مهاجرت در ایالات متحده
مهاجرت در ایالات متحده [1]، به سال 2005، در ایالات متحده که به کشور مهاجران مشهور است، حدود 12.4درصد جمعیت را خارجزادگان[2] تشکیل میدادند. بااینحال، پیش از سدۀ نوزدهم، مردم بهندرت از اصطلاح مهاجر استفاده میکردند. در عوض، خارجزادگان بهعنوان کوچنده، کاوشگر، برده و یا خدمتکاران مزدور به این کشور میآمدند.
«قانون اعطای تابعیت سال 1790»[3]، برای نخستینبار فرایندی متمرکز را برای شهروندشدن ایجاد کرد، فرایندی که بر اساس آن به روی هر سپیدپوست آزادی که میتوانست اقامت 2 سالهاش در این کشور را اثبات کند، گشوده بود. در اواسط سدۀ نوزدهم، جنبشی کمعمری بهنام جنبش هیچندان[4] در واکنش به موج مهاجرت، بهویژه مهاجرت کاتولیکهای ایرلندی پس از قحطی سیبزمینی (1845-1851) ظهور کرد. بااینحال، در پی این واکنش، هیچ قانون ملی به تصویب نرسید. مهاجرت، تا اواخر قرن نوزدهم، به منزلۀ راهی برای توسعۀ ملی مورد استقبال بود. این تلقی با تصویب «قانون تحریم چینیها»، مصوب سال 1882 که چینیها را از ورود به کشور منع و کسانی را که در حال حاضر در کشور بودند، از تابعیت محروم میکرد، تغییر یافت. از این مقطع زمانی به بعد، امکان یا عدم امکان «امریکاییشدن» در سطح ملی، نظم و سامان یافت و مهاجر به مقوله حقوقی و نیز متمایزی بدل شد.
بهلحاظ تاریخی، دو نقطۀ اوج مهم در نسبت جمعیت خارجزاده از کل جمعیت رخ داد. بنا به آمار ادارۀ سرشماری ایالات متحده، 9.7درصد جمعیت این کشور، در سال 1850، خارجزاده بودند؛ این رقم در سال 1890 به 14.8درصد و در سال 1910، به 14.7درصد افزایش یافت. در اواسط قرن، نسبت خارجزادگان تنزل یافت و در سال 1960، تنها 5.4درصد کل جمعیت و در سال 1970، تنها 4.7درصد آنرا نمایندگی میکرد. بااینحال، از دهۀ 1970 به این سو، شمار خارجزادگان بهسرعت افزایش یافته است. در سال 2005، تخمین زده شد که شمار خارجزادگان به 35 میلیون نفر رسید و اکنون این شمار به بیش از دوبرابر شمار مهاجران در دورۀ پیش از سال 1980 رسیده است. افزون بر افزایش روزافزون خارجزادگان، در ترکیب قومی و نژادی آنها هم جریانهای مهمی وارد شدهاند. در سال 1910، 87.4درصد مهاجران اروپایی بودند. در سال 2005، 31درصد خارجزادگان از امریکای لاتین، 36درصد از آسیا و تنها 16درصدشان از اروپا وارد شده بودند.
گروههای جنسیتی و سنی مهاجران ساکن در ایالات متحده، طی 100 سال اخیر متفاوت بوده است. مهاجران اولیه، بیشترشان مرد بودند؛ در سال 1910، به ازای هر 100 زن مهاجر، 131.2 مرد مهاجر وجود داشت. در سال 1960، این جریان وارونه شد و در سال 1970 به ازای هر 100 زن مهاجر، 84.4 مرد مهاجر وجود داشت. در سال 1990، نسبت مردان مهاجر بالا رفت و به 95.8 مرد در مقابل هر 100 زن رسید و این الگو تا سال 2005، همچنان ادامه داشت. همچنین، توزیع سنی جمعیت مهاجر در طول زمان تغییر کرده است. در سال 1910، 5.7درصد مهاجران زیر 15 سال و 8.9درصدشان بالای 65 سال بودند. در سال 1940، کمتر از یکدرصد مهاجران زیر 15 سال و 18درصدشان بالای 65 سال بودند. در سال 1990، 7.5درصد مهاجران زیر سن 15 و 13.6درصدشان بالای 65 سال بودند.
