و بارداری نوجوانان بر آن چیره شده به تصویر کشیده شد. با افول وضعیت اجتماعی، ارزش مسکن نیز کاهش یافت و گاهی به مرحله متروک‌شدن رسید. در برخی موارد، همانند دیترویت و نیوارک[3]، مرکز شهر هنوز آثار شورش‌های دهه 1960 را حفظ کرده است. تحلیلگران شرایط زندگی در مرکز شهر را با بازتولید فراجنسی «فروطبقه» مقایسه کرده ­اند.  مشکلات مرکز شهر به موضوع سیاست گذاری از قبیل برنامه نوسازی شهری تبدیل شد و نخستین بار قانون مسکن 1949 به این موضوع توجه کرد؛  هدف این قانون جایگزین‌کردن «آلونک ­ها» با مسکن دولتی و توسعه تجاری بود. هم مشکلات مربوط به آوارگی و هم شرایط دشوار زندگی در پروژه­ های مسکن دولتی سبب بازنگری در سیاست‌ها شد. برنامه ­های شهرهای نمونه[4] طی دهه 1960 کوشید تا برخی از مشکلات نوسازی شهری را از طریق ایجاد فضای بیشتر برای مشارکت همگانی تصحیح کند. همچنین، یکی از دلایل قربانی‌شدن مرکز شهر موقعیت آن بین حومه و مرکز تجاری شهر بود که سبب شد تا تندراه­ ها آن را تکه‌تکه کنند. گرچه کاربردهای اراضی در نواحی حومه با وجود تندراه­ها سازگار شده بود، در مرکز شهر این تندراه ­ها عموماً سبب نابودی محیط زیست شد و به دنبال آن آوارگی ساکنانش را در پی داشت.    دو کتاب در تفکر معکوس درباره مرکز شهر نقش داشتند. مطالعه هربرت گانز[5] در سال 1962 درباره وست اند[6] بوستن وجود شبکه ­های اجتماعی غنی در محله ­ای که در انتظار نوسازی بود را آشکار ساخت. شاید متنفذترین چهره در این حوزه جین جاکوب[7] است که در سال 1961 قدرتمندانه از مرکز سنتی شهر علیه محبوبیت فزاینده نوسازی شهری در آن دوران دفاع کرد. جاکوب در کتاب مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکا[8]، از نقشی که چشم­ انداز اصلی مرکز شهر، به ­ویژه خیابان تجاری، در توسعه تعامل اجتماعی صمیمانه ایفا می­ کرد، تقدیر کرد. او سطح بالای فعالیتی را که وی در خیابان گرینویچ ویلیج[9] مشاهده کرده بود با فلاکت و سطح بالای بزهکاری در نواحی­ ای که در اثر نوسازی شهری تغییر داده شده بودند مقایسه کرد. پیام این دو اثر روشن بود: محیط اجتماعی محله­ های قدیمی مرکز شهر، در عمل به محیط ایجاد‌شده توسط پروژه­ های نوسازی شهری برتری داشت.  طی دهه­ های بعد، دیدگاه­ های مدافع مرکز شهر در میان متخصصان جوان تحصیلکرده که اقامت در نواحی مرکزی را به زندگی در حومه ترجیح می­دادند گسترش یافت. آنچه پدیده مرفه­ نشین ­سازی حاصل را ترغیب می­کرد، جذابیت معماری تاریخی، تنوع و جریان زندگی در خیابان‌ها در محله­ های نواحی هسته و نزدیکی به محل کار برای خانواده ­هایی بود که دو منبع درآمد داشتند. خانوارهایی که اکنون ثروتمندتر بودند و تمایل داشتند تا در برابر مخاطرات، امنیت خاطر بیشتری داشته باشند، عامل پیشران مرفه­ نشین­ سازی بود: نخست، هنرمندان سنت ­شکن[10]، هنرمندانی که در پی چالش بودند و سپس متخصصانی که رو به بالا در حال تحرّک بودند («مایه­دارها»)، و بالاخره، موکلان، پژوهشگران و مدیران ثروتمند.

