گستره زبان فارسی در افغانستان پژوهش شد
طرح پژوهشی «گستره زبان فارسی در افغانستان، با محوریت شاهنامه فردوسی» در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات انجام شد.
در این اثر پژوهشی، اهمیت شاهنامه در قلمرو زبان فارسی در افغانستان، مورد بررسی قرار گرفته است. این بررسی، شامل شعر، سامان سیاسی و زمامداران، نظام آموزشی، رسانهها و مثلهای رایج در افغانستان میشود. در حد ممکن تلاش صورت گرفته تا با استفاده از منابع نوشتاری، گفتگو با چهره های فرهنگی، حضور شاهنامه در پهنۀ زندگی فردی و جمعی مردم افغانستان مورد کنکاش قرار بگیرد.
در این اثر، ابتدا شاهنامه به عنوان یک جهانبینی و حوزۀ بزرگ مفاهیم ارزشمند انسانی و هستیشناختی معرفی شده است. تا در ذیل این چتر ارزشی و معرفتشناختی، سویههای مختلف ادبی، سیاسی، آموزشی، رسانهای و فولکلوریک مردم افغانستان به بحث گرفته شود.
یافتهها در این اثر نشان میدهد که حضور شاهنامه در میان مردم عادی عمیق و معنادار است. دلیل این مدعا، موجودیت دهها و شاید صدها ضربالمثل و سخنان حکمتآمیز رایج در میان مردم افغانستان اند که متأثر از شاهنامه میباشند. این همگونی یا از راه تأثیرپذیری است و یا از راه توارد. همچنان، شاعران و ناظمان افغانستان تا پیش از صدسال اخیر، حماسههایی را به سبک شاهنامه تحت عنوان جنگنامه سروده اند.
در یک قرن اخیر، حضور شاهنامه در این گسترهها، دچار دگردیسی شده است. این دگردیسی میتواند معلول علتها و دلایل مختلف باشد که در سه بخش، قابل جمعبندی است. اول، سیاست تبعیضآمیز زمامداران و حکومتها در طول تاریخ. دوم، تحولات اجتنابناپذیر در زندگی جمعی و فردی مردم افغانستان. تحولاتی که ناشی از اتفاقات دنیای مدرن و فرایند حوادث سیاسی در این کشور بوده اند. سوم، ضعف و سهلانگاری نهادها و کسانی که خود را متعهد به زبان و فرهنگ فارسی قلمداد میکنند اما زمانی که فرصت و زمینه برای خدمت به این فرهنگ فراهم میشود؛ از خود بطالت و کاهلی نشان میدهند.
به استناد این پژوهش، شاهنامهپژوهی در افغانستان، تبدیل به جریان نشده است. تاکنون هیچ نهادی پیرامون شاهنامه فعالیت ندارد. شناخت مردم از شاهنامه، همان شناخت سنتی است. مواجهۀ مردم با شاهنامه، بیشتر جنبۀ سرگرمکننده دارد.
پژوهشهای صورت گرفته پیرامون شاهنامه در افغانستان، اغلب با این هدف صورت گرفته اند که اثبات کنند اکثر جغرافیاهای نامبرده شده در شاهنامه، در افغانستان موجودند نه جای دیگر. یا استناد به بیت هایی کنند که واژۀ دری در آن آمده است تا بگویند که زبان فارسی در افغانستان دری است نه فارسی. چنین مواجههای با شاهنامه، از یک طرف، تحریف معنای و تاریخی را به همراه دارد و از طرف دیگر، باعث فروکاست معنایی در این اثر همه جانبه میشود. آنان ممکن است بخشی از واقعیت را بیان کنند. ولی برایند چیزی دیگری از آب در می آید. درواقع به جای بازتولید مفاهیم همگرایانه و وحدتبخش، شاهنامه مستمسک و دستآویزی برای تفرقه و جدایی ملتهایی میشوند که تاریخ، فرهنگ، زبان و کهن الگوهای مشترک دارند.