نقدپسا استعماری روایت سریال قهوه تلخ از مدرنیته سیاسی ایرانی

نقدپسا استعماری روایت سریال قهوه تلخ  از مدرنیته سیاسی ایرانی




 

 

 

*دکتر مهدی منتظرقائم

 

*فرزاد غلامی- کارشناسی ارشد علوم ارتباطات اجتماعی

 

 

 

چکیده : 

 

امروزه مطالعات پسااستعماری یکی از جدیدترین حوزه­های علوم اجتماعی در کشورهای موسوم به جهان سوم است که توجه روزافزونی را به خود جلب کرده است. مطالعات پسااستعماری به دنبال آشکار کردن این مسئله است که مدرنیته چگونه در قالب گفتمان شرق­شناسی در پی شکل دادن به یک چارچوب تجویزی برای رفتار استعمارگرایانه غرب با شرق است. بر این اساس مطالعات پسااستعماری تلاش برای به رسمیت شناختن تفاوت ها را به عنوان هدف عملی خود انتخاب کرده است. تحقق این هدف نیازمند نوع خاصی از بازنمایی است یعنی تصویر خود در نزد خود و دیگری باید تغییر کند و این تصویر بازنمایی شده نه در جهت توجیه برتری؛ بلکه در جهت برابری عمل کند. بنابراین می توان گفت مطالعات پسااستعماری خود را محدود به نقد غرب (بازنمایی شرق در گفتمان های شرق شناسانه از مدرنیته) نمی کند بلکه نقد تصویر خود در نزد خود و انتقاد از خود نیز بخشی از مطالعات پسااستعماری است. در این پژوهش مطالعات پسااستعماری به این معنا مورد استفاده قرار گرفته است.

 

با استفاده از رویکرد فوق در این پژوهش به نقد بازنمایی جامعه ایران در سریال قهوه تلخ مهران مدیری پرداختیه ایم، یعنی سوال اصلی ما این بوده است که آیا جامعه ایران به عنوان پدیده­ای نامعقول و ناسازگار با مدرنیته بازنمایی می­شود؟ برای پاسخ به این سوال از دو روش واسازی و الگوی تحلیل کنشگران گریماس استفاده کرده ایم.  تطبیق الگوی گریماس بر چهار اپیزود سریال نشان می دهد که کلیه شخصیت­های سنتی سریال به عنوان دیگری مستشارالملک (نماد مدرنیته) بازنمایی شده­اند. در کل سریال مستشارالملک نقش فاعل را برعهده دارد، از این مسئله می­توان چنین نتیجه گرفت فرهنگ و جامعه ایران افراد را به گونه­ای پرورش می­دهد که هیچ انگیزه­ای برای تغییر و پیشرفت ندارند. بنابراین جامعه ایران فاقد هرگونه توان برای تغییر و تلاش به سمت مدرن شدن است. یافته­های پژوهش در بخش واسازی نشان می دهد که روایت غالب سریال از تقابل سنت/مدرنیته، یک روایت سنت­گریز است. بر این اساس سنت (جامعه ایران) با استفاده از راهبرد کلیشه­سازی به عنوان دیگری مدرنیته بازنمایی شده است. اما در تحلیل واسازی هدف جایگزین کردن یک مرکز با مرکز دیگر نیست. یعنی نباید با واژگون کردن روایت سریال سنت را در مرکز قرار دهیم و مدرنیته را به عنوان دیگری آن بازنمایی کنیم، بلکه باید به دنبال ارائه راهکاری برای برون رفت از تقابل سنت و مدرنیته و کمک به فهم این تقابل در جامعه ایران باشیم. به عبارتی می­توان گفت این تقابل از اساس کذب بوده  و باید به دنبال یک راه سوم یا به عبارت دیگر مدرنیته بومی باشیم.

 

واژگان کلیدی: مطالعات پسااستعماری، مدرنیته سیاسی ایرانی، واسازی، روایت، بازنمایی، قهوه تلخ

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه: 

 

به اعتقاد هابرماس، به لحاظ نظری هگل نخستین فیلسوفی بود که مفهوم دقیق و روشنی را برای مدرنیته پایه ریزی کرد، به همین سبب برای درک مدرنیته که استوار بر خردباوری است، باید به او بازگشت. این ارتباط (مدرنیته و خردباوری)، که کمی پیشتر، طبیعی و حتی بدیهی می نمود، امروز مورد شک و تامل قرار گرفته است(انصاری، 1385: 36). هگل مفهوم مدرنیته را به لحاظ نظری به یک نظام تاریخی فراگیر، اقتدارگرا و جهان­شمول تبدیل کرد و به آن چنان استحکامی بخشید که بتواند کل جهان و تاریخ آن را در بربگیرد. هگل مجموعه­ای از عناصر اقتدارگرا را در یک چارچوب کلان گرد هم آورد. بر مبنای این چارچوب تمدن­های مختلف در مدار تمدن غرب قرار می­گرفتند، غرب در مرکز جای می­گرفت و کنترل کننده دیگر تمدن­ها بود و می­توانست آن تمدن­ها را در موضعی بگمارد که تنها بتوانند نقش حاشیه­ای و فرعی ایفا کنند(میرسپاسی، 1384: 60). به عبارتی روایت هگل از مدرنیته جهانشمول و فراگیر است که در آن اروپا در مرکزیت قرار دارد و سایر نقاط جهان در پیرامون قرار می­گیرند.