دانشوران به منظور فهم این الگوهای جمعیتشناختی روبهتغییر -مانند دگرگونی جمعیت زنان مهاجر نسبت به مردان مهاجر، از نسبت پایینتر در دهۀ 1990 به نسبت به مراتب بالاتر در دهۀ 1970- عوامل تعیینکنندۀ مهاجرت را تحلیل میکنند. همچنین پژوهشگران تجارب گروههای مهاجر و فرزندان آنها را در رابطه با جمعیت غیرمهاجر بررسی میکنند. آنان ممکن است نقش نژاد و قومیت در شکلدهی به تجربۀ انطباق و تحرک یا تأثیر مهاجران جوان بر نظام آموزشی یا تأثیر وضع روبهتغییر مهاجران سالخوردهتر بر نهادهای تأمین اجتماعی و سلامتبانی را لحاظ کنند.
عوامل علّی مهاجرت در ایالات متحده
رویکردهای نظری به فهم عوامل تعیینکنندۀ مهاجرت، عبارتاند از: اقتصاد نوکلاسیک[5]، نظریه نظام جهانی[6]، مدلهای راهبردهای خانوادگی[7] و تحلیل شبکه اجتماعی[8].
اقتصاد نوکلاسیک
رویکردهای اقتصادی نوکلاسیک، تفاوت دستمزد میان کشورهای خارجی و ایالات متحده را علت اصلی تصمیم فردی به مهاجرت تلقی میکنند. مهاجران اغلب کارگران مهاجرند؛ آنها ممکن است کنشگران عاقلی باشند که هزینهها و فایدههای رفتن به خارج را سبکوسنگین میکنند. مهاجران چهبسا تصمیماتشان را بر عوامل پسزننده و پیشکشنده استوار کنند که اولی علل دشواری اقتصادی که ادامۀ حیات در وطن را سخت میکند، اشاره دارد و دومی به فرصتهای اقتصادی بالقوه در ایالات متحده اشاره میکند. به این ترتیب، فرازونشیبهای مهاجرت، ممکن است با بازار کار مرتبط باشد. بهعنوان مثال، گسترش راهآهن به غرب کشور که در دهۀ 1860 شروع شد، پیش از ممنوعیت ورود چینیها و دیگر آسیاییها، برای مهاجران آسیایی و مکزیکی شغل دستوپا کرد. یا در مقطعی نزدیک به روزگار ما، ورود فزایندۀ زنان به بازارهای رسمی کار از دهۀ 1970، فرصتهای شغلی را در رابطه با مراقبت از کودکان پیش پای زنان مهاجر گذاشت.
همچنین الگوهای مهاجرت، الزاماً با بازارهای کار کشورهای مبدأ مهاجران مرتبط است. برای مثال، در بسیاری از کشورهای افریقایی، جنگ داخلی و تضاد قومی از دهۀ 1980 به این سو، فرصتهای اندکی را برای پیشرفت پیش روی متخصصان قرار داد. آنها اغلب درصدد بودند در ایالات متحده که در آنجا سرمایه انسانیشان به نحو چشمگیرتری بازمیگشت، کار کنند. در کشورهای دیگر، مانند فیلیپین و بخشهایی از هند، شمار پرستاران زن تحصیلکرده از میزان تقاضای نظامهای سلامتبانی ملیشان پیشی گرفت؛ بسیاری از آنان از دهۀ 1970 به این سو، در صنعت روبهگسترش سلامتبانی در ایالات متحده صاحب شغل شدند.
نظریههای نظامهای جهانی
در جهان واقعی، رابطۀ ناب میان دشواری اقتصادی و فرصتها، نادر است. در عوض، تصمیمات اقتصادی از ساختارهای اجتماعی و سیاسی تأثیر میپذیرند، ساختارهایی که ممکن است کاهندۀ دشواریها یا افزایندۀ آنها و زایندۀ فرصتها یا کاهندۀ آنها باشند. رویکرد نظامهای جهانی، ساختارهای سیاسی که شالودۀ مهاجرت را میسازند، تحلیل میکنند و مناسبات میان کشورهایی را که در ایجاد این ساختارها نقش دارند، میکاوند.
