خلقیات ایرانیان-۳

خلقیات ایرانیان-۳

سومین نشست از سلسله نشست‌های «خلقیات ایرانیان» با همکاری دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲ با حضور تقی آزاد ارمکی (استاد تمام دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران) و دبیری رضا پارسامقدم (دانش‌آموخته دکتری جامعه‌شناسی دانشگاه تهران و مدرس دانشگاه) در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار ‌شد.

در مقدمه این نشست رضا پارسامقدم گفت: به لحاظ گفتمانی سیر روایتِ خلقیات ایرانیان به گونه ای درآمده است که گویی قرار است، با نگاهی علت و معلولی پاسخی یکسره واحد و یکدست به مسائلی همچون، استبدادپذیری ایرانیان»، توسعه نیافتگی ایرانیان» و یا مسئلۀ و مفهومِ فربه و جاسازشده (Embbedded) عقب ماندگی  بدهد. در ماجرای خلقیات ایرانیان گفته می‌شود که از خلقیات ایران است که به عقب ماندگی می‌رسیم. به نظرم خود مفهوم «عقب ماندگی» به‌مثابه یک هستی‌شناسی نظری و بدل به گفتمان‌شدن و به لحاظ دیرینه‌شناسانه و نظام اندیشه‌ای و دامنه‌دار شدنِ دوگانۀ «ایرانیت» و «اسلامیت» محصول و پیامد شکل‌گیری گفتمان عقب‌ماندگی در ایران است. به باور بنده، گفتمان عقب‌ماندگی بر خلاف آنچه که غالباً در تاریخ‌نگاری معاصر ایران رایج و متعارف است، مربوط به دهه‌های چهل و پنجاه شمسی، و پدیده‌ای متأخر است و نه الزاماً مربوط به دوران قاجاریه و رویاروییِ دردناکِ ایرانیان با غرب. این صورتبندی گفتمانی مشخصاً محصول و پیامدِ تاریخ‌نگاری فریدون آدمیت است که وی مشخصاً بر مبنای آراء و اندیشه‌های میرزاآقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده، دوگانۀ «ایرانیت و اسلامیت» را برجسته می‌کند و اساساً در این صورتبندی گفتمانی است که گفتمان عقب‌ماندگی در وجه نظام اندیشه‌ای شکل می‌گیرد. ما نباید با نسبت‌دادن مسئلۀ عقب‌ماندگی به خلقیات ایران دچار «تقلیل‌گرایی علت‌گرایانه» شویم؛ چراکه همانطور که روایت گفتمانی نشان می‌دهد، صورتبندی گفتمانی عقب‌ماندگی در ایران و بدل به گفتمانی فراگیر و فربه‌شدن آن، مسیر کاملاً متمایزی از ماجرای خلقیات ایرانیان دارد و نباید در دام نگاه علت و معلول (چنانکه والتر بنیامین در کتاب «عروسک و کوتوله می‌گوید»، تاریخ نگاران با نگاه «علت گرایان» صرفاً خود را راضی نگه می دارند) بیافتیم.

در ادامه تقی آزاد ارمکی ابتدا به مونتسکیو و نقش مهم او در تاریخ اندیشه غرب اشاره کرد و گفت: مونتسکیو از همه متفکران غرب حتی مارکس، مهم‌تر است. او به مدرنیته اروپایی معنا می‌دهد و همه‌چیز را بر مبنای آن صورتبندی می‌کند. مارکس خود را در مقابل یک سوال قرار می‌دهد که آن سوال بعدها وارد تفکر اجتماعی ایران می‌شود. حرکت راهبردی او، فهم «انحطاط» به‌طور کلی و دلایل منحط‌شدن رومیان است. او در عظمت انحطاط به برخی عناصر اجتماعی دست می‌یابد و کتاب روح قوانین را می‌نویسد که تبدیل به منشور مدرنیته معاصر اروپایی می‌شود. انحطاط اتفاق فراگیر تاریخی است که خیلی از موارد آن در اختیار دولت‌ها، گروه‌های اجتماعی و ... نیست و به‌طور ناخواسته، پنهانی و ناگهانی رخ می‌دهد. انحطاط در فرآیند تاریخی طولانی شکل می‌گیرد و مونتسکیو در بررسی علل انحطاط عظمت رومیان، یک دوره تاریخی بزرگ را بررسی می‌کند. انحطاط از همین نقطه، مفهوم مرکزی همه متفکران بعد از مونتسکیو می‌شود. روشنفکران ایرانی قبل از مشروطه به این ادبیات توجهی نداشتند و زمانی که آن‌ها با به‌طور جدی‌تر با دنیای جدید آشنا می‌شوند، اشتباهی اساسی در این میان رخ می‌دهد. متأسفانه روشنفکران ما مسئله انحطاط را به عقب‌ماندگی تعریف کردند. خطای استراتژیکی که در تفکر اجتماعی ایران رخ داده، همین است. ما مسئله را اشتباه فهمیده‌ایم. مسئله ما انحطاط بوده است نه عقب‌ماندگی. در حالی که ما سراغ عقب‌ماندگی رفتیم و در آن، زار زدیم و خود را تحقیر کردیم.