گرچه یکی از دلایل آشکار بی­ خانمانی (برای مثال، تبدیل پانسیونی که 20 مستأجر کم­ درآمد ساکن آن هستند به یک خانه بازسازی‌شده بی‌عیب‌ونقص برای یک زوج ثروتمند تنها)، این دیدگاه است که مرفه­ نشین ­سازی خود مسئول جایگزینی طبقه کارگر با متخصصان ثروتمندتر بود، اما چنین تفکری ساده ­سازی بیش از حد موضوع به شمار می ­رود. نخست اینکه، چنین گذاری تا حدودی از افت طبقه متوسط سنتی و در کنار آن افزایش گروه‌های حرفه­ای و مدیریتی نشئت می­گرفت. دوم، بسیاری از تازه­ واردان تحصیلکرده به محله ­های هسته­ شهر، در واقع مرفه نشین­ کنندگان حاشیه ­ای بودند که در ارزش‌ها، ذائقه ­ها، تحصیلات و برخی ویژگی‌های حرفه­ای مرفه ­نشین ­کنندگان اصلی اشتراک داشتند اما موقعیت مالی و حرفه ­ای ثابتی نداشتند.

مرفه ­نشین­ سازی نوعاً بر محله­ های سابق طبقه کارگر اثر گذشت و با متمایزترین معماری و بهترین دسترسی به تسهیلات و اشتغال، محله ­هایی را که به شدت فرسوده و پر از جرم و جنایت بودند از بین برد. اما در مناطق بزرگ و پررونق کلان‌شهر، کل مرکز شهر اکنون در معرض مرفه ­نشین­ سازی یا توسعه مجدد مجمتع­ های مسکونی قرار داشت که این خود یکی از منابع دیگر تغییر اجتماعی به شمار می ­آید.

مرکز شهر به مکانی برای افراط کاری‌ها و آئینه قطبی­ شدن اقتصادی طی دهه ­های اخیر تبدیل شد. مشاهده آپارتمان‌های گرانقیمت که در کنار پارک‌هایی قرار گرفته ­اند که تعداد کثیری از جمعیت ­های بی­ خانمان در آن به سر می­ برند چیز عجیبی نیست. در چنین محیط­ هایی به آسانی نزاع به اوج می­ رسد؛ برای مثال، چنین موضوعی زمانی روی می­دهد که ساکنان حاشیه ­نشین به منظور جلوگیری از مزاحمت­شان در برابر راهبردهای توسعه اقتصادی، که هدف آن طبقه متوسط و گردشگران است، به جای دیگری انتقال می ­یابند.

از منظر برنامه­ ریزی شهری، علاقمندی به مرکز شهر اخیراً توسط جنبش رشد هوشمندانه برانگیخته شده است که تاحدودی بر احیای ناحیه هسته شهر برای مقابله با گسترش بی­سامان و رشد وابستگی به اتومبیل تکیه دارد.

 پیتر فیلیون[11]

بیشتر بخوانید:

Anderson, Martin. 1964. The Federal Bulldozer: A Critical Analysis of Urban Renewal, 1949–1962. Cambridge, MA: MIT Press

Gans, Herbert. 1962. The Urban Villagers. New York: Free Press

Husock, Howard. 2003. America’s Trillion-Dollar Mistake: The Failure of American Housing Policy. Chicago: Ivan R. Dee

Jacobs, Jane. 1961. The Death and Life of Great American Cities. New York: Random House

Ley, David. 1996. The New Middle Class and the Remaking of the Central City. Oxford, England: Oxford University Press

Rose, Damaris. 1984. “Rethinking Gentrification: Beyond the Uneven Development of Marxist Urban Theory .” Environment and Planning D: Society and Space 2(1):47–74

Wilson, William J. 1987. The Truly Disadvantaged: The Inner City, the Underclass, and Public Policy. Chicago: University of Chicago Press

  [1]. Inner City   

[2]. film noir

[3]. Newark

[4]. The Model Cities

[5]. Herbert Gans

[6]. West End

[7]. Jane Jacob

[8]. The Death and Life of Great American Cities

[9]. Greenwich Village

 [10]. bohemians

 [11]. Pierre Filion

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید