لزوم گذار از رهیافت حکومت به رهیافت حکمرانی
مقدمه ای بر حکمرانی- حسین قلجی عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق عرمز و راز مفهوم حکمرانی در دنیای معاصر، نگاهی نو به نقش دولت در جامعه است. از دهه ۱۹۸۰ به این سو، دانشمندان علوم سیاسی به تمیزدادن دو مفهوم «حکمرانی» و «حکومت، از یکدیگر گرایش پیدا کردهاند. واژه «حکمرانی» به معنای اولیه و اصلی آن، عبارت از «طراحی نظامی از قواعد برای حکومت کردن بود و از ابتدا با مفهوم «حکومت کردن» به معنای کسب قدرت و اعمال کنترل با قدرت قانونی پیوند نزدیکی داشت. اما این روزها تعبیرهای جدیدی از حکمرانی ارائه می شود که عمدتاً به لزوم شفافسازی و پاسخگو بودن دولت در برابر شهروندان، ایجاد پیوندهای قویتر میان دولت و جامعه مدنی، ایجاد برابری در جامعه و توسعه پایدار ارتباط پیدا می کند.
چنین تعبیرهایی از حکومت و حکومتمندی خواه ناخواه به کمرنگ تر شدن مرز بین دولت و جامعه مدنی و انتقال برخی عملکردهای دولت به جامعه مدنی می انجامد. از این رو، حکمرانی را می توان لحظه ای از فرایند دمکراتیک سازی دولت ها محسوب کرد. در این زمینه بهخصوص به مسأله خود سازماندهی و گسترش شبکه های بین سازمانی و افزایش نقش بخش خصوصی در معادلات سیاسی و اقتصادی اشاره کرد. هواداران ایده حکمرانی، هر چقدر هـم بـه اهمیت نقش نهادهای رسمی در روند توسعه اذعان داشته باشند، باز هم نمی توانند اهمیت نهادهای غیررسمی و ضرورت ایجـاد وابستگی متقابل میان دولت و جامعه و گنجانیدن نهادهای غیر رسمی در مفهوم حکمرانی را نادیده بگیرند. در این صورت، نه تنها مرزهای موجود میان دولت و جامعه مدنی خدشهدار می شود، بلکه این امر متضمن وجود قواعد و مناسبات جدیدی برای اعمال قدرت و حل و فصل منازعه ها و سازش میان منافع رقیب خواهد بود، بهطورکلی، ایده حکمرانی به طور غیر مستقیم به گسترش نقش بازیگران و سازمانهای غیردولتی یاری می رساند. دغدغه ای که گویا در سالهای اخیر دغدغه رهبری با عنوان مردمیسازی و ورود مردم به عرصههای اقتصادی و اجتماعی (سخنرانی در دیدار مسئولان و تولیدکنندگان؛۱۴۰۰/۱۱/۱۰) شکل نهادینه پیدا میکند.
ایده حکمرانی تصویر موجود از «حکومت» بـه عنـوان نهادی در راس سلسله مراتب سیاسی - اجتماعی و اقتصادی را متزلزل کرد. این تصویر از «حکومت براساس تقابل سازی میان بخش خصوصی بخش عمومی از یک سو و دولت/جامعه مدنی از سوی دیگر شکل گرفته بود و سابقه طولانی پانصد ساله دارد. اکنون ایـن تلقی به تدریج کارایی خود را از دست می دهد. به صورتی که در جریان رشد و توسعه کشورها بیش از پیش نیاز به ارائه یک مفهوم «یکپارچه» احساس می شـود. در این مدل سیاسی و اجتماعی جدید که احتمالا برخی الگوهای توسعه در قرن بیست و یکم را رقم خواهد زد، کمتـر بـه روی مؤلفـه قـدرت تأكيـد مـی شـود، نهادگرایی و نهادسازی تشویق می شـود، سیاستهای اجتماعی و ارتباطی جایگزین سیاست های تعارضی می شود و بخشی از مسایل که در گذشته در عرصه «امر سیاسی، حل و فصل می شد، به عرصه های غیر سیاسی یعنی «سیاستی» انتقال یافته است و به جای آن، مسایل مربوط به «سیاست کم شدت» اهمیت بیشتری پیدا می کند.. تحول مفهوم حکمرانی محصول فرایند تاریخی گذار از علوم سیاسی به «علوم سیاستی» است و بدون در نظر گرفتن آن قابل فهم نیست.
اگر «علوم سیاستی» را به مثابه «علوم مربوط به تصمیم گیری درباره شیوه های ارایه خدمات عمومی و حکومت کردن در معنای واقعی و عملی آن، تعریف کنیم (مانند روتشتاین در کتاب کیفیت حکومت و پاتنام در کتاب چگونه دموکراسی کار میکند)، در آن صورت میزان اهمیت گذار از رهیافت حکومت به «رهیافت حکمرانی» برای دنیای معاصر آشکار می شود؛ این امر مستلزم تحقیق درباره مبانی استدلال یا فلسفی این پدیده است. نیاز به آگاهی از این مباحث، در جامعه ما که آشنایی کمتری با اینگونه موضـوع هـا وجـود دارد، بیشتر احساس میشود. این آشناسازی ضروری است. زیرا بدفهمی درباره نظریه ها و مفاهیم، به نوبه خود، کاربست آنها را در یک جامعه مختل می سازد و پایه و اساس سوء تفاهمهای بعدی قرار می گیرد.