قانون مهاجرت و تنظیمات، عاملی کلیدی است که بر الگوهای مهاجرت اثر میگذارد. برای مثال، «قانون خاستگاههای ملی»[9]، مصوب سال 1921 که مهاجرت از کشورهای مختلف بر اساس نوعی نظام سهمیهبندی را محدود کرد و الغای آن در سال 1965، ما را در تبیین کاهش مهاجرت در ایالات متحده، در اواسط سدۀ بیستم و نیز تنوع بیشتر در ترکیب قومی و نژادی مهاجران از سال 1965 به این سو، یاری میکند.
گنجانش یا طرد مهاجران بالقوه با خطمشیهای بینالمللی، خاصه در دوران پس از جنگ جهانی دوم که ایالات متحده برای پناهجویان و پناهندگان سیاسی تدارکاتی دید، پیوند نزدیکی دارد. برای مثال، کوباییها که رهبر کمونیستشان، فیدل کاسترو، از سال 1959، مداخلات منطقهای ایالات متحده را به چالش کشیده است، در امریکا با استقبال گرم مواجه میشوند و درزمینۀ اسکان، از آنها حمایت میشود؛ اما در دهۀ 1980، درخواست پناهندگی سیاسی مهاجران گواتمالایی و السالوادوری که ایالات متحده از دولتهای ملی آنها در جنگهای داخلی حمایت میکرد، همواره رد میشد. آنگاه رهبران دینی در ایالات متحده، بهطور غیرقانونی برای بسیاری از مهاجران اهل امریکای مرکزی پناهگاه فراهم کردند؛ مخالفتهای این رهبران به ثمر نشست و در سال 1990، به مهاجران السالوادوری و گواتمالایی پناهندگی سیاسی اعطا شد.
حضور نظامی ایالات متحده در یک کشور نیز ممکن است مهاجرت، بهویژه مهاجرت زنان را دامن زند. «قانون عروسهای جنگ»[10]، مصوب سال 1945، به سربازان امریکایی امکان میداد که سرپرستی همسر و فرزند خارجزادهشان را برعهده گیرند و این امکان سبب افزایش مهاجرت کرهایها و ژاپنیها در اواسط سدۀ بیستم شد. بسیاری از زنان السالوادوری، نخستینبار در دهۀ 1980، بهعنوان کارگران خانگی برای دیپلماتهای خارجی مستقر در کشورشان، در طول جنگ به ایالات متحده، آمدند. امروزه دومین اجتماع بزرگ السالوادوریها در واشنگتن، دی. سی. قرار دارد.
راهبردهای خانوادگی
در مقابل بیتوازنیهای خارجی قدرت، چشمانداز راهبردی مهاجرت خانواده به پویشهای خانوادگی که مهاجرت را شکل میدهد، عنایت دارد. مدلهای راهبرد خانوادگی در آغاز کمابیش یکبُعدی بودند و فرضشان بر این بود که خانوادهها نخست برخی از اعضایشان را در کشور دیگر مستقر میکنند و این بخشی از راهبرد یکپارچۀ مهاجرتی کل خانوادهشان است. برای مثال، در اوایل سدۀ بیستم، مردان ایتالیایی اغلب بدون زن و بچهشان مهاجرت میکردند تا از طریق وجوه ارسالی دارایی خانوادگی را حفظ کنند و اگر شد افزایش نیز بدهند و خطراتی را که در کار ریشهکن کردن کل خانواده است، بکاهند. در مقابل، خانوادههای ایرلندی بین سالهای 1880 و 1920، به منظور جبران کمبود درآمد خانواده، اغلب زنان جوان مجرد را برای کار در بخش خدمات خانگی به خارج از کشور میفرستادند؛ زیرا ورزههای وراثتی دارایی مشترک ازدواج در ایرلند را محدود میسازند.