 

اما در عرصه اجتماعی نیز در مراحل اولیه مدرنیته و در شرایطی که «مدرنیته» در پی شناخت خود بود یعنی زمانی که غرب نیاز ناگهانی و فی­الفوری پیدا کرده بود تا بر مبنای تجربه مدرنیزاسیون، برای خود هویتی دیگر قائل شود،  گفتمان­های مختلف هر یک مشغول معنابخشی به مفهوم «هویت غربی» بودند. «این هویت جدید از رهگذر یک مقابله به دست آمد، بدین نحو که مدرنیته برای تعریف خود، یک ایدئولوژی تمامیت­خواه پدید ­آورد و خود غربی­اش را در مقابل یک «غیر» ­نشاند. مدرنیته در مقام شناخت خود، به این، «غیر» مجال حضوری دیالکتیکی داد تا شرط لازم برای تحقق خود را فراهم کرده باشد» (میرسپاسی، 1384: 49). می­توان گفت تقسیم جهان به خود/دیگری سویه تاریک مدرنیته و روایت غربی از آن است، که در این پژوهش مورد نظر ماست.(مدرنیته دارای ویژگی دموکراتیک و جهانشمولی  نیز هست که ما منکر این ویژگی­ها نیستیم). البته این تقسیم جهان به خود و دیگری و دو روی سکه دانستن آن­­ وقتی مناقشه­آمیزتر می­گردد که «دیگری» همواره روی منفی این سکه فرض می­شود.

 

در معرفت شناسی، در مسائل مربوط به هویت و روانکاوی می­توان رهیافت­های متفاوتی نسبت به مفهوم «دیگری» که ریشه در آثار هگل دارد یافت. روانکاوی ژاک لاکان، اگزیستانسیالیسم سارتر، واسازی دریدا، تبارشناسی فوکو از جمله دیدگاه­هایی هستند که به «دیگری» پرداخته­اند. اما در بستر نظریه­های فرهنگی بارزترین کاربرد امروزی این مفهوم را ادوارد سعید در کتاب شرق­شناسی مطرح کرده است(ادگار و سجویک،1387: 139). در این چارچوب شاید بتوان «دیگری» را گونه ای طرح ریزی فرهنگی مفاهیم تعریف کرد. این طرح ریزی به واسطه مناسبات قدرت که در آن « دیگری» عنصری تحت انقیاد است، شالوده­ی هویت­های سوژه­های فرهنگی را می­سازد(همان).

 

سعید در تقابل با «نظام هگلی که در آن روح در حرکت خود در شرق با محدودیت­های ذاتی طبیعت شرقی مواجه بود و در نتیجه­ی آن جامعه شرقی جامعه­ای ایستا به شمار می­آمد»(سولومون، 1983: 39) شرق و غرب را یکی از مصادیق خود و دیگری می­داند که به گونه ای گفتمانی برساخته می شوند. سعید در شرق شناسی در پی اثبات این نکته است که غرب در قالب گفتمان شرق شناسی، شرق را به صورت دیگری نامتمدن خود بازنمایی می­کند و از این طریق قصد مشروعیت بخشیدن به برتری خود بر شرق را دارد. بنابراین می­توان گفت  ساخت و پی­ریزی «دیگری » در گفتمان شرق شناسی، به نحوی نشان دادن و بروز دادن هویت خود است. درنتیجه «برداشت اروپایی از «دیگری » شرقی،  مسئله قدرت را به نمایش می­گذارد»(ادگار و سجویک، 1387: 139). به عبارتی سعید به دنبال اثبات این امر است که مدرنیته چگونه در قالب گفتمان شرق­شناسی به رفتار استعمارگرایانه غرب با شرق مشروعیت می­بخشد.

 

آن­چه که سعید با کتاب شرق­شناسی اش آغاز می­کند امروزه به حیطه کلی­تری اشاره دارد که از آن با عنوان مطالعات پسااستعماری یاد می­شود. این حیطه به لحاظ نظری موضوعات و مسائل ناشی از مدرنیته را به عنوان موضوع اصلی خود مورد کندوکاو قرار می­دهد، یعنی مسائل و مشکلاتی که نقد پسااستعماری در جهت پاسخگویی به آنهاست از مدرنیته ناشی شده است.

 

هدف نقد پسااستعماری، تلاش برای اشکار کردن و از جا کندن ادعاهای حقیقت گفتمان­های اروپامدار است. به تعبیر هومی بابا[1]، مسئولیتی که نقد پسااستعماری تقبل کرده است «دخالت در گفتمان­های غربی مدرنیته و از هم گسستن آن هاست» (پری ،1388 : 177). یعنی مطالعات پسااستعماری این نکته را به ما متذکر می­شود که دانش نهادینه شده(در قالب گفتمان های مدرنیته) تابع نیروهایی چون استعمار و جغرافیای سیاسی است. براین اساس می­توان اثبات کرد که گفتمان های غربی از مدرنیته در بافت های مختلف زندگی روزمره به طور همزمان تولید و بازتولید می شوند.

 

براین اساس مهمترین اصلی که مطالعات پسااستعماری به عنوان هدف عملی خود انتخاب کرده است، «تلاش برای به رسمیت شناخته شدن» است(معینی ،1385: 38). در مورد به رسمیت شناخته شدن تفاوت­ها، مسئله «بازنمایی » از اهمیت خاصی برخوردار است. زیرا تحقق به رسمیت شناخته شدن تفاوت­ها شکل خاصی از بازنمایی را می طلبد؛ یعنی تصویر خود در نزد خود و دیگری باید تغییر کند و این تصویر بازنمایی شده نه در جهت توجیه برتری؛ بلکه در جهت توجیه برابری عمل کند. به همین دلیل ،شیوه های بازنمایی، مسئله مهمی است و نمی توان نقش آن را نادیده گرفت(همان: 39). چرا که همانگونه که سعید(1382) ذکر می­کند انسان­ها به همان اندازه که در دنیای کالاها زندگی می­کنند در دنیای بازنمایی زندگی می­کنند. بنابراین می­توان گفت که مطالعات پسااستعماری خود را محدود به نقد غرب و روایت غربی از مدرنیته(به معنای بازنمایی شرق در گفتمان شرق شناسی) نمی کند بلکه یکی از اهداف آن نقد تصویر خود در نزد خود وانتقاد از خود[2]است که در این رساله نقد پسااستعماری به این معنا مورد استفاده قرار می­گیرد.

