نابرابری ثروت
نابرابری در ثروت [1]هم درون جوامع و هم در میان آنها وجود دارد. توزیع درآمد و ثروت در درون هر جامعۀ خاص، انعکاسی است از ساختار طبقاتی آن. ثروت فردی برابر است با مجموع ارزش نقدی داراییها یا اموال افراد که معمولاً از آن بدان «ارزش خالص» میگویند. ارزش خالص خصوصاً عبارت است از ارزش تمام داراییهای تبدیلپذیر به پول نقد منهای ارزش همۀ دیون. ثروت از این جهت با درآمد تفاوت دارد که ثروت داراییهایی را شامل میشود که ارزش بازاری دارند و میتوانند درآمد ایجاد کنند؛ مانند سود حاصل از سهام، اوراق قرضه، یا اموال غیرمنقول. برخلاف درآمد که معمولاً برای مخارج زندگی به مصرف میرسد، ثروت به واسطهٔ بهره و سود سهام بیشتر میشود و پدیدهای است که از نسلی به نسل دیگر دست به دست میشود و پابرجاست. بنابراین، ثروت به توانگران امکان میدهد ثروتمندتر شوند. اگرچه درآمد و ثروت با یکدیگر پیوند آشکاری دارد، توزیع ثروت بیش از توزیع درآمد نابرابری را بازمیتابد.
در ایالات متحده که بیش از هر دموکراسی صنعتی دیگری شاهد این مسئله است، ثروت در دستان بخش بسیار کوچکی از جامعه تمرکز یافته است. آمارهای مربوط به نابرابری در ثروت نشان میدهد چه میزان از کل ثروت یک جامعه به هریک از گروههای پنجگانۀ جمعیتی که از ثروتمندترین تا کمثروتترین ردهبندی شدهاند، تعلق میگیرد. اگر هریک از طبقات پنجگانه 20 درصد ثروت را به خود اختصاص دهد، برابری کامل وجود خواهد داشت. بر اساس آمارهای اخیر دولت ایالات متحده، ثروتمندترین طبقهٔ جمعیتی حدود 85 درصد از تمام ثروت را در اختیار داشت، حالآنکه پایینترین طبقه این رقم ۱٫۵- درصد ثروت را؛ به دیگر سخن، پایینترین طبقه مدیون بود. دومین طبقهٔ ثروتمند 12 درصد، طبقهٔ بعد از آن حدود 5 درصد و طبقهٔ پایینتر 1 درصد از کل ثروت را در اختیار داشت. شکاف میان ثروتمندترین بخش جمعیت که آن را 1 درصد بالادست میخوانند و دیگر بخشها از دههٔ 1980 رشد سرسامآوری داشته است. آمارهای رسمی نشان میدهد تا سال 1972، 1 درصد بالادست نزدیک 24 درصد از کل ثروت ایالات متحده را در اختیار داشت و اینکه تا سال 1998 این نسبت به 38 درصد افزایش یافته بود. بهنظر میآید شکاف ثروت در زمان رشد اقتصادی اصولاً به این دلیل که بیشتر منافع اقتصادی روبهرونق نصیب بالادستترین گروه از گروههای پنجگانه توزیع ثروت میشود، بیشتر میگردد.
در ایالات متحده بازتوزیع درآمد و ثروت از رهگذر نظام مالیاتی بهاندازهٔ سایر کشورهای پیشرفته چشمگیر نیست. از چند دههٔ گذشته، به واسطهٔ راهبردی که هدفش کاهش فقر و افزایش سرمایهگذاری طبقۀ بالادست بود، نرخهای مالیات هم برای بالاترین و هم برای پایینترین گروههای درآمدی کاهش یافته است. بااینحال، مالیاتِ فروش واپسگرایانه است؛ یعنی اینکه کمدرآمدها نسبت به ثروتمندان سهم بیشتری از درآمدشان را خرج ضروریات زندگی میکنند. دادههای ناظر به جریانهای کلی جامعه حاکی از آن است که وزن دیون خانوادههای امریکایی ‐ اصولاً بهدلیل بدهیهای وامها و کارتهای اعتباری ‐ در مقایسه با داراییشان روزبهروز سنگینتر میشود. اندوختۀ بانکی فدرال، در سال 2004 میانگین ارزش خالص داراییهای خانوادههای امریکایی را 93٬100 دلار و از میان این خانوادهها داراییهای سفیدپوستان، رنگینپوستان، و افریقایی-امریکاییان را بهترتیب 140٬700، 24٬800، و 20٬400 دلار گزارش کرد. از سال 1995 به اینسو، ارزش خالص داراییهای سفیدپوستان 50 درصد افزایش یافته است؛ اما ثروت رنگینپوستان خصوصاً ثروت افریقایی-امریکاییان راکد مانده و همچنان در حدود 14 درصد تا 18 درصد ثروت سفیدپوستان است.