امروزه، دانشوران، مدلهای راهبرد خانوادگی پیچیدهتری را پیشنهاد میکنند؛ بدین شکل که طرق اثرگذاری بیتوازنیهای قدرت در خانوادهها بر تصمیم به مهاجرت را میجویند. این دانشوران معتقدند که ممکن است راهبرد مهاجرت خانوادگی یکپارچهای وجود نداشته باشد و مهاجرت برای همۀ اعضای خانواده به یک اندازه نافع نباشد. برای مثال، برخی بیان میکنند که چون مردان مکزیکی عموماً در خانواده نسبت به زنان قدرت تصمیمگیری بیشتری دارند، بر همین اساس مرد نانآور است که تصمیم به مهاجرت میگیرد. برخی دیگر از دانشوران، شیوههایی را توصیف میکنند که زنان اهل امریکای لاتین و کارائیب با آنها فعالانه خانوادههایشان را به حمایت از مهاجرتشان به خارج از کشور مجاب میکنند تا از بدرفتاریها و آزارهایی که در وطنشان میبینند، بگریزند.
شبکههای اجتماعی
شبکههای اجتماعی نیز الگوهای مهاجرت را شکل میدهند. از آنجا که شبکۀ اجتماعی، عامل علّی مستقل تلقی میشود، تحلیل شبکه اجتماعی، یادآوری نیرومند از شیوههای تأثیرگذاری ساختارهای رسمی در درون و میان اجتماعها و شیوههای تأثیرگذاری خانوادهها بر سیمای مهاجرت است. برای مثال، در سالهای اخیر، مکزیکیهایی که در ایالات متحده زندگی میکنند، نزدیک 30درصد از کل جمعیت خارجزاده را تشکیل میدهند، یعنی بزرگترین گروه مهاجر تاکنون. مهاجرت مکزیکیها را تا حدود زیادی شبکههای اجتماعی که اکنون از اجتماعهای مهاجران مکزیکی نهادینه شده است، شکل میدهند.
پیامدهای مهاجرت به ایالات متحده امریکا
پژوهشها دربارة پیامدهای اجتماعی مهاجرت، معمولا به یکی از این سه حوزه، مرتبط میشود: تجارب مهاجران از انطباق و همگونشدن، تحرک جمعیتهای مهاجر و روابط میان اجتماعهای مهاجران و گروههای غیرمهاجر.
انطباق و همگونشدن
در آغاز سدۀ بیستم، موضع اصلی در باب مهاجرت این بود که ایالات متحده دیگ ذوبی[11] است و مهاجران برای موفقشدن ناچارند با فرهنگ ایالات متحده همگون شوند. کارزارهای اجتماعی در این دوره، اغلب میکوشیدند که به زنان مهاجر بیاموزند که چگونه خانوادههایشان را «امریکایی»تر کنند. وقتی مهاجران در محلههای میزیستند که بهوسیلۀ همقومانشان احاطه شده بود، قلمروهای بسته یکی از سرچشمههای نابسامانی اجتماعی که پیشرفت مدرن را متزلزل میکنند، تلقی شد.
در پایان سدۀ بیستم، پارادایم دیگ ذوب، جای خود را به پارادایم چندفرهنگگرایی[12] داد. در این پارادایم، قلمروی بستۀ قومی بهجای آنکه مصداقی مکانی از نابسامانی اجتماعی تلقی شود، یکی از منابع حمایت اجتماعی از مهاجران انگاشته میشود. آنها شبکههای ضروری یافتن شغل و مسکن را فراهم میکنند. عضویت همقومان در سازمانهای دینی، یکی از بسترهای اساسی مشارکت مدنی در میان مهاجران به هنگام ورود است. همچنین، قلمروهای قومی یکی از سرچشمههای مهم کارآفرینی و نزد برخی از مهاجران جدید، وسیلهای مهم برای تحرک است. شمار مشاغل آزاد، خاصه در میان مهاجران تحصیلکردۀ کرهای و خاورمیانهای بالاست، گرچه ممکن است از حیث کسبوکار به هم قومانشان وابسته نباشند و در محلههای اقلیتهای قومی دیگر، نقش واسطۀ اقتصادی را ایفا کنند. بااینحال، برای دیگر اعضای گروههای مهاجر، قلمروهای قومی بسته، چهبسا به مقر اصلی بهرهکشی از سوی همقومان بدل گردند. این امر بهویژه در مورد کارگران غیرقانونی محلۀ چینیها در سراسر کشور صدق میکند، کارگرانی که اغلب ناچارند به فرصتهای اقتصادی غیررسمی، بیسامان و کمدستمزدی که همقومان پیش پایشان میگذارند، وابسته باشند.