 

طرح مسئله:

 

رویارویی سنت و مدرنیته، یکی از مهترین مسائل ناشی از ورود مدرنیته به جامعه ایران بوده است. به عبارتی اندیشیدن در باب چگونگی، چرایی­ها و مکانیزم­های درونی این رویارویی و جامعه­ای که به دنبال آن شکل گرفت، اساسی­ترین بحث فکری و معرفتی در دویست سال گذشته در ایران بوده است(میرسپاسی، 1385). البته نحوه برخورد گروه­های مختلف جامعه (روشنفکران، روحانیون و...) با این امر بر لزوم توجه به آن می­افزاید.

 

مهران مدیری نیز به عنوان یکی از فیلمسازان منتقد جامعه(یا به عنوان جزء کوچکی از روشنفکران جامعه)، تقابل سنت و مدرنیته در ابعاد مختلف آن را  مضمون آثار خود قرار داده است، البته مدیری همواره طنز را برای انتقاد از جامعه برمی­گزیند چرا که تضادهای حاصل از تقابل سنت و مدرن همواره می­تواند مایه خنده و راهی برای بیان انتقاد از مناسبات سنتی جامعه باشد. سریال  قهوه تلخ نیز آخرین اثر مهران مدیری است که در 23 شهریور 1389 از طریق شبکه­ ویدئویی وارد خانه­های مردم شد. به اعتقاد ما تقابل سنت و مدرنیته در این سریال نیز محور اصلی اثر را به خود اختصاص داده است. چرا که قهرمان داستان قهوه تلخ یک مدرس تاریخ معاصر ایران است که از بی تفاوت بودن جامعه به تاریخ(به عنوان چراغ راه آینده) رنج می­برد و تصمیم می­گیرد تاریخ را برای همیشه کنار بگذارد تا این که با یک دانشجوی علاقه­مند به تاریخ آشنا می­شود که در حال نگارش رساله کارشناسی ارشد خود بر روی یک دوره نامکشوف تاریخی است بنابراین طی اتفاقاتی با خوردن یک فنجان قهوه تلخ به آن دوره تاریخی پرتاب می­شود. سپس به کمک حافظه تاریخی خود به عنوان مستشارالملکی منصوب می شود بنابراین تصمیم می­گیرد به رسالت تاریخی خود عمل کند و جلوی به قدرت رسیدن آقا محمدخان قاجار و زوال زندیه را بگیرد. برای این کار اصلاحاتی را در دربار آغاز می کند که این اصلاحات را می­توان تلاش برای شکل­گیری مدرنیته سیاسی دانست. نحوه برخورد درباریان و جامعه با این اقدامات موضوع اصلی سریال را تشکیل می­دهد.

 

همان گونه که در مقدمه ذکر کردیم مسائل ناشی از مدرنیته موضوع اصلی مطالعات پسااستعماری را تشکیل می­دهد و امروزه بحث بازنمایی یکی از مفاهیم کلیدی این حوزه مطالعاتی را تشکیل می­دهد که این بحث در قالب رسانه­های جمعی از اهمیتی دوچندان برخورد می­شود. در رابطه با بازنمایی، مطالعات پسااستعماری خود را محدود به نقد بازنمایی غرب از شرق نمی­کند(منظور بازنمایی شرق در گفتمان شرق شناسی است) بلکه یکی از اهداف آن «تغییر تصویر خود در نزد خود» است(منظور تصور یک شرقی از خود  است). همچنین «انتقاد از خود» یکی دیگر از محورهای مهم حیطه نقد پسااستعماری است. بنابراین این سریال به دلیل تم انتقادی داشتن مورد توجه این پژوهش قرار گرفته است.

 

در هر فیلم یک روایت غالب و برجسته وجود که کل داستان از زاویه دید آن روایت می­شود، مثلاً در سریال قهوه تلخ کل داستان از زاویه دید مستشارالملک(قهرمان داستان و نماد مدرنیته) روایت می­شود. حال براساس واسازی می­توان گفت از زوایای دیگر نیز می­توان به روایت داستان پرداخت که در این حالت بازنمایی جامعه ایران در تقابل سنت و مدرن به گونه­ای متفاوت خواهد بود. همچنین واسازی بر این باور است که اگر از زاویه دیگری(به جز روایت غالب) به ماجرا نگریست این امر می­تواند در کمک به فهم متن نقش مهمی ایفا کند. البته یکی از پیش فرض­های مهم واسازی این است که واسازی در خود متن رخ می­دهد و محقق چیزی را به متن تحمیل نمی­کند.

 

بدین منظور به بررسی بازنمایی جامعه ایران در این سریال پرداخته­ایم و  برای رسیدن به پاسخ سوالات زیر از دو روش نقد واسازی روایت و الگوی تحلیل شخصیت گریماس استفاده شده است.