او با اشاره به پیامدهای این اشتباه افزود: انحطاط، اندیشیدن و عقب‌ماندگی، مداخله طلب می‌کند. وقتی عقب‌ماندگی را صورتبندی می‌کنیم، ناخودآگاه دنبال ضعف‌های اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می‌گردیم. آن‌هایی که روح ملل یا اخلاق ایرانی را دنبال نکردند، نابه‌جا دنبال دو نگاه متفاوت ملت بی‌فرهنگ در جامعه منحط یا مجموعه‌ای از خلقیات متعارض کثیف رفتند. ما در این تبدیل انحطاط به عقب‌ماندگی، از اندیشیدن در باب خود وامی‌مانیم و دنبال دیگران می‌رویم تا بدانیم به‌طور مثال چگونه توسعه یافته‌اند. در حالی که قرار نبود دنبال توسعه برویم و آن را در دستور کار خود قرار دهیم.

عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران به تقسیم‌بندی نسلی خلقیات‌نویسان پرداخت و اذعان کرد: دسته اول، نسل غیرایرانی و سفرنامه‌نویسان هستند که مجموعه‌ای از خلقیات متزاحم ایرانیان را می‌آورند که ازجمله آن، سفرنامه شاردن است که متن مهم تاریخی است. نسل دیگر، مربوط به ظهور مدرنیته ایرانی است که سراغ موضوع عقب‌ماندگی و دلایل آن رفته‌اند؛ درحالی که ما عقب‌مانده نیستیم. کرمانی، جمالزاده و بازرگان ازجمله این گروه هستند. نسل سوم که از دوره پهلوی اول شکل می‌گیرد، سنت را کانونی دانستند و به آن ارجاع دادند. هدایت، بهار، فروغی و حتی کسروی جعفری از این گروه هستند. نسل دیگری هم مانند دکتر فراستخواه از دهه ۹۰ شکل می‌گیرد که خلقیات را به‌عنوان امر ترکیبی و غیر تاریخی می‌بینند. این گروه خلقیات را مجموعه‌ای از همه‌چیز می‌دانند و سپس سراغ افکارعمومی می‌روند. درحالی که خلقیات را فرهنگ و نه افکارعمومی پیگیری می‌کند. باید گفت هیچ‌کدام از فهم این نسل‌ها مبتنی بر درک تاریخی و دگردیسی از فرهنگ در جامعه ایرانی نیستند. متأسفانه ما متفکری مانند مارکس نداریم که بتواند این تغییر را روایت کند.

ارمکی بهترین روایت در تعریف از روح و خلقیات ایرانی را، تعریف بازرگان دانست و اظهار داشت: بهترین روایت را، روایت بازرگان می‌دانم. ما ملتی هستی با مفهوم مرکزی «سازگاری» که تبدیل به روح ما شده است. این سازگاری هم تاکتیک است و هم الگوی رفتاری سیاستی ما. کسی که منطق سازگاری را نمی‌داند، از دل آن سازشکاری، ابتذال، ملت منحط، استبدادزدگی و... بیرون می‎آورد. این سازش به دلیل اینکه ایران یک پدیده تاریخی و محل تداخل همه جهان‌های اجتماعی بوده، مهم است. یعنی ایران ظرفیتی داشته که محل تداخل این جهان‌های اجتماعی بوده است اما ما هیچ‌گاه به آن توجه نکرده‌ایم. بازرگان تعبیر زیبایی از سازگاری دارد و آن را ضمن خم‌شدن در برابر دشمن، رام و راضی‌کردن او می‌داند. فرآیندی که مردم ایران هم فرهنگ و هم فسادهای خود را به دشمن تزریق و نهایتاً او را هضم و جذب می‌کردند. بنابراین پذیرش سلطه و استبدادزدگی مفهوم غلطی است که مورخان دچار آن شده‌اند. در واقع ما بنا به ضرورت‌های تاریخی که در معرض ورود دشمن‌های مختلف بوده‌ایم، آموخته‌ایم که چگونه در مقابل آن‌ها بایستیم. سازگاری به این معناست که تن می‌دهیم اما تسلیم نمی‌شویم و دیگری را در خود هضم می‌کنیم. بنابراین ما هیچ‌گاه سازشکار نبوده‌ایم.