پژوهشهای جدید، شیوههای مهمی را که پیوندهای تراملی با آنها تجارب مهاجر در ایالات متحده را شکل میدهند، میکاوند. از این چشمانداز، مهاجران پیوندهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود با جوامع مبدأ را حفظ میکنند. مطالعات تراملی ممکن است پیوندهای سیاسی (انجمنهای شهر زادگاه)، پیوندهای اقتصادی (وجوه ارسالی)، فناوری، هویت فرهنگی یا روابط خانوادگی را در برگیرند. چشمانداز تراملی نشان میدهد که در دنیای جهانیشده، انطباق مهاجران با زندگی در ایالات متحده، با زندگی کسانی که در کشورهای مبدأ زندگی میکنند، پیوند ظریفی دارد.
تحرک
شاید بهترین راه ارزیابی موفقیت مهاجران در انطباق با زندگی در ایالات متحده، مطالعۀ زندگی نسل دوم مهاجران، یعنی سرنوشت فرزندان مهاجران است. نظر به تفاوت جمعیتشناختی چشمگیر میان امواج اولیۀ مهاجران که در اصل اروپایی بودند و موج مهاجران رنگینپوست از دهۀ 1960 به این سو، تحرک در میان فرزندان مهاجران امروزی، بهطور خاص، نمایانگر شیوههایی است که نژاد و قومیت با آنها ساختار اجتماعی ایالات متحده را شکل میدهد.
ازجمله عوامل بسیاری که در اندازهگیری تحرک در نسل دوم لحاظ میشوند، میتوان به فراگیری زبان، تحصیلات و منزلت اجتماعی-اقتصادی اشاره کرد. برخلاف باور عمومی، یافتهها حاکی از آن است که در نسل دوم و سوم، مهارت زبان انگلیسی در میان کودکان مهاجر یکدست بود، بهسان یکدستبودن این مهارت در میان موجهای اولیۀ مهاجران اروپایی. بااینحال، یافتههای مبتنی بر نمودگارهای دیگر، تحرک پیچیدهای دارند. از یک سو، وقتی مهاجران نسل دوم در قلمروهای قومی بستۀ مرکز شهر منزوی میشوند، تحرک صعودی بسیار نامحتمل میشود. از سوی دیگر، جوانان مهاجر ممکن است هویت خود بهعنوان خارجی را حفظ کنند تا خود را از اقلیت غیرمهاجر متمایز کنند.
یکی از مهمترین یافتههای پژوهشی پیرامون تحرک در میان مهاجران نسل دوم این است که تجارب درونگروهی و میانگروهی بهنوعی فرق دارند، فرایندی که به «همگونشدن چندپاره» معروف است. برای مثال، مطالعات تطبیقی دربارۀ جوانان نسل دوم ساکن در نیویورک و لسآنجلس نشان میدهد که کودکانی که از جنسیتها و پیشینههای نژادی-قومی مختلفاند، ممکن است تجربیات بسیار متفاوتی داشته باشند.
روابط میان مهاجران و غیرمهاجران
سومین جنبه از پیامدهای مهاجرت به ایالات متحده، روابط میانقومی است. دانشوران مکتب جامعهشناختی شیکاگو[13] در آغاز سدۀ بیستم، بومشناسی اجتماعی شهر را بهعنوان وسیلهای برای توصیف روابط میان گروههای مهاجر و غیرمهاجر، طرح کردند. تا همین اواخر، الگوهای اسکان مهاجران چندان متفاوت نبوده است. در مناطق شهری، مانند شیکاگو، بیشتر مهاجران به قلمرو قومی بستۀ شهر وارد میشوند و تنها آن دسته از مهاجران که تحرک صعودی دارند یا فرزندان و نوههای آنها، به تبعیت از گریز سپیدپوستان به حومههای شهر به این مناطق میروند. گذشته از این، لاتینتباران و آسیاییها، زمانی در کالیفرنیا و در جنوب غربی کشور متمرکز شده بودند. کوباییها و دیگر مهاجران حوزه کارائیب، در فلوریدا و شمال شرقی کشور مستقر شدند. در برخی مناطق، مهاجران بهعنوان کشتگر کار میکردند. رویهمرفته مطالعۀ ادغام مهاجران، نوعی مطالعۀ اجتماعهای شهری است.