 

سوالات پژوهش:

 

  1.  آیا جامعه ایران در این سریال به عنوان پدیده­ای نامعقول و ناسازگار با مدرنیته بازنمایی می شود؟
  2. روایت غالب سریال قهوه تلخ از تقابل سنت و مدرنیته چگونه است؟
  3. موانع شکل گیری مدرنیته در ایران کدامند؟
  4. شخصیت­های سنتی و مدرن در این سریال چگونه بازنمایی می­شوند؟
  5. آیا گفتمان این سریال یک گفتمان شرق­شناسانه است؟

 

ضرورت و اهمیت تحقیق :

 

شاید در وهله اول چنین به نظر برسد که مطالعات پسااستعماری در جامعه ای مانند ایران که هیچ وقت در تاریخ خود به طور مستقیم مستعمره نبوده است اهمیت چندانی ندارد، اما در پاسخ باید گفته که ایران در ادواری از تاریخ خود حالت نیمه مستعمره داشته، و مهمتر این که«نباید استعمار و پسااستعمار را مبتنی بر استعمار حکومتی در نظر گرفت»(کریمی،1386). چرا که امروز مسئله اصلی مطالعات پسااستعماری مسائل بازنمایی های رسانه­ای است که هنوز هم از منطق عصر استعماری برای بازنمایی خود و دیگری استفاده می­کند. 

 

به لحاظ نیاز آکادمیک نیز انجام این پژوهش اهمیت کاربردی دارد؛ چرا که بیشتر پژوهش­های انجام شده در حوزه مطالعات پسااستعماری و شرقشناسی در ایران به نحوه بازنمایی ایران و هویت ایرانی و مفاهیم وابسته به آن در رسانه­های غربی پرداخته­اند و با استفاده از بحث های «خود» و «دیگری» عملکرد رسانه های فوق را مورد انتقاد قرار داده اند. اما از آن­جا که این پژوهش به تاثیر گفتمان شرق شناسی بر بازنمایی شرقی از خود می پردازد، ورود به حیطه­ای بدیع و نو است. بنابراین مطالعاتی از این دست می تواند بینش ما را نسبت به مفاهیمی هم­چون ازخود بیگانگی و غربزدگی سامان داده و افق­های نظری جدیدی در برابر دیدگان ما قرار دهد.

 

والتر بنیامین در مقاله­ای با عنوان «تزهایی درباره فلسفه تاریخ» بین «تفکر تاریخی» و »تاریخی گری» تمایز قائل می­شود. به اعتقاد بنیامین تفکر تاریخی مبتنی بر نگاه برساختی به وقایع تاریخی است. بنابراین «تاریخ موضوع و مضمون ساختی است که عرصه و گستره شکل گیری آن زمان انباشته از حضور حال است نه زمان تهی و همگن(بنیامین، 1375: 325) در مقابل تاریخی گری سعی در ارائه تصویری ابدی از گذشته دارد و روش آن مبتنی بر«جمع کردن و افزودن داده­ها به یکدیگر است؛ تاریخ جهانی انبوهی از داده­ها را گردآوری می­کند تا زمان تهی و همگن را پر کند... و با برقراری روابط علی میان لحظات گوناگون تاریخ خود را راضی کند»(بنیامین، 1375: 327). بر این اساس می­توان ادعا کرد که در تحلیل سریال­ها و فیلم­های تاریخی باید از تاریخی گری اجتناب کرد و با استفاده از تفکر تاریخی به نقد این گونه سریال­ها پرداخت[3].

 

متاسفانه بیشتر نقدهایی قهوه تلخ چه در مطبوعات و چه در فضای سایبر با استفاده از رویکرد تاریخی­گری نوشته شده­اند و فاقد هرگونه ارزشی هستند. چرا که کانون اصلی خود را بر تطبیق  وضعیت تاریخی مطرح در سریال با تاریخ ایران قرار داده­اند. عده­ای[4] بر این باور بودند که سریال صرفاً ساخته و پرداخته ذهن نویسندگان آن است و فاقد هرگونه ارزش تاریخی است. عده­ای دیگر[5] نیز این سریال را عین واقعیت تاریخی جامعه ایران دانستند و به دفاع از آن برخاستند. بنابراین یافته­های پژوهشی این رساله می­تواند راهنمایی برای تولید کمدهای تاریخی در سیمای جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا در این پژوهش به جای تأکید بر تاریخی­گری(تطبیق سریال با واقعیت­های آن دوره تاریخی) بر تفکر تاریخی تأکید شده است.

 

همچنین این پژوهش بدلیل آشکار کردن ساختار روایی سریال و نقد واسازانه آن؛ ضمن پذیرش خصلت انتقادی این گونه کمدهای تاریخی، می­تواند ما را جریان­هایی مانند غربزدگی برهاند و راهنمای عملی برای تولید طنز ملی انتقادی باشد.

 

 

 

چارچوب نظری: 

 

در این بخش از پژوهش رویکرد پسااستعماری را مطرح خواهیم کرد و در نهایت از دل مطالعات پسااستعماری راه ورود به دو مفهوم «مدرنیته» و «بازنمایی»؛ که برای این رساله مهم و ضروری هستند؛ را باز خواهیم کرد.

 

مطالعات پسااستعماری :

 

مطالعات پسااستعماری یکی از حوزه های مطالعاتی جدید درباره مسائل کشورهای جهان سوم است. این نگرش انتقادی به مجموعه ای از رهیافت های نظری اشاره دارد که با تاکید بر پیامدهای استعمارگرایی به تحلیل گفتمان استعماری می پردازد. از جهتی نقد پسااستعماری در پی فهم موقعیت کنونی از طریق بازاندیشی و تحلیل انتقادی گذشته است؛ تاریخی که بیش از ان که درباره هند، افریقا، امریکای لاتین و اروپا باشد دربرگیرنده خیال پروری ها، سرهم بندی­ها و دریافت­های یکجانبه غربی در مورد غرب و شرق است (ساعی،1385: 134). جایگاه مطالعات پسااستعماری به عنوان یک حوزه، در چارچوب وسیعتر پروژه انتقادی مطالعات فرهنگی می گنجد که تاثیر فراوانی بر پژوهش در زمینه ارتباطات داشته است.

 

پژوهش پسااستعماری وظیفه دارد که به نظریه­پردازی درباره مسائل مربوط به استعمار و استعمارزدایی و بافت مربوط به انها بپردازد. البته پژوهش پسااستعماری در بهترین شکل خود نه فقط به نظریه پردازی درباره شرایط استعماری می پردازد بلکه این موضوع را تبیین می کندکه چرا شرایط مذکور این گونه هستند و چگونه می توان انها را از بین برد یا تغییر داد(شوم و هج ،1383: 96).  در نظر داشتن این نکته مهم است چون بر این امر تاکید می کند که هر مطالعه ای درباره استعمار را لزوماً نمی توان مطالعه پسااستعماری توصیف کرد. توصیف یا گاهشماری واقعیات استعمار، بدون اتخاذ موضع سیاسی رهایی بخش و بدون ارائه دیدگاه های نظری مداخله گرایانه که از رهگذر ان بتوان به بررسی اقدامات خشونت امیز و محو استعمار پرداخت، مطالعه را صرفاً به دلیل انتقادی­اش، پسااستعماری نمی سازد.

 

در پسااستعمارگرایی نوعی میل به «اکنونیت[6]» نیز به چشم می خورد. این که چگونه می توان با مسایل واقعی سیاسی – اجتماعی برخورد کرد ؟ این که سرچشمه های این تفکر مستقل و بومی باشد،کافی نیست؛ بلکه در کنار ان تفکر باید پویا و زنده و برای «حال » سودمند باشد با اتکای به ان بتوان به مسائل واقعی فیصله داد و حداقل های لازم را برای یک زندگی انسانی در جهان معاصر تامین کرد(معینی ،1385: 42). به عقیده جانز[7] (1997) نقد غرب کفایت نمی کند؛ بلکه به ان باید «انتقاد از خود»را نیز باید افزود؛ زیرا اگر طرح انتقادی برای جوامع غیر غربی ارائه نشود، در ان صورت نمی توان به راه حل انتقادی دست یافت. به هرحال امروزه بسترها و مفاهیمی مانند آزادی، برابری و عدالت وجود دارند، اگر چه در فرهنگ های قدیمی مورد توجه نبوده اند؛ ولی در عصر حاضر نمی توان از آن چشم پوشی کرد. احراز این ملاک ها مستلزم نقد مناسبات سنتی در این گونه جوامع است. از این رو لازم است پسااستعمارگرایی عمیقاً گذشته تاریخی را نقد کند و از آن به نقد خود برسد. بنابراین به اعتقاد جانز، بسط نگرش سیاسی پسااستعماری، تقویت ظرفیت های خود انتقادی را می طلبد. در عین حال باید انقدر انصاف داشت که دست آوردها و میراث های دیگران را نادیده نگرفت و به اسم نفی وابستگی ان را پایمال نکرد. به طور کلی یک رویکرد پسااستعماری واقعی نمی تواند نفوذهای بیرونی، واقعیت های تاریخی و مقتضیات زمانی را نادیده بگیرد؛ کما این که نمی تواند ریشه های اصیل گذشته را نیز به فراموشی بسپارد (جانز، 1997: 233).

 

پژوهش پسا استعماری بدلیل سیاست پیدایش آن و ماهیت مسائلی که به انها می پردازد، در تنش با دانش نهادینه شده موجود قرار می گیرد. این پژوهش می­کوشد ساختارهای تاریخی تولید دانش را که ریشه در تاریخ ها و جغرافیای گوناگون مدرنیته دارد از بین ببرد (شوم و هج ،1383: 97). این بدان معنی است که مسائل و مشکلات استعمار که مورد توجه پژوهش پسااستعماری است، از بافت اجتماعی وسیعتر معاصر یا قدیمی مدرنیته ناشی می شود. پژوهش پسااستعماری در هنگام پرداختن به مسائل استعمار و مدرنیته اغلب خود را در تضاد با مرزهای ساختار دانش، بر حسب گستره و روش، می یابد که از مدرنیته­های امپریالیستی ناشی شده­اند و نیرو می­گیرند.

 

مطالعات پسااستعماری علاوه بر این که به«ساخت گشایی و واسازی گفتمان استعمار» می پردازد، «پرسش مجدد از مفهوم غرب » را نیز در دستور کار خود قرار می دهد (لاتوش، 1379: 19). به اعتقاد یکی از نظریه پردازان مطالعات پسااستعماری، پسااستعماری بودن[8] مستلزم پذیرش نوعی موضع فلسفی واسازانه نسبت به متافیزیک یکسان پندار[9] و عقل مدار است که اساس دانش غربی را تشکیل می دهد(اسپیواک، 1990: 50). نقد پسااستعماری می­تواند از فرصت و امکانی که در نتیجه واسازی دستگاه گفتمانی خرد غربی به وسیله دریدا[10] ایجاد شده، استفاده کند. زیرا مباحث دریدا درباره سازوکارهای برساخته شدن دیگری می­­تواند برای تحلیل­های کلان­تر و فواید مداخله گرایانه، ورای موضوعاتی همچون اصالت[11] دیگری به کار گرفته شود(اسپیواک،1998: 294). به عبارتی بهتر در اینجا هدف نقد پسااستعماری، تلاش برای اشکار کردن و از جا کندن ادعاهای حقیقت های گفتمان های اروپامدار است. به تعبیر هومی بابا[12]، مسئولیتی که نقد پسااستعماری تقبل کرده است «دخالت در گفتمان های غربی مدرنیته و از هم گسستن ان هاست» (پری ،1388 : 177). یعنی مطالعات پسااستعماری ما را به تشخیص این مسئله رهنمون می کند که دانش نهادینه شده همواره تابع نیروهایی چون استعمار، ملت، جغرافیای سیاسی و تاریخ است. یعنی با ترسیم نقشه معرفتی غرب و تاثیر آن بر آهنگ زندگی روزمره در بافت های مختلف اشکار می شود که گذشته و حال به طور همزمان تولید و بازتولید می شوند.