ایالات متحده هماکنون 269 میلیاردر دارد، درحالیکه پس از آن ژاپن با 29 نفر و آلمان با 28 نفر رتبهٔ دوم و سوم را دارند. از ۱۰ نفری که ثروتمندترینهای جهاناند، پنج نفرشان شهروند ایالات متحدهاند و هیچ یک زن نیستند. از 20 میلیاردری که بیشترین ثروت را دارند، بیشترشان مردان سفیدپوست تحصیلکردهایاند که ثروت خود را از راه فنّاوری، بانکداری، و خردهفروشی اندوختهاند. طبق گزارش فوربز[2]، در سال 2006، ثروتمندترین میلیاردرها در ایالات متحده بیل گیتس[3] (50 میلیارد دلار، مایکروسافت[4])، وارن ادوارد بافت[5] (42 میلیارد دلار، سرمایهگذاری بانکی)، پل گاردنر آلن[6] (22 میلیارد دلار، مایکروسافت) بودند و پس از آنها پنج عضو خانواده والتون[7]، صاحبان والمارت[8] قرار داشت. منافع ثروت از کسب نفوذ اقتصادی فراتر میرود. بنا به مستندات دانشمندان علوم اجتماعی، ثروت منزلت اجتماعی و قدرت سیاسی نیز پدید میآورد. ثروتمندان بخشی از نخبگاناند که قادرند با اعمال نفوذ، پشتیبانی مالی از کارزارهای انتخاباتی و مقاصد سیاسی گوناگون و بهدستآوردن مقام سیاسی، ثروت را به قدرت تصمیمگیری سیاسی تبدیل کنند. در واقع، بخش مهمی از اعضای سنا و کنگرهٔ ایالات متحده و تقریباً همهٔ رؤسای جمهور این کشور در خانوادههای ثروتمند بزرگ شدهاند. از این گذشته، ثروت میتواند سایر منافع پیوندخورده با سبک زندگی مرفه، از جمله زندگی در محلهای امن و برخورداری از امکانات بهداشتی، تفریحی، و تحصیلی عالی را برای ثروتمندان و خانوادهشان به ارمغان آورد.
نظریات علوم اجتماعی که استمرار نابرابری ثروت در دموکراسیهای غربی را تبیین میکند، اصولاً بر نظامهای قشربندی اجتماعی و فرآیندهای فرهنگیای تمرکز دارند که به توزیع نابرابر منابع مشروعیت میبخشد. هنجارهای عدالت توزیعی[9] (اصول انصاف) و ارزشهایی که روزبهروز فردگرایانهتر میشود، بههمراه بازار آزاد جهانی این تلقی را تقویت میکند که توزیع ثروت عادلانه است؛ ثروت ثروتمندان و فقر فقیران را باید نتیجۀ عمل خودشان دانست.
میزان نابرابری ثروت در درون جوامع از کشوری به کشور دیگر فرق دارد. هنجارهای فرهنگی دربارهٔ اینکه چه چیزی سطوح پذیرفتنی نابرابری و فقر را میسازد نیز در میان کشورها متفاوت است. در ایالات متحده در مقایسه با کشورهای اروپایی، شکاف میان ثروتمندترین بخش جمعیت و بقیهٔ جمعیت بسیار بیشتر است. کشورهای اسکاندیناوی اصولاً در نتیجۀ تلاشهای اثرگذار دولتهای رفاه برای بازتوزیع، کمترین میزان نابرابری ثروت را دارد. نابرابری در مناطقی از امریکای جنوبی، آسیای جنوبی، و افریقای سیاه که از لحاظ اقتصادی کمترین توسعه یافتگی را دارد، در بالاترین حد است.
افزون بر اشکال گوناگون توزیع ثروت در میان کشورها، نابرابری ثروت در سطح جهانی نیز وجود دارد. سازمان ملل برآورد کرد در سال 2001، مجموع ثروت سه میلیاردر که ثروتمندترینهای جهاناند، از مجموع تولید ناخالص داخلی 48 کشور که توسعهنیافتهترینهای جهاناند، فراتر میرود. کشورها را که بر اساس ثروت ملیشان مقایسه کنیم، به این نتیجه میرسیم فقیرترین کشورها تیمور شرقی، سیرالئون، و سومالی است که سرانهٔ تولید ناخالص داخلیشان فقط 500 دلار است؛ ثروتمندترین کشور لوکزامبورگ است با سرانۀ 55٬100 دلار و نروژ و ایالات متحده بعد از آن قرار دارند با 37٬800 دلار. اگرچه شواهدی وجود دارد دال بر اینکه جهانیشدن فنّاوری صنعتی به توسعهٔ اقتصادی برخی از کشورهای آسیایی کمک کرده است، شرکتهای تراملیتی، آزادسازی تجارت، و استقراضهای بینالمللی اغلب تأثیری منفی در اقتصادهای درحالتوسعه میگذارند. دانشمندان علوم اجتماعی بسته به تعریف و ارزیابیای که از جهانیشدن دارند، نتیجه گرفتهاند فرآیندهای جهانیشدن تأثیرات مختلفی در نابرابری جهانی ثروت دارد.
و نیز ببینید: نابرابری دستمزد؛ نابرابری؛ فقر؛ نخبگان قدرت؛ قشربندی اجتماعی.
بیشتر بخوانید
Bucks, Bruce K., Arthur B. Kennickell, and Kevin B. Moore (2006). “Recent Changes in U.S. Family Finances”, Federal Reserve Bulletin. Retrieved January 5, 2008 (http://www .federalreserve.gov/pubs/bulletin/2006/financesurvey.pdf).Domhoff, William G. (2005). Who Rules America? Power, Politics, & Social Change, 5th ed. New York: McGraw-Hill.Keister, Lisa (2000). Wealth in America: Trends in Wealth Inequality, Cambridge, England: Cambridge University Press.Marger, Martin N. (2007). Social Inequality: Patterns and Processes, 4th ed. New York: McGraw-Hill
[1] wealth disparities
[2] Forbes
[3] Bill Gates
[4] Microsoft
[5] Warren Edward Buffett
[6] Paul Gardner Allen
[7] Walton
[8] Wal-Mart
[9] distributive justice