بااینحال، در دهههای اخیر، مهاجران بهسرعت در سراسر ایالات متحده پراکنده شدهاند و در اجتماعهای روستایی، شهری و حومهها زندگی میکنند. مهاجران که بسیاری از آنها غیرقانونی هستند، به علت اصلی تضاد و کشمکش در بسیاری از این مناطق جدید، بدل شدهاند. حضور آنها با مشکلات اجتماعی گوناگون، ازجمله تراکم کارگران روزمزد، آموزش دو زبانه، سلامتبانی برای بیمهنشدگان و مشکلات دیگر، پیوند خورده است. گروههای شبهنظامی مینیتمن[14] در مرز جنوبی ایالات متحده با مکزیک شکل گرفتهاند و میکوشند از ورود مهاجران جلوگیری کنند. برخی از حکومتهای محلی، به منظور جلوگیری از اقامتگزینی مهاجران در شهرهایشان، دستوراتی صادر کردهاند. جنبش «فقط زبان انگلیسی» قدرت را بهدست گرفت. بسیاری میترسیدند که این تنشها، حقوق انسانی مهاجران را در معرض خطر قرار دهد؛ ماجراهایی که از قاچاق زنان و کودکان به ایالات متحده وجود دارد، طرق قربانیشدن مهاجران در اقتصاد زیرزمینی را که با مهاجرت پیوند خورده است، نشان میدهند.
به تازگی، نگرانی از ترورگری که پس از حمله به مرکز تجارت جهانی در سال 2001 شدت یافت، نگرانیهای موجود دربارۀ نقشها و حقوق مهاجران در ایالات متحده را دامن زد و اعمال فشارها برای تنظیم و رصد فعالیتهای مهاجران را افزایش داد.
و نیز ببینید: امریکاییسازی؛ همگونشدن؛ اخراج؛ جنبش فقط زبان انگلیسی؛ قومیت؛ قاچاق انسان؛ مهاجرت؛ تحرک میاننسلی؛ کارگران مهاجر؛ دیگ ذوب؛ مهاجرت جهانی؛ پناهندگان؛ جنبش حمایت از پناهندگان؛ همگونشدن چندپاره؛ بیسامانی اجتماعی؛ خانوادههای تراملی؛ مهاجران غیرقانونی
بیشتر بخوانید
Foner, Nancy. 2000. From Ellis Island to JFK: New York’s Two Great Waves of Immigration. New Haven, CT: Yale University Press
Hondagneu-Sotelo, Pierrette, ed. 2003. Gender and U.S. Immigration. Berkeley, CA: University of California Press
Kasinitz, Philip, John H. Mollenkopf, and Mary C. Waters, eds. 2004. Becoming New Yorkers: Ethnographies of the New Second Generation. New York: Russell Sage
Levitt, Peggy. 2001. The Transnational Villagers. Berkeley, CA: University of California Press
Light, Ivan and Steven Gold. 2000. Ethnic Economies. San Diego, CA: Academic Press
Massey, D., J. Durand, and N. Malone. 2002. Beyond Smoke and Mirrors: Mexican Immigration in the Era of Economic Integration. New York: Russell Sage
Portes, Alejandro and Rubén G. Rumbaut. 1990. Immigrant America: A Portrait. Berkeley, CA: University of California Press
Rumbaut, Rubén G., ed. 2001. Ethnicities: Children of Immigrants in America. Berkeley, CA: University of California Press
Suلrez-Orozco, Carola and Marcelo M. Suلrez-Orozco. 2001. The Children of Immigration. Cambridge, MA: Harvard University Press
Zٌْiga, Vيctor and Rubén Hernلndez-Leَn, eds. 2005. New Destinations: Mexican Immigration in the United States. New York: Russell Sage
[1] Immigration, United States
[2] foreign-borns
[3] Naturalization Act of 1790
[4] Know-Nothing movement
[5] Neoclassical Economics
[6] World-Systems Theory
[7] Household Strategies Models
[8] Social Network Analysis
[9] National Origins Act
[10] War Brides Act
[11] melting pot
[12] multiculturalism
[13] Chicago School of sociology
[14] Minutemen