 

نظریه و نقدپسااستعماری بیش از هر چیز به تحلیل گفتمان استعماری و به چالش کشیدن سوژه امپریالیستی و هژمونی انسان غربی مربوط می شود. نقدپسااستعماری درصدد اشکار کردن این نکته است که «سلطه اقتصادی و سیاسی که عناصر کلیدی امپریالیسم و استعمار در قرن هجدهم و نوزدهم را تشکیل می داد، همواره با صورت بندی و تکوین گفتمان­هایی همراه بود که در انها، غیریت، مردمان آسیا و افریقا به عنوان هویتی مستقل نفی می شد، و از نظر فرهنگی نیز استعمار می شدند، و در این ضمن برتری فرهنگی و اخلاقی قدرت­های امپریالیستی غربی نیز همواره بدون کمترین تردید با پرده پوشی مورد تایید و تاکید قرار می گرفت » (بوین و رطانسی،1380: 419). به این ترتیب نقد پسااستعماری درصدد به چالش کشیدن نژاد پرستی و قوم محوری و غیریت سازی سرکوبگرانه غربی است که با تولیدات فرهنگی مانند فیلم و رمان پیش می رود.

 

بر این اساس مهمترین اصلی که مطالعات پسااستعماری به عنوان هدف خود انتخاب کرده است، «تلاش برای به رسمیت شناخته شدن» است. یعنی این که فرهنگ و دانش غیرغربی شناسایی شود و غیر غربی به عنوان طرف گفت و گو پذیرفته شود و به وی ارج نهند و این که دست آوردهای فرهنگی و فکری مردمان غیر اروپایی سهم بیشتری در شکل دادن به فرهنگ جهانی داشته باشند. شرط ان این است که سیاست «همسان سازی » جای خود را به سیاست «به رسمیت شناخت تفاوت ها» بدهد (معینی ،1385: 38). در مورد به رسمیت شناخته شدن تفاوت ها، مسئله «بازنمایی » از اهمیت خاصی برخوردار است. زیرا تحقق به رسمیت شناخته شدن تفاوت­ها شکل خاصی از بازنمایی را می طلبد؛ یعنی تصویر خود در نزد خود و دیگری باید تغییر کند و این تصویر بازنمایی شده نه در جهت توجیه برتری؛ بلکه در جهت توجیه برابری عمل کند. به همین دلیل، شیوه های بازنمایی، مسئله مهمی است و نمی توان نقش آن را نادیده گرفت. براین اساس و با توجه به موضوع محوری سریال قهوه تلخ در این پژوهش دو مفهوم مدرنیته(به طور خاص مدرنیته سیاسی) و مفهوم بازنمایی(با تاکید بر رویکرد گفتمانی) به طور مفصل مورد بحث قرار گرفته­اند[13] در نهایت با استفاده از ادبیات نظری فوق مدل زیر را برای انجام پژوهش انتخاب کرده ایم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مدل نظری پژوهش:

 

رسانه­های جمعی                              مطالعات پسااستعماری

 

 

 

 

 



 

مدرنیته

 

فیلم و سریال

 

گفتمان

 

بازنمایی                          شرق شناسی

 

روایت                         واسازی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روش                                                                           همان گونه که مدل بالا نشان می­دهد یکی از موضوعات مهم مطالعات پسااستعماری «مدرنیته» و مسائل ناشی از آن در کشورهای جهان سوم است. «گفتمان شرق­شناسی» نیز نیز بیش از هر چیزی از مدرنیته و استعمار ناشی از آن بوجود آمده است. اما مفهومی که مطالعات پسااستعماری به طور کلی و شرق شناسی را به طور خاص به رسانه­های جمعی متصل می­کند، بحث «بازنمایی» است. «روایت» نیز یکی از مهمترین شیوه­هایی است که در رسانه­ها برای بازنمایی مورد استفاده قرار می­گیرد. اما مطالعات پسااستعماری در درون خود دارای تکنیک­های مختلفی برای نقد رسانه­های جمعی به طور عام و بازنمایی به طور خاص است، یکی از این تکنیک استفاده از «واسازی» برای نقد است. بنابراین در این پژوهش ما با استفاده از رویکرد مطالعات پسااستعماری و روش واسازی روایت، به نقد روایت سریال قهوه تلخ از بازنمایی مدرنیته ایرانی پرداخته ایم. البته در رابطه با مدرنیته بیشتر مولفه­های مربوط به مدرنیته سیاسی(همجون منبع قدرت، حدود قدرت، رابطه اخلاق و قدرت، بحث تفکیک قوا) را مد نظر قرار داده­ایم. همچنین برای شناسایی موانع شکل گیری مدرنیته الگویی گریماس را مد نظر داشتیم. برای این کار سعی کرده­ایم در پی رفت­هایی از روایت که هدف دستیابی به یکی از مولفه­های مدرنیته بوده است با شناسایی عوامل بازدارنده(یکی از مولفه­های شش گانه الگوی گریماس) موانع را در زیر ساخت روایت سریال شناسایی کنیم. در نهایت با استفاده از روش واسازی روایت به نقد سریال بپردازیم و حاصل کار را با نقد پسااستعماری مورد مداقه قرار خواهیم داد.