وی با اشاره به زمینه‌های استعداد این سازگاری ادامه داد: یکی از مهم‌ترین مولفه‌های سازگاری، وجود دشمن به‌عنوان یک پدیده همواره تاریخی بوده است. دومین عامل، مسئله تجارت است. ما همواه ملت تجارت‌پیشه بوده‌ایم نه تولیدگر. منطق تجارت، منطق بقاست و باید به سرعت از بی‌نظمی به نظم برسد. استعداد تاریخی در درهم‌شدگی فرهنگی و اقتضائات اقتصادی و اجتماعی از دیگر عوامل موثر در این زمینه هستند. این زیست‌بوم به لحاظ تاریخی از ما یک ملت سازگار ساخته و ما در جهت بقا، همچنان با سازگاری ادامه می‌دهیم. اگر ما این موضوع را بپذیریم، دیگر عقب‌مانده نخواهیم بود.

این متفکر حوزه علوم‌اجتماعی با بیان اینکه سوال انحطاط همچنان باقی است، از نیاز جامعه ایرانی به متفکرانی چون مونتسکیو در کالبدشکافی مفصل و متقن تاریخی سخن گفت و خاطرنشان کرد: شرط اول آن است که تاریخ ایران را پیوسته نگاه کنیم. نگاه انقطاعی به تاریخ، مبتذل‌ترین نوع فهم تاریخ اجتماعی ایران است؛ در حالی که ما یک دوره تاریخی ناتمام داریم. شرط دوم این است که سراغ منطق عمل اجتماعی و فرهنگی برویم؛ یعنی همان چیزی که سازگاری اجتماعی را ممکن می‌کند. باید ببینیم آن منطق چیست که باعث می‌شود در بدترین شرایط بمانیم و در بهترین شرایط رادیکال نشویم. اینجا مفهومی به نام «خرد ایرانی» پیدا می‌شود؛ خردی که اخلاقی، ادبی، فلسفی، دینی و... است و ما در موقعیت‌های مختلف آن را به کار می‌بریم. این خرد هم محصول آن منطق عمل و هم، در کنار و پیش‌زمینه آن است.

او ماندگارشدن تاریخی این خرد را وابسته به وجود مختصاتی در آن دانست و اضافه کرد: خرد ایرانی برخلاف تصورات موجود، عقل خشکی که در دوگانه امر مادی و معنوی باشد، نیست. خرد ایرانی از این دوگانه عبور کرده است. صفت مهمی در خرد ایرانی وجود دارد که در بازخوانی تفکر اجتماعی، فرهنگی و دینی غایب شده است و آن «خدمت» است. مردم ایران اهل سازگاری و اهل خدمت بوده‌اند. شاخص فرهنگ در ایران، «فتوت» است. مردم ایران اهل جوانمردی هستند نه جنگ. خصلت دیگر، «مدارا» و پذیرش دیگری است. ما به لحاظ تاریخی ملت مداراگری بوده‌ایم اما روایت‌های شرق‌شناسانه به اینجا نرسیده‌اند. ما همواره متهم به تولید رادیکالزیم شده‌ایم درحالی که معتدل‌ترین ملت در تاریخ بوده‌ایم.

ارمکی در پایان، امروز را، امروز تاریخی چندصدساله دانست که با دنبال‌کردن آن، خودتحقیری و منازعات کنار خواهد رفت و جنس مسئله، تغییر خواهد کرد.


گزارش از: بهاره رضایی



برچسب ها
از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید