محرومیت نسبی
نظریۀ محرومیت نسبی[1]، دلالت برآن دارد که مردم رفاه خود را در قیاس با وضعیت دیگران میسنجند. اگر افراد وضع خود را بدتر از گروه مقایسه (مرجع) ببینند، بهطور نسبی احساس محرومیت میکنند. این محرومیت، نقطۀ مقابل محرومیت مطلق است که در آن شخص رفاهش را با استانداردی ابژکتیو میسنجد. از نظریۀ محرومیت نسبی، به شکلی گسترده درزمینههایی مانند جامعهشناسی، علوم سیاسی، اقتصاد و روانشناسی اجتماعی استفاده شده است.
ساموئل استاوفر[2] در مطالعهاش دربارة ارتش ایالات متحده، اصطلاح محرومیت نسبی را ابداع کرد، گرچه این مفهوم آن، پیش از اثر او نیز وجود داشت. استافر دریافت کارکنان ترفیعنگرفتۀ نیروی هوایی ایالات متحده، بیش از ارتشیهایی ترفیعنگرفته احساس محرومیت نسبی میکردند. این تفاوت نتیجۀ بیشتربودن ارتقاهای شغلی در نیروی هوایی نسبت به کارکنان ارتش است که جایگاه خودشان را در مقایسه با اطرافیانشان میبینند. کار والتر رانسیمن[3]، نخستین بیان عمیق نظریه محرومیت نسبی بود. وی شرایط لازم برای وقوع محرومیت نسبی را شرح داد و بنیانهای کاربست محرومیت نسبی در جرمشناسی و دیگر رشتهها را گذاشت. از نظر او، شرایطی که باید وجود داشته باشد تا شخص A خود را بهطور نسبی از X محروم احساس کند، از این قرار است:
A، X را ندارد.
A، افراد دیگری که X را دارند، میشناسد.
A، میخواهد X را داشته باشد.
A، باور دارد، بهدستآوردن X واقعبینانه است.
گستردهترین کاربست نظریۀ محرومیت نسبی در جامعهشناسی، در جرمشناسی است. از آنجا که در برخی از مناطق یا کشورهایی که سطح محرومیت مطلق پایینی دارند، نرخ جرم و جنایات بالاتر است. متخصصان استدلال میکنند که نابرابری در ایالات متحده، بهدلیل فرصتها و نیز خشم جمعی که بهبار میآورد، به افزایش جرم و جنایات انجامید. «فرصت» انگاشتهشدن جرم، از این واقعیت برمیخیزد که نابرابری، فرصتهای بیشتری را برای ارتکاب جرایم علیه اموال، پیش پای فقرا میگذارد. فرضیۀ خشم جمعی نیز برآن است که جرایم خشونتآمیز، معلول احساس محرومیت نسبی است که در دامان نابرابری فزاینده پرورش مییابد.
جامعهشناسی و علوم سیاسی نیز از محرومیت نسبی برای تبیین جنبشهای اجتماعی و انقلابها بهره میبرند. این کار در اوایل سدۀ نوزدهم با نوشتههای الکسی دوتوکوویل، دربارۀ فرانسه و آلمان آغاز شد. او دریافت که یکی از دلایل وقوع انقلاب در فرانسه -نه در آلمان- این بود که شرایط اجتماعی برای دهقانان فرانسوی (نه دهقانان آلمانی)، روبهبهبود گذاشته بود. شرایط روبهبهبود در فرانسه، انتظارات دهقانان فرانسوی را بالا برد و زمانی که این انتظارات برآورده نشد، انقلاب فرانسه رخ داد. این فرایند به «انقلاب برآمده از انتظارات فزاینده»[4] مشهور است. در کشورهایی مانند چین که انتظارات افزایش پرشتابی دارند، نگرانی از وقوع چنین انقلابهایی وجود دارد. اگر رشد اقتصادی و پیشرفت اجتماعی در چین متوقف شود، ممکن است ناآرامی اجتماعی رخ دهد.
محرومیت نسبی میتواند وقوع جنبشهای اجتماعی را نیز بهطور عام، تبیین کند. جنبشهای اجتماعی هنگامی رخ میدهند که افراد بر این باور باشند که سهم عادلانهشان از قدرت سیاسی و اقتصادی را نمیگیرند، خاصه مواقعی که عدهای دیگر آن سهم را میگیرند. درواقع، مشکل وقتی وخیمتر میشود که شرایط در کشوری بهبود یابد و یک گروه به این دلیل که گروه دیگری وضعیتی بهتری پیدا کرده، احساس محرومیت کند. برای مثال، برخی تحلیلگران از این نظریه برای تبیین ظهور جنبشهای حقوق شهروندی (درخصوص رأیگیری)، جنبشهای حقوق زنان (درخصوص دستمزد برابر)، مطالبۀ حقوق برابر از سوی گروههای همجنسگرا و جنبش »دستمزد حداقلی» بهره میبرند. یکی از مشکلات این نظریه، این است که نتوانسته است این پرسش را پاسخ دهد که چرا برخی گروههای دچار محرومیت نسبی، جنبش اجتماعی پدید میآوردند و برخی دیگر نه؟
اقتصاددانان نیز از نظریه محرومیت نسبی استفادههای زیادی کردهاند. برای مثال، فرضیه درآمد نسبی دلالت برآن دارد که میزان مصرف افراد، بستگی به میزان مصرف همتایان یا همسایگانشان دارد که میتواند این اثر منفی را داشته باشد که افراد بیش از درآمدشان خرج میکنند و درنتیجه، زیر بار سنگین دین بروند. عبارت رایج «چشموهمچشمی کردن» که از داستان مصوری در اوایل دهة ۱۹۰۰ میلادی گرفته شده و در آن زوجی تلاش میکنند تا از سبک زندگی مجلل همسایهشان تقلید کنند، مصداقی است از این مفهوم. جان مینارد کینز، از محرومیت نسبی در نظریهاش، دربارة نوع واکنش کارگران به تغییرات دستمزدشان بهره میبرد و برآن است که کارگران در برابر کاهش دستمزد واقعی که فقط نسبت به آنان یا صنعتشان اعمال میشود، مقاومت میکنند، نه در برابر کاهش دستمزد همگانی کارگران. برخی از تحلیلگران، حتی از محرومیت نسبی برای بیان علت نقلمکان افراد بهره میگیرند و معتقدند که افراد وقتی از همسایگانشان فقیرتر باشند، احساس محرومیت میکنند. همچنین از محرومیت نسبی میتوان بهعنوان بنیانی برای برساختن شاخصهای جدید فقر بهره برد، شاخصهایی که بر نسبت درآمدها به درآمد میانگین خانوار استوارند، نه بر استاندارهای مطلق.
و نیز ببینید: آگاهی طبقاتی؛ چشمانداز تضاد؛ جرم؛ فقر؛ جنبشهای اجتماعی؛ انقلابهای اجتماعی
بیشتر بخوانید
- Chandra, Siddharth and Angela Williams-Foster. 2005. “The Revolution of Rising Expectations, Relative Deprivation and the Urban Racial Disturbances of the 1960s.” Social Science History 29(2):299–332
- Kosicki, George. 1987. “The Relative Income Hypothesis: A Review of the Cross-Section Evidence.” Quarterly Journal of Business and Economics 26(4):65–80
- Quinn, Michael A. 2006. “Relative Deprivation, Wage Differentials and Mexican Migration.” Review of Development Economics 10(1):135–53
- Runciman, Walter Garrison. 1966. Relative Deprivation and Social Justice: A Study of Attitudes to Social Inequality in Twentieth-Century England. Berkeley, CA: University of California Press
- Walker, Iain and Heather J. Smith. 2001. Relative Deprivation: Specification, Development and Integration. Cambridge, MA: Harvard University Press
- Yitzhaki, Shlomo. 1979. “Relative Deprivation and the Gini Coefficient.” Quarterly Journal of Economics
93(2):321–24.
[1] relative deprivation
[2] Samuel Stouffer
[3] Walter Runciman [4]
revolution of rising expectations