 

روش تحقیق: 

 

در این رساله روشی اصلی مورد استفاده «تحلیل روایت» است. البته از تحلیل روایت در دو سطح مختلف استفاده شده است؛ ابتدا با استفاده از الگوی کنشگران گریماس به تحلیل کنشگران پرداخته و سپس موانع ساختاری شکل­گیری مدرنیته در ایران را شناسایی کرده­ایم. به عبارت دیگر با استفاده از ساختار روایی سریال و با تاکید بر تقابل­های دوتایی که روایت سریال بر اساس آنها پیش می­رود برای پاسخ به سوالات پژوهش استفاده شده است. در مرحله بعد با استفاده از مبحث واسازی، به واسازی روایت سریال پرداخته­ایم برای این قسمت از پژوهش نیز الگوی 8مرحله­ای بژه و دنهی(1388) را به کار گرفته ایم.

 

نمونه تحقیق و شیوه نمونه گیری: نمونه این تحقیق 25 اپیزود (75 قسمت) از سریال قهوه تلخ بوده است. این سریال توسط مهران مدیری چهره شاخص طنز سیاسی-اجتماعی ایران؛ کارگردانی شده است، و هر هفته یک مجموعه سه قسمتی از آن بدست مخاطبان می­رسید که هر مجموعه حول موضوع خاصی می­چرخد. بنابراین با توجه به ماهیت پژوهش­های کیفی که در آن نمونه­گیری هدفمند است پس از تماشای کل سریال 7 اپیزود(1، 2، 11، 12، 17، 18و 19) به دلیل مناسب بودن با هدف تحقیق انتخاب شد و با استفاده از الگوهای فوق به تحلیل آنها پرداختیم. برای این کار خلاصه داستان هر مجموعه را نوشته و سپس آن را در قالب روایت مورد بررسی قرار داده­ایم.

 

یافته­های تحقیق:

 

یافته­های ما بعد از تطبیق الگوی گریماس بر چهار اپیزود سریال قهوه تلخ نشان می­دهد که کلیه شخصیت­های سنتی سریال به عنوان «دیگری» مستشارالملک(قهرمان داستان و نماد مدرنیته) بازنمایی شده­اند. به عبارتی با استفاده از کلیشه­هایی مانند کند ذهن، تنبل، منفعت طلب و بی منطق شخصیت پردازی شده­اند، در مقابل نیما زندکریمی به عنوان شخصیتی خلاق، فعال، منطقی بازنمایی شده است. بر این اساس می­توان گفت که نیما زندکریمی(مستشارالملک) در همه اپیزودهای سریال نقش (فاعل) را بر عهده دارد. قهرمان سریال در این اپیزودها اهدافی(مفعول) مانند قانع کردن جامعه به ااهمیت تاریخ، اصلاح وضعیت کار در دربار، برگزاری کلاس­های سوادآموزی و تشکیل مجلس سنا را پیگیری می­کند. اما مشکلاتی(بازدارنده) مانند ساختار نظام آموزشی، ساختار عمودی قدرت، استبداد ایرانی، کند ذهنی و تنبل بودن ایرانیان، مانع رسیدن او به اهدافش می­شود. عاملی که قهرمان داستان را به پیگیری اهداف فوق تشویق می­کند، ارزش­های عصر روشنگری(فرستنده) است. این ارزش­ها از پایه­های اصلی مدرنیته سیاسی هستند. به عنوان مثال بحث «آموزش» در عصر روشنگری به عنوان پایه و اساس سیاست مورد تأکید متفکران آن عصر بود؛ یا بحث تشکیل مجلس سنا از اندیشه­های مونتسکیو مبنی بر اهمیت تفکیک قوا و کنترل قدرت به وسیله قدرت(ایجاد قدرت­های موازی) سرچشمه می­گیرد. در کل سریال قهرمان یک تنه و به تنهایی(فاقد یاری دهنده) اهدافش را برای بهبود اوضاع جامعه ایران (دریافت کننده) پیگیری می­کند.

 

همان گونه که گفته شد در کل سریال (فاعل) نیما زندکریمی(مستشارالملک) است و هیچ کدام از شخصیت­های سنتی سریال نقش فاعلی ندارند. از این مسئله می­توان چنین نتیجه گرفت فرهنگ و جامعه ایرانی (به عبارت دیگر سنت­های جامعه) افراد را به گونه پرورش می­دهد که هیچ­گونه انگیزه­ای برای تغییر و پیشرفت ندارند. به عبارتی فرهنگ و جامعه ایران در یک وضعیت ایستا و رکود به سر می­برد.

 

ویژگی­های فوق باعث ایجاد تصویری از جامعه ایران می­شود که فاقد هر گونه توان برای تغییر و تلاش به سمت مدرن شدن است. مهمتر این که ذات جامعه ایرانی به گونه­ای است که حتی هرگونه ایده و تلاش برای تغییر را در نطفه خفه می­کند؛ به عنوان مثال اگر ایده تشکیل مجلس سنا وارد جامعه می­شود و قهرمان داستان با پشت سرگذاشتن هزاران مانع موفق به تشکیل مجلس می­شود، در نهایت مجلس از همان آغاز (انتخاب نمایندگان) تا مسائل مطرح شده در آن، از اهداف و اصول خود دور می­شود و فقط کاریکاتوری از مجلس سنا در جامعه تشکیل می­شود. در بحث «آموزش» یا اصلاح «وضعیت کار» دقیقاً شاهد وضعیتی مانند تشکیل مجلس سنا هستیم. یعنی به محض ورود هر ایده­ای برای اصلاح، ساختار جامعه و ویژگی­های ذاتی ایرانیان باعث نابودی آن می­شود. در نهایت قهرمان داستان بر اثر یاس و نامیدی از اصلاح جامعه به زمان حال برمی­گردد. یعنی هرگونه تلاشی برای شکل­گیری مدرنیته منجر به شکست خواهد شد. آن­چه درباره کنشگران کل سریال ذکر شد در جدول شماره جدول 1  خلاصه شده است:

 



جدول 1: خلاصه کنشگران کل سریال قهوه تلخ

 

 


فاعل
هدف
بازدارنده
یاری   دهنده
فرستنده
دریافت­کننده
پی   رفت 1:فراهم شدن مقدمات ورود قهرمان به جامعه
نیما   زندکریمی
اصلاح   جامعه از طریق قانع کردن جامعه به اهمیت تاریخ
ساختار   نظام آموزشی، ذات ایرانی بودن،
-
اهمیت   تاریخ برای نشان دادن راه آینده
جامعه   ایران
پی   رفت 2: شناسایی مشکلات و تلاش قهرمان برای رفع آن
مستشارالملک
اصلاح   وضعیت کار کردن در جامعه، تلاش برای آموزش، تشکیل مجلس سنا
تنلی   و سست بودن ذاتی انسان ایرانی، ساختار فاسد قدرت، کند ذهنی ایرانیان، استبداد   ایرانی، منبع متفاوت قدرت
-
ارزش­های   عصر روشنگری و مدرنیته سیاسی(اهمیت آموزش به عنوان پایه سیاست، ایجاد قدرت های   موازی برای کنترل قدرت)
جامعه   ایران
پی   رفت3: بازگشت قهرمان به زمان حال و خروج از جامعه
مستشارالملک
بازگشت   به زمان حال
-
-
یاس و   نامیدی از اصلاح
-

 

 

 

 

 

الگوی گریماس بر خلاف الگوی روایی پراپ، بر اساس تقابل­های دوتایی پیش می­رود. تقابل­ها ابزاری برای بیان ویژگی­های مستتر در هر متن است. به عبارتی خود و دیگری بر اساس تقابل­ها تعریف می­شوند، خواه این خود و دیگری، شرق/غرب باشد یا سنت/مدرنیته. البته همان گونه که در بخش تحلیل واسازی گفتیم ممکن است در متن فقط یک سویه تقابل وجود داشته باشد، ولی در اصل هر ویژگی در تقابل با ویژگی دیگر معنادار است. مثلاً تاریکی در تقابل با روشنایی است که معنی پیدا می­کند.

 

در سریال قهوه تلخ نیز اساسی­ترین تقابل، تقابل سنت/مدرنیته است، که در دو سده گذشته مسئله اصلی اندیشمندان ایرانی بوده است. برای بازنمایی نحوه برخورد جامعه ایران(به عنوان یک جامعه سنتی) با مدرنیته سیاسی از تقابل­های فراوانی استفاده شده است. در زیر به چند مورد از مهمترین آنها اشاره خواهیم کرد و در انتها در یک جدول کلیه تقابل­ها را ذکر خواهیم کرد.

 

تقابل منیع قدرت مردم/منبع قدرت کودتا: در سریال قهوه تلخ یکی از مهمترین تقابل­ها مربوط به «منبع قدرت» است. جهانگیرشاه دولو شخص اول مملکت با استفاده از کودتا به قدرت رسیده است، یعنی منشاء قدرت او کودتا بوده است. «کودتا» به عنوان منبع قدرت در مقابل «مردم»  به عنوان منبع قدرت قرار دارد. البته مردم به عنوان منبع قدرت، اشاره به اندیشه قراردادی بودن قدرت دارد. یعنی قدرت امری استعلایی و متافیزیکی نیست و چنانچه مردم به هر دلیل نخواهند قدرت را در اختیار فرد یا گروهی قرار دهند، مشروعیت از آنها سلب می­شود.

 

تقابل دیکتاتور/دموکرات: در جریان تشکیل مجلس سنا مهمترین تقابلی است که روایت داستان بر اساس آن پیش می­رود. در این تقابل نیز با استفاده از راهبرد کلیشه­سازی خصلت «دیکاتور بودن» به همه ایرانیان نسبت داده می­شود. اما بعد از تشکیل مجلس نیز خواسته­های سناتورها کاملاً در جهت اهداف جهانگیرشاه است. به عبارتی روح ایرانی بودن از اساس با آزادی ناسازگار است و بندگی ویژگی ذاتی آنها است. بنابراین در این تقابل نیز با نسبت دادن ویژگی دیکتاتور بودن به سنت، به عنوان دیگری مدرنیته (دموکرات) بازنمایی شده است.

 

عقلانی/غیر عقلانی: مستشارالملک که در این سریال نماد مدرنیته و قهرمان داستان است، شخصیتی کاملاً عقلانی دارد. به عبارتی رفتارهای او دارای پشتوانه منطقی و خردمندانه است. در مقابل قهرمان داستان شخصیت­های سنتی سریال(کل درباریان ) قرار دارند که اغلب رفتارهایشان غیر عقلانی و فاقد پشتوانه عقلانی است.

 

عقب مانده/پشرفته ، ایستا/پویا، منفعل/فعال: از دیگری تقابل­های سریال می­توان به این موارد اشاره کرد. در کل سریال جامعه ایران به عنوان سرزمینی عقب افتاده بازنمایی می­شود که در آن هیچ گونه تغییر و تحولی غیر ممکن به نظر می­رسد. البته شخصیت­های سنتی سریال نیز کاملاً منفعل بوده و انگیزه­ای برای رشد و پیشرفت در رفتار آنها دیده نمی­شود.

مطالب مرتبط